Quantcast
Channel: دلنوشته های سوگلی
Viewing all 355 articles
Browse latest View live

عسک 3

$
0
0
عسک خودم واسه دوستان جدید و تازه وارد....دوستان قدیمی همشون این عکس رو دیدند پس گ ش ا د های محترم زحمت باز کردن ادامه ی مطلب رو نکشید

روز نوشت یکشنبه:

$
0
0
سلام دوستای گلم....

دیروز چون تنها بودم واسه خودم جلون دادم و تا نزدیکای ظهر رو تختم ولو بودم و بعدش پاشدم یه سوخت گیری کردمو اومدم وب رو اپ کردم و بعدش رفتم پای تی وی ناهارمو خوردم و یهو بابا زنگ زد و گفت زنگ زدم حالت رو بپرسم ببینم حالت چطوره؟

یه کم با هم صحبت کردیمو بعدش رفتم رو تخت ولو شدم و تا عصری خوابیدم و وقتی بیدار شدم یه کم بزک دوزک کردم و نشستم فیلم دیدم و یه کم تو نت بودم تا ساعت ۹ که نوید اومد....

از جمعه که خونه عمو بودیم نمیدونم چی کوفت کرده بودم که از همون شب دل دردهای خفن دارم و فکر کنم بازم روده یا معده عفونت کرده...خیلی معدم حساسه و تا یه چیزی میخورم زود درد میگیره واسه همین نوید گفت میرم داروهات رو از داروخانه میگیرم و میارم بخوری....

وقتی اومد سریع داروهام رو خوردم و رفتیم رو تخت یه کم حرف زدیم و کرم بهم ریختیم و بعدش گیر داد پاشو شام بریم بیرون هم یه حالی بکنیم هم تو توی خونه تنها بودی بگردی و حوصلت سر نره....

نوید وقتی تنهاس و کسی پیشمون نیست اخلاقش ۱۸۰ درجه فرق میکنه و وقتی هم دلیلش رو میپرسم میگه اخه خجالت میکشم جلوی بابا یا هر کسی دیگه باهات شوخی کنم و لاو بترکونیم!

دیشب از وقتی اومد باهام شوخی کرد تا وقت خواب!گفتم پس تو جنبه نداری شخص سومی تو خونمون باشه چون اخلاقت خیلی خشک و جدی میشه و منم از این نوع اخلاق اصلا خوشم نمیاد....

خلاصه گیر داد شام بریم بیرون ولی مخالفت کردم و گفتم میترسم بیام تو خیابون دل درد بگیرم و مکافات بشه!نشستیم شمس العماره رو دیدیم و بعدش زنگ زد واسمون شام اوردند زدیم بر بدن و تا ساعت ۱۱ نیم با هم فک میزدیم و بعدش اماده شدیم رفتیم بخوابیم ولی چون ظهر زیاد خوابیده بودم خیلی سخت خوابم برد و امروزم از ساعت ۸ بی خوابی زده به سرم و بر عکس همیشه که بابا بیدارمون میکرد حالا امروز خودم سحر خیز شدم!

حال کردید چه روز نوشت کوتاهی بود؟این روز نوشت فقط واسه خوانندگانه گشاد هست و ایشا الله مورد پسندشون واقع شده باشه....تو روح پر فتوحتون

*عکسا چند ساعت بود ولی الان رمزیش کردم...فردا خونه بودم باز رمزش رو بر میدارم....

پست طراحی ناخن بدون رمز هستش

روز نوشت دوشنبه:

$
0
0
سلام عخشای من...

دیروز در کمال تعجب ساعت ۸ خودم بی درد سر از خواب بیدار شدم و دیگه کسی انگولکم نکرد تا از خواب بپرم!

وقتی بیدار شدم اومدم یه سری دارو خوردم چون دل دردم بدتر شده بود و از درد به خودم میپیچیدم....

بعد از اینکه نوید رفت دیگه خوابم نبرد و یه کم پای تل فک زدم وبه مامانم گفتم موخوام دو تا خط تلفن ثابت بگیرم همش هم میخوام به نام تو باشه چون مامانم واسه اینکه یه سال زودتر بره مدرسه دو تا شناسنامه واسش گرفتند و سه تا اسم داره ماشا الله!فاطی اسم مستعارش هست و به جز چند تا فک و فامیل کسی اسم اصلیشو نمیدونه واسه همین گفتم بیا به اسم تو خط بگیرم تا در و همسایه مون هم راه به راه مزاحمه ما نشند و زنگ بزنند اراجیف تحویلمون بدند!

بعد از تل اومدم وبلاگ رو اپ کردم و بعدش چند تا عکس اپلود کردم و تا ساعت ۱ تو نت بودم و بعدش رفتم خونه رو تمیز کردم و ظرف شستم و گردگیری و جارو زدم و ناهارمم گرم کردم ولی از دل درد مگه میشد چیزی بخورم؟روده عفونت شدید داشت و تا به حال همچین دردی رو تجربه نکرده بودم!

بعد ناهار به یه بدبختی رفتم توالت و حموم رو شستم و یه تی حسابی هم زدم و یه سری لباس هم شستم و کارام که تموم شد یه عود توپ هم روشن کردم و ریلکس شدم و خوابم برد...

نیم ساعت بعد نوید زنگ زد بیدارم کرد و یهنی یه خبری بهم داد که فکم باز موند!

ازش پرسیدم شام چی دوست داری؟گفت هر چی تو دوست داری!گفتم لوبیا پلو میخوای؟گفت اره گفتم خوبه باباتم امشب میاد لوبیا پلو دوست داره یهو گفت اتفاقا الان واسه همین موضوع زنگ زدم!یه ربع پیش زنگ زدم به بابام تا بگم اماده باشه سر راه برم دنبالش چون بهمون گفته بود ۲ شب میرم خونه عمو میخوابم و دوشنبه شب بیاید دنبالم!

بعدش نوید گفت بابا با خنده گفت من تهران نیستم نمیخواد بیای دنبالم الان من نزدیکای اصفهانم با عمو اینا هستم!

واااااای یهنی هنگ کردم اخه یه خانواده اینقدر موذی؟تا روز قبلش با من صحبت کرد حرفی نزد خیال کرد اگه بگه من بدونه وجوده پدر و مادرم پا میشم میرم دنبالشون؟مگه کجا میخواستند برند که اینطوری پیچوندند؟اون عمو و زن عمو رو بگو که شنبه شب وقتی رفتم خونشون بهم یه کلمه صحبت نکردند و همه چیشون سکرت بود!اه اه حالم بهم میخوره از این موذی بازی...

مثلا با این کارشون پیچوندند مارو؟من که میدونم این قضیه از کجا اب میخوره!بابا هنوز سوزش مشهدش که مامان بابامو بردم خوب نشده حالا میخواست پنهونی داداشش رو ببره مسافرت و مثلا مارو عن کنه!

به خدا اگرم میگفت من نمیرفتم چون شهری که اونا رفتند الان خیلی گرمه و به درد مسافرت نمیخوره!فقط منه خر رو بگو مامانم گفت بریم شمال؟گفتم بابا رو تنها بذارم؟رفت قم و جمکران گفت میای توام؟گفتم شام و ناهارشون رو چیکار کنم؟موقع گلاب گیری گفت به نوید بگو مرخصی بگیره بریم گلاب گیری و بعدشم چند روز باغ قمصر بریم و به چند تا فک و فامیل هم سر بزنیم!گفتم بابا چی میشه؟اگر نیاد تنها میمونه خونه و اگرم بخواد بیاد ما میریم پیش دختر دایی ها و پسردایی ها و زن داییه مامانم و نه اونا بابارو میشناسند نه بابا اونارو واسه همین هر دو طرف معذب میشند!اینطوری شد که همه مسافرت ها رو دایورت کردم واسه بعدا!

حتی ۳ هفته پیش جمعه بهم زنگ زد گفت عمه هات و مامان بزرگت و پسر عمه هات همه جمع شدیم الان تو باغ بومهن هستیم و میخوایم تا دیر وقت بمونیمو ساعت ۲  ۳  شب بیایم و شامم همونجا میخوایم بساط جوجه راه بندازیم و شماها هم بیاید هم آب تنی کنید و هم عشق و حال کنید تا ما هم به دلمون بچسبه چون جاتون اینجا خالیه!بازم به خاطر مهمونمون گفتم نه ولی بابا چه قدر شیک به خانوادش و در و همسایه احترام به ما و پیچوندمون رو اموزش میده!دمش گرم این سری خاطرات خیلی خوبی از خودش تو ذهنمون گذاشت!

به نوید گفتم حال میکنی حس ششم رو؟چون شب قبلش نوید میگفت بابا چندین ساله وقتی از امریکا میاد حتی نگفته یه شب برم خونه عمو بمونم!چی شده امسال یهویی تصمیم گرفته؟گفتم عزیزه من ساده نباش بابات هر روز اونجاس مشکلشون فقط شب خوابیدن نبود اونطوری که من دیدم بابات تو کیف سامسونتش به زور شورت و عرق گیر و لباس جا میده نمیخواد خونه ی عموت بمونه و بعدش گندش در میاد موضوع اصلی چی بوده که خوشبختانه زیاد طول نکشید و گندش در اومد و نوید به حسس ششم اینجانب ایمان اورد!

اول فکر کردم عمو و بابا رفتند و زنگ زدم خونه ی عمو دیدم به به به به زن عمو هم خونه نیست و اینطوری شد که فهمیدم مسافرت خانوادگیه!احتمالا زمینی چیزی میخواستند بخرند و ترسیدند اگر ما هم بریم تمومه برنامه هاشون لو بره!اخه یکی نیست بگه تو که ادعات میشه همه چی میدونی!!!!هنوز اینو نمیدونی من خودم یه دونه بچه هستم و به قوله بابام هر چی که دارند واسه من هستش؟حالا بیام چشم به مال و اموال و جیب شماها داشته باشم؟اه اه اه اه کی میخواید درست بشید اخه؟

خلاصه بعد تل خیلی بهم ریختم و دیگه خوابم نبرد....پاشدم اومدم لباسارو پهن کردم و قبلی ها رو تا کردم و جا به جاشون کردم و لوبیا پلو درست کردم و بعدش سالاد شیرازی هم درست کردم و اخر سر چسان فسانم کردم تا نوید اومد....

تا رسید اینقدر گشنم بود زود غذا اوردم خوردیم و تا ساعت ۱۱ تی وی نگاه کردیم و واسه همدیگه جفتک هم ننداختیم!بازم میگم وقتی من و نوید تنهاییم و کسی نیست که سیخونک به نوید بزنه و کار یادش بده ما با هم خوبیم و هوای همدیگه رو دادیم!

میخواستیم بریم بیرون ابمیوه هم بخوریم ولی بارون و رعد و برق شد و منصرف شدیم!تا ساعت ۱۲ نیم بیدار بودیم و بعدش رفتیم خوابیدیم و فقط نصف شب یه کم دلدرد داشتم که اونم هیوسین خوردم و خدارو شکر الان بهترم...

*دوستای خشگلم من دیروز چند ساعت عکس گذاشتم و چون یه سری فوضول که شماها میدونید منظورم به چه اشخاصی هست میان وبم رو میخونند و نمیخوام عکسام رو ببینند واسه همین ساعت هایی که حدس میزنم اون فوضولا بیان پای نت عکسارو رمزی میکنم!من یه رمز شخصی دارم که هیچ دوستی اون رمز رو نداره چون اگر بخوام واسه هر پست یه رمز جدا بذارم خو مخم گنجایش اینو نداره همه رو به خاطر بسپاره واسه همین این رمز فقط واسه اینکه یادم بمونه ثابت هست و فقط خودم دارمش!خیلی دوستان ناراحت شدند و کامنت دادند حالا ما غریبه شدیم که بهمون رمز ندادی؟به خدا من به هیچ کس رمز ندادم چه به دوستان قدیمی چه به دوستان جدید!ماشا الله تعداد دوستای گلم به قدری زیاده که بههههه خدا وقت نمیکنم واسه تک تک رمز میل کنم به همین خاطر اصلا رمزی با کسی رد و بدل نکردم و مطمئن باشید فقط رمز پیش خودم هست و کسی نمیدونه....اوکی؟حالا بازم بیاید منو جـــــر بدید!کلا انگار جـــــــر خوردنم ملسه نه؟

*عسیسایی که کامنت های خصوصی میدند واسه هزارمین باررررررررر عرض میکنم که جواب کامنت خصوصی رو نمیتونم بدم!خو اگر میخوای جواب داده بشه از اول عمومی بده اخه اسکاریس داری که خصوصی میدی و بعدش میای گله میکنی چرا کامنتم رو تایید نکردی؟میزنم خودمو اتیش میزنماااا

روز نوشت سه شنبه و چهارشنبه:

$
0
0
سلام عشقای من

سه شنبه پتروس بازی در اوردم و ماشینو دادم نوید برد و خودم خونه موندم تو سکوت واسه خودم حال کردم!

صبحونه خوردن که چند وقتیه به علت کمبود گردو تعطیله و منه نسناس هم گردو نباشه اصن سمت میز صبحونه نمیرم!جایگزینی هم واسه این جواهر ۵۰ هزار تومنی گیر نیارودم....

نوید که رفت اومدم وب رو اپ کردم و یه کم پای تل با مامانم فک زدم و بعدش بهم گفت پاشو یه ماشین بگیر بیا اینجا خاله فرشته زنگ زده گفته دارم میام اونجا تا واسه عصر هم دلمه برگ درست کنیم!

گفتم خوبه این جورموقع ها که تیریپ مفت خوریه زرنگ میشه!خونه خودش یه پیمونه برنج زور به ک و ن ش اومد درست کنه حالا خونه ی ۱۵۰ متری خودشو ول کرده میخواد بیاد تو ۷۰ متر جا دلمه درست کنه؟خونه خودش گاز و اب و برقش قطعه؟

مامانم گفت ول کن بابا سخت نگیر...گفتم سخت نگیرم که همه درمون ب م ا ل ن د؟عادت کردیم عینه کبک سرمون رو تو برف بکنیم و با ک و ن م و ن همه رو نگاه کنیم و همه بدی ها رو برعکس ببینیم و خر بشیم!

خلاصه هر کاری کرد نرفتم چون از حرکات اون روز خونه فرشته ناراحت بودم و اتفاقا دفعه ی پیش که خونه ی مامانم بودم وقتی فرشته زنگ زد من داشتم مجله میخوندم و مامانم گفت فرشته سلام میرسونه!گفتم سلام برسون و بگو با زحمتای ما چیکار میکنی؟خیلی زحمت کشیدیا آماااا ما اشناییم ایرادی نداره ولی بگوووو خانواده شوهرت اومدند خونت از مهمون نپرس شام بذارم یا نه؟زشته....اینا رو با شوخی گفتم و بعدش فرشته گفت مگه از دستم ناراحتی؟گوشیو گرفتم و سلام علیک کردم و گفتم خاله روز بعد از اینکه خونت بودیم من پشت سرت غیبت کردم و واسه همین الان اومدم بهت بگم که گناه نکرده باشم!

گفت غیبت؟گفتم بله پشت سرت صحبت کردم و گفتم همش ناله کردی و غر زدی!مگه ما غذای مونده جلوت گذاشتیم که سر شام گفتی میرزا قاسمی که خاله فاطی(مامانم)اورده رو گرم میکنم و میارم سق بزنید؟

گفت تو با نوید سر دیر اومدنش دعوات شد حالا بهونه ی منو میاری؟گفتم دعوام با نوید سر خودت بود!چون ازم پرسیدی شام میمونی؟گفتم نه!وقتی نوید دیر اومد و تازه ساعت ۱۰ رسید گفتم اگر بیاد بالا میخواد ۱ساعت بشینه و شما میخواید شام بخورید و غذاتونم کمه....گفت نععععع بابا ۴ پیمونه برنج دم کرده بودم!گفتم خو  دبیاااااااا وقتی ۷ نفریم ادم ۴ تا پیمونه درست میکنه؟خلاصه حرف دلم رو زدم که نه غمباد بشه نه فکر بکنند ما اسکلیم و هیچی حالیمون نیست!

حالا اون روز خیلی شیک اومده بود اتراق بکنه ولی مامانه ساده ی من همیشه میگه سخت نگیر....

بعد تل پا شدم اومدم ناهارمو گرم کردم و خوردم و یه کم تو نت بودم و بعدش رفتم بخوابم ولی سر نیم ساعت از صدای تل بیدار شدم....

با نوید صحبت کردم و دیگه تا ساعت ۶ رو تخت ولو بودم و با گوشیم بازی میکردم....از صبح فقط یه گردگیری کرده بودم و یه سری ظرف هم تو ماشین گذاشتم!تیریپ گشادی برداشته بودم و همین طوری ولو بودم....خدارو شکر از شب قبلش که هیوسین خورده بودم خیلیییییی دل دردمم بهتر شده بود....

ساعت ۶ پاشدم اومدم تو هال٬تی وی رو روشن کردم و نشستم فیلم دیدم و ارایشم کردم تا ساعت ۹ نوید اومد و رفتیم بیرون....

البته قبل رفتنمون یه بحث کوچیکی کردیم چون ساعت پلیس واسش خریده بودم ۶۰۰ هزار تومن ولی دیدم دستش نیست و یه ساعت ویولت دست کرده!گفتم این کجا بود؟اون ساعت به اون شیکی رو در اوردی اینو دست کردی؟من من کرد و دستپاچه شد!اخر سر گفت رفتم دستشویی اداره و زیر ساعتم کف رفته بود و در اوردمش گذاشتمش رو جا مایع صابونی و یادم رفت بردارمش و گم شد!گفتم برو یکی عینه اون بخر طرحش خیلی شیک بود!گفت داغه دلمو تازه نکن هر چی گشتم عینه اون پیدا نکردم!یهنی دلم میخواست آتیشش بزنم چون یکبار دیگم حلقه ی عروسیمون رو برداشته بود گذاشته بود رو میزش تا بره دستاشو بعد ناهار بشوره یکی دزدیده بود!تاحالا یکی دو میلیونی ضرر زده و نمیدونم میره سرکار پول در بیاره یا ضرر بزنه؟اههههههه

 خلاصه رفتیم شام خوردیم و بابا هم زنگ زدبه نوید که من رسیدم و فردا صبح ماشینو بیار بذاره خونه ی عمو بعد برو سر کار!

نوید گفت باشه....وقتی قطع کرد گفت حالا چه غلطی بکنم؟گفتم چی شده مگه؟گفت مدیرم میخواد پایان نامش رو تحویل بده و ۲۷۰ صفحه از پایان نامش مونده واسش تایپ کنم حالا برم خونه ی عمو تازه ساعت ۱۰   ۱۱ میرسم!من باید ساعت ۸ نیم  ۹ اداره باشم!

گفتم منم فردا باید واسه معدم برم دکتر چرا به بابات نگفتی؟چرا بابات وقتی حکم میکنه عینه بـــــــز سرت رو میندازی پایین و میگی اوکی!خوب اون اوکی بخوره تو فرق سرت حالا میخوای چیکار کنی؟مجبور شد زنگ بزنه بگه سوگل ماشینو میخواد و خودت با اژانس بیا ولی بابا گفت پس فردا شب بیاید دنبالم....

بعد تل رفتیم صمد ابمیوه خوردیم و یه کم به جون هم کرم ریختیم و بعدش اومدیم خونه و خسبیدیم!

دیروز ساعت ۸نیم یه بی شرف بی ملاحظه به اسم همسایه پایینی زنگ زد خونمون و منم که خواب عمیق بودم و قلبم عینه ک و ن ه گنجشک میزد وقتی این اشغال زنگ زد!گفتم بلهههه؟گفت منزل اقای .....؟گفت بله...گفت ایییییییییی سوگل خانوم سلام(تو دلم گفتم اییییییی زهر مار مگه من دختر خاله ی شاش خالیتم که منو به اسم صدا میکنی؟من فامیلی دارم خیر سرم)....بعد پرسید خواب بودی؟گفتم اگر اجازه بدید بله!گفت من پارک نهج البلاغه هستم(خو به تخمدونم به من چه؟)زنگ زدم بگم تعمیر کار اسانسور تا یه ساعت دیگه میاد و اون تعمیرکار همیشگی نیستش شما در رو روش باز کن....گفتم باشه....تل رو قطع کردم و چون لجش رو داشتم سریع کارامو کردم و گفتم نوید منو بذار میدون شهرک یا میدون پونک تا برم تهرانپارس!نمیخوام خونه باشم و پاشو برو کلید اسانسور رو بده به زنش تا در رو روی تعمیرکار باز کنه....

تا نوید بره پایین منم بزک دوزک کردم و واسه بیمه مون رفتیم عکس به اون یکی مستاجر بابا دادیم تا کار بیمه مون رو ردیف کنه....

بعدش نوید منو گذاشت میدون شهرک غرب و خودشم رفت....با تاکسی های رسالت اومدم میدون رسالت پیاده شدم و با مامانم سر سرسبز قرار گذاشتم و تا مامانم برسه پیاده تا سر سبز رفتم و همزمان با هم رسیدیم و یه دوری تو هفت حوض زدیم و بعدش رفتیم پاساژ سپید!

 اونجا رفتیم گردنبند های طلافروشی که همیشه ازش خرید میکنم رو دیدیم و از یه مدلش خیلی خوشم اومد و قیمت کردم دیدم ۹۵۰ هزار تومنه!هی وای ی ی  جیب خالی پز عالی....

خودم حلقه ی نامزدیم رو در اوردم تا ببینم قیمتش رو چند میگه؟واسه دستم خیلی تنگ شده و فقط تو شست میره و به عنوانه حلقه ی شست ازش استفاده میکنم!اونو قیمت کرد و گفت ۱ میلیون و نیم!گفتم خسته نباشی اقای بذرافشان!سال ۸۶ که طلا ارزون بود این حلقه رو از پاساژ قائم واسم نزدیک ۱ تومن خریدند حالا بعد این همه گرونی ۵۰۰ روش رفته؟برووو عامو این نگینش اصله زیر ۳ میلیون نمیفروشم!گفت مگه اصله؟گفتم پ ن پ از این اتمی جیگولیاس؟اینو ازم ۳ تومن بردار پول لازمم!مامانم گفت خاک تو سر رسوات کنند همچین میگه پول لازمم انگار میخواد بترکه پول واسه زاییدنش کم داره....مامانمم حلقه رو از روی ویترین برداشت و دست کرد و گفت به ساعتم میاد بدش به من!منم در گوشش گفتم به بیلاخ اعتقاد داری؟رو دل نکنی یه وقت؟

خلاصه نه پول تعویض داشتم نه مامانم حلقه رو داد تا یه غلطی بکنم!دست از پا درازتر اومدیم بیرون...پدر صاحاب بی پولی بوسوزه که جلو ادم و عالم باید عن بشیم!من طلا موخواممممم نفری ۱۰ هزار تومن به حسابم واریز کنید برم طلا بخرم...باژه؟پس دوست به چه دردی میخوره؟این جور موقع هاس که باید خودتون رو نشون بدید!

خلاصه تا ساعت ۱ بیرون بودیم و بعدش اومدیم خونه یه کم هله هوله و میوه خوردیم و ساعت ۲ هم بابا اومد خونه و واسه ناهار کباب خریده بود...

نشستیم ناهارمون رو خوردیم و بعدش به جونه فاطی افتادم و اینقدر بهش کرم ریختم و یه سری اعترافات ازش گرفتم!مدیونی اگر فکر کنی فوضولم....

ساعت ۴ گیر داد بریم تجریش میخوام کفش طبی بخرم...کاراشو کرد بابام گذاشتمون فلکه دوم از اونجا سوار ماشینای تجریش شدیم و رفتیم ولگردی....

مامان رفت از چرمینه کفش طبیخرید و تو بازارشم یه دوری زدیم و بعدش رفتیم قائم اونجا هم گشتیم و اخر سر سوار ماشینای فلکه دوم شدیم و اومدیم....

بعد فلکه دوم رفتیم پاساژ سپید خرید کنیم!یهو مامانم ویرش گرفت تیپ سبز بزنه و گیر داده بودیم بریم  ست سبز واسم انتخاب کن....

اول از همه رفتیم شال فروشی که همیشه خرید میکنم....واااااااای خدا چه شال هایی اورده بودم دلم ضعف رفت بسگی خشگل بودند....یه سری شال های تک و مارک دار اورده بود پرسیدم چند؟گفت ۱۳۰ و ۱۴۰ و ۱۶۰.....کنجکاو شدم ببینم گرون ترینش چه شکلیه گفتم اورد و تست کردم و دیدم چه قدر شانل طرح داغونی زده و به خرده مردم میده!شال مشکی بود ولی توش پر از مارک طلایی شنل بود و خیلی جلف و خز بود!اه اه اه

یه شال فندی بود که زمینش پلنگی بود و روش مارک سبز فندی بود و خیلییییییییی خشگل بود!دلم میخواست بخرم ولی مامانم خوشش اومد و یه فرشته از غیب رسید و سورپرایزش کرد و باقی ماجرا.....!

میخواستم واسه خودمم بخرم ولی دلم نیومد و گفتم بعدا میام میبرم...از شال مامانم یکی داشت ولی یه مدل دیگم داشت که روش پر از مارک فندی بود و مخلوط رنگ های سبز کمرنگ و سبز زمردی و گلبهی بود!اونم بسیووووور شیک بود....

مامانم طفلکی شکسه نفسی میکرد و میگفت مادر من شال ۲۰  ۳۰ تومنی هم میتونم سر بکنم چرا از اینا سر کنم اخه؟تو واسه خودت یکی بخر....منم که اخره با مرام گفتم من روسری زیاد دارم بهدا میام میگیرم...

بعد از اونجا رفتیم تو فلکه اول و یهو از در یه مغازه رد شدم دیدم وااااای چه مانتو گیپورهای خشگلی داره....رفتم تست کردم و خیلیییییی خوشم اومد...

مشهد که بودم تو هتل دیدم زنه پوشیده و خیلی دوست داشتم گیر بیارم حالا دیروز نا غافل به چشمم خورد....دو تا قهوه ای یکی مامانم یکی هم من خریدیم تا با ساق سبز و شال سبز و کیف و کفش قهوه ای ست کنیم....ست قهوه ای سبز خیلیییییی خشگل میشه حتما امتحان کنید....

اگر تو خیابون دو نفر رو دیدید که عینه پت و مت مسخره بازی در میارند و قیافشون هم کپی هم هست و لباساشونم عینه دو قلوهاس اون دو نفر کسی نیستند جز فاطی و سوگل!البته اینم بگما مانتو هم سورپرایزی بودااااااا....نگفتم تا ریا نشه!

بعد از اونجا رفتیم واسه نوید شلوار پارچه ای دودی خریدم با یه لباس مردونه چهارخونه ی قرمز و دودی!خیلی ناناس بود و میدونستم نوید ببینه ذوق ملگ میشه....

خریدامون که تموم شد رفتیم شنسیل خریدیم و رفتیم داروخانه سر کوچه ی مامانم خرید کردم و بعدش رفتیم خونه....

وقتی رفتیم خونه مامانم رفت شام درست کرد و نوید اومد رفتیم یه جایی (سکرت باشه تا بهدا بگم)و بعدش برگشتیم خونه شاممون رو خوردیم و ح ر ی م رو دیدیم و ساعت ۱۱ رفتیم خونه ی عمو دنباله بابا!

بابا به نوید گیر داده بود چرا دیر میاید عمو اینا میخوابند؟به نوید گفتم جمعه شب ها ساعت ۱۲ میایم خونه عمو اینا اون موقع نمیخوان بخوابند؟یه روز که خونه مامانم اومدی همه خوابشون گرفت؟

وقتی عمو و بابا رو دیدم اصلا و ابدا حرفی بابت مسافرت نزدم و دایورت کردم به .....!

اما عمو با خنده گفت شما مسافرت بودید شیشه ماشین خاکی هست؟گفتم نه ما بخوایم بخریم یه شهر خبر دار میشند!

بعدش خداحافظی کردیم و تا سوار ماشین شدم به بابا گفتم شما امروز خونه ما رفتید؟گفت چطور؟گفتم چون موقع رفتن کیف سامسونت دستتون بود ولی الان کیف پاپکو!بابا گرخیده بود من چطور این طوری دقتم بالاس؟گفت بله امروز اومدم خونه و بعدش دوباره برگشتم خونه ی عمو....الحمدلله نمردیم و اینطوری رفت و امد های افراطی هم دیدیم!

بعد از اینکه رسیدیم دیدم بابا رو اپن اشپزخونه عسل خوانسار و گز گذاشته و واسمون سوغاتی اورده...تشکر کردم و بعدش بابا رفت مسواکش رو زد و خوابید و ما هم چایی و گز زدیم بر بدن و رفتیم خوابیدیم.....

*این روزا به مفهوم این جمله که میگه( هر کی به ما ن ر ی ده بود کلاغ ک و ن دریده بود)پی میبرم...بعضیا خعلی شیک جفت پا میزنند تو حالمون...چلا واقعا؟مفهومی نوشتنم تو حلقتون

*اهنگ وبم خشجله؟یهنی مخه کاره بوقهشب جمعس متاهلا این اهنگ رو دانلود کنند و همراه یه عود خوشبو و ریلکس کننده تو اتاق بذارند و ثواب کنند ....مارو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارید!راستی اونایی که دندوناشونم خرابه جووووونه اجدادشون لطف کنند ۲تا ادامس شیکی ریلکسی چیزی بخورند تا بهدا دچار موشکولات و دوشواری نشند(عرائض دکتر نصیری رو جدی بگیرید)تو سخس که نباید دهن بو پا بده که اخههههه لا مصبا

روزنوشت پنجشنبه:

$
0
0
سلام عسیسای من....

دیروز وقتی از خواب بیدار شدم بابا رفته بود بیرون و گفته بود تاظهر برمیگرده...منم پاشدم یه صبحونه ی توپ خوردم و بعدشم نشستم پای نت و با خیال راحت وبگردی کردم....

نویدم واسه خودش جلون میداد و به کارای عقب افتادش رسیدگی میکرد....تا ساعت ۱۲ تو نت بودم و بعدش وقتی بابا اومد منم کم کم کارامو انجام دادم و وقتی بابا از حموم اومد من رفتم حموم و بعدشم نوید....

بعد از حموم ارایش کردم و اماده شدیم ساعت ۱ نیم رفتیم خونه ی مامانم....ساعت ۲ نیم رسیدیم خونشون چون خیلی ترافیک بود و تا رسیدیم میز رو چیدم و خورشت فسنجون هم درست کرده بود با ته دیگ توپ!نوید عاشق فسنجونه و از قبل خواسته بود واسه ۵شنبه مامانم خورشت فسنجون درست کنه!

ناهارمون رو خوردیم و بعدش به مامانم کمک کردم و میز رو جمع کردم و تمیز کردم و کارمون که تموم شد نشستیم تی وی دیدیم و میوه خوردیم و کلی صحبت کردیم....

بابام تا ساعت ۴ پیشمون بود و بعدش عذرخواهی کرد و رفت مغازه....وقتی بابا رفت من و نوید رفتیم رو تخت مامان اینا خوابیدیم و بابا هم رو مبل خوابید و مامانم واسش پتو برد و خوابش برد....

مامانمم نمازش رو خوند و اومد تو اتاق پیش ما نشست جدول حل کرد و تا ساعت ۵ نیم ولو بودیم و بعدش پاشدیم کارامون رو کردیم چون بابا میخواست بره تواضع یه سری خرید کنه و یه کاری هم میردادماد داشت و گفت زود بریم تا به کارام برسم....

خودم میخواستم برم از اون شال ها بخرم ولی دیدم بابا عجله داره منصرف شدم....رفتیم میرداماد کاراشو کرد و بعدشم تواضع رفتیم اجیل و کشک و یه سری خرت و پرت خرید و من و نویدم واسه خودمون مسقطی گل محمدی و شربت بهار نارنج و شربت نعناع و لواشک و آلو سیاه خریدیم و اومدیم بیرون...

قبل از اینکه بریم تواضع بالاتر از سینما فرهنگ اومدم پارک کنم ولی پارکبان علامت داد برم بالاتر ماشینو بذارم...مونده بودم به حرف پارکبان گوش بدم یا کار خودمو بکنم یهو نوید با صدای بلند گفت چه قدر فس فس میکنی برو دیگه!منم با صدای بلندتر از خودش گفتم سر من داد نزن من بدتر از تو بلدم جوابت رو بدم!چی خیال کردی دلت از رفتنه بابات پره میخوای سر من خالی کنی؟دفعه ی اخرت بود سرم داد زدی مگرنه بد حالی ازت میگیرم!اومد حرف بزنه گفتم تمومش کن!اخری رو با داد بلند گفتم و بابا گفت سوگل برو خودم فردا میام خرید میکنم دعوا نکنید!گفتم بحث خرید شما نیست من به کسی اجازه نمیدم صداشو واسه من بالا ببره دفعه ی دیگه تکرار نمیشه اینجا چاله میدون نیست!!!!!

من تو ماشین بودم نوید و باباش رفتند خرید کردند و وقتی اومدند دوتاشون یه عالم اجیل اوردند ریختند تو دستم و گفتند بخور!منم گرفتم و نوید جو زده شد خیال کرد باهاش اشتی کردم....بعدش بهم لواشک داد و گفتم چه قدر خوشمزس از کجا اوردی؟گفت تو تواضع داشت!منم پیاده شدم گفتم میخوام برم بخرم....بابا تو ماشین نشست و نویدم دنبالم اومد رفتیم یه سری خرید کردیم و برگشتیم....

نوید چون باباش داره میره خیلی خیلی ناراحته و اصن حوصله صحبت کردن نداشت!واسه اینکه روحیه اش بهتر بشه بردمش دربند ولی خیلی خر تو خر بود و پشیمون شدم و برگشتیم....

همین طور که داشتیم از دربند میومدیم پایین یه اهنگی که تو فلش بود نوید صداشو زیاد کرد و دیدم اشک تو چشماشه منه فلک زدم نمیتونم ناراحتی و اشک کسی رو ببینم خودم یهو زدم زیر گریه و نوید فقط متوجه شد چون من ادا اطوار موقع گریه در نمیارم...همین طوری فقط اشک میاد و کلا رو سایلنتم!

نوید اروم گفت چی شد؟گفتم هیچی گفت پس چرا گریه میکنی؟گفتم چون تو خیلی ناراحتی!گفت با گریه ی تو ناراحتیم بیشتر میشه.....

تو میدون تجریش ماشینو زدم کنار و گفتم تو بشین چون چشمام اصلا دید نداره!ریمل توش رفته بود و می سوخت....

نوید اومد نشست و رفتیم درکه و تو راهه درکه نوید بهم گفت زنگ بزن ببین مامانت اینا میان؟گفتم صدا من گرفته اونا صدامو بشنوند هول میکنند!یهو باباش صدامو شنید و ترسید گفت چته؟چرا گریه میکنی؟حالت بده؟میخوای پیاده بشیم یه هوا بخوری؟گفتم نه حالم خوبه چیز مهمی نیست!

خلاصه اینقدر زاررررر زدم تا خودمم سبک شدم و بعدش رفتیم رستوران ابشار نشستیم و باباپرسید شام چی میخوری؟گفتم هر چی نوید سفارش داد منم از همون میخوام!

نوید شیشلیک سفارش داد و واسه منم گرفت و بابا هم اش میخواست چون میگفت سیرم نمیخوام شام بخورم!اش رشته نداشت و مجبور شد ماهی خالی بدون برنج بخوره....

شام رو اوردند خوردیمو بعدش گردو و شاتوت و یه دیس هندونه و چایی و خرما نوید سفارش داد اوردند و به شدت چسبید!بیشتر از شام دوست داشتم چون شیشلیک چربه و من زیاد با بوی چربی حال نمیکنم....گردو و شاتوت رو خعلیییییی دوست داشتم...

دیروز چند بار من و بابا با هم بحث کردیم!بحث و دعوا نههههه ولی سر یه مسایلی صحبت کردیم و منم رو در واسی رو گذاشتم کنار....

موقعی که داشتیم میرفتیم تواضع تو راه که بودیم نوید گفت بابا نمیشه رفتنت رو به تاخیر بندازی؟بابا هر سری یه بهونه اورد و دید نوید خیلی اصرار میکنه گفت به چه دل خوشی بمونم؟خیلی سر کار میری ؟گفتم این چه بهونه ای هست که میارید؟پس میره دنباله الواتی؟از ساعت ۹ تا ۹ شب میره بس نیست که همه کاسه کوزه ها رو سر نوید میشکونید؟گفت منظورم اینه یه کار بهتر بره تا من دلم خوش بشه و بمونم!گفتم همه اینا بهونس اون موقع که کارش عالی بود و در امدشم زیاد بود چرا ۱ ماهه میومدید میموندید؟ها؟دید نمیتونه بهانه بیاره گفت مسافر باید یه روزی بره دیگه حالا چه الان چه یه ماه دیگه!گفتم پس هر جا میشینید بهونه ی کار نوید رو نیارید!

تو رستوران هم حرف سر پیچوندن شد و بابا گفت ما مردای قدیمی بلد نیستیم بپیچونیم و زود حرفمون رو رک میزنیم!گفتم شما قدیمی ها خیلی پنهونی میپیچونید!نمونش همون مسافرتی که رفتید!خیال کردید من با معده درد و این جور مشکلات میخوایم دنبالتون بیایم؟گفت اخه به شما میگفتیم میترا جا نداشت بیاد!واسه همین من و عمو یه اتاق تو هتل گرفتیم و زن عمو و میترا هم یه اتاق!بعدشم یهویی شد و شب تصمیم گرفتیم بریم و صبح راه افتادیم!منم با نیشخند به سمت نوید گفتم واسه همین بود بابات تو سامسونتش یه عالم شورت و عرق گیر و لباس گذاشت!

صحبت در مورد مسافرت شد به نوید گفتم یکی از دوستان دعوتمون کرده بندرعباس و گفته خونه و ماشین رو در اختیارمون میذاره و راحت میریم و یه هفته ای برمیگردیم!خود اقای .....چون موقع امتحانات دانشگاه هست باید به شاگرداش برسه پس با ما کاری نداره و راحتیم!بابا گفت الان اونجا گرمه....

گفتم شیراز میای نوید؟نوید گفت اره میام...بابا گفت با داییش برید چون اونجاهارو بلده!گفتم نخیر من با دایی نوید جایی نمیرم خوشم نمیاد ازش!گفت پس تنهایی برید بگردید(لجش گرفت میخواست بگه مامان باباتم نبر!سوزشش هنوز پا برجاست)...گفتم من هر کجا بخوام میرم ولی بدون شخص سوم مخصوصا با دایی نوید قبرستون هم نمیرم....

خلاصه این صحبتای رد و بدل شده بین من و بابا بود و دیگهههه سکوت رو جایز ندونستم!باید از خودم دفاع میکردم....

تا ساعت ۱۱ درکه بودیم و بعدش کارتم رو داد به نوید بره حساب کنه ولی بابا نذاشت و رفت پول شام و هل هوله هامون رو حساب کرد و فکر کنم یه ۱۰۰ تومنی پیادش کردیم!

نوید به باباش گفت یکشنبه بریم جاده چالوس رستوران میرزایی؟گفت باشه با عمو اینا میریم ولییییی میترا رو چیکار کنیم؟اون جا نمیشه تو ماشین!!!!!!!!حالا درد تو لنگمون کم بود این میترا هم اضافه شد و هر کجا بخوایم بریم میترا میترا سر زبون باباس!مگه اون فرت و فرت میره استرالیا ما بهش آویزون میشیم که حالا یه چالوس میخوایم بریم باید سر جهازی ببریم؟

ساعت ۱۱ نیم رسیدیم خونه و بابا رفت مسواکش رو زد و خوابید...من و نویدم مسقطی و چایی خوردیم و بعدش رفتیم رو تخت نوید با آی پدش بازی کرد و منم با گوشیم ور رفتم و یه کم بازی کردیم و خوابمون برد...

بابا رفت....

$
0
0
سلام عشقای من....

اول از همه از این همه محبت و لطفی که بهم دارید ممنونممممم واسه پست قبلی ۱۰۰ تا کامنت واسم فرستادید و کلی وقت گذاشتید و واسم نوشتید و راهنماییم کردید....هر کدوم رو خوندم هم ارامش گرفتم هم انرژی....

الهی بمیرم خیلی هاتون هم نوشتید که واسه چند خط اخر گریه کردید و ......!ببخشید تو رو خدا اینقدر دلم پر بود و گرفته بود که بدون فکر همین طوری نوشتم و حواسم به دوستای گل و مهربونم نبود....

مهمونمون رو دیشب ساعت ۱۲ نیم گذاشتیم فرودگاه و رفتش.....تا ثانیه های اخر تیکه هاش هم انداخت و بعدش بغلمون کرد و بوسمون کرد ولی چه فایده؟

باورم نمیشه الان ماشا الله همه چی آرومه و کابوسم تموم شد!امروز احتمالا یه سر میرم تهرانپارس و نمیرسم وب رو تا ظهر اپ کنم ولی شب احتمالا وب رو اپ میکنم و یه سری مسائل و حرفایی که پیش اومد رو واستون مینویسم....

کامنت های پست قبل هم همه رو تایید میکنم آما میخواستم ثبت موقتش کنم و بمونه واسه خودم!حالا نمیدونم عمومی بذارم بمونه یا خصوصی؟البته فرقی هم واسم نمیکنه

خعلیییییی زود بر میگردم وب رو اپ میکنم...بازم ممنونم واسه کامنت های پست قبل

مهم....

$
0
0
عسیسای من این ادرس جدید وبلاگم هست و واسه اینکه یه سری فوضول(معرف حضورتون هستند) به وبلاگم سر نزنند احتمالا تو ادرس جدیدم پست میذارم!صد در صد تصمیم نگرفتم ولی احتمال اینکه تو این ادرس بنویسم زیاده...لطفا ادرس جدید رو یادداشت کنید!خاموشا لطفا روشن بشند چون تو ادرس جدید مطالب رمزی نوشته میشه....در ضمن تو این وب هم کسانی که رمز نذارند کامنتشون با عرض شرمندگی تایید و یا خونده نمیشه...چون دوستای وبلاگیم همشون رمز و ادرس دارند

                                http://zendegiiiim.blogfa.com/

 

اینم ادرس ای دی جدیدم که هر کسی رمز خواست منو اد کنه تا رمز رو واسش بفرستم!ترجیحا خانوم ها چون دوست دارم تو وبم ازاد باشم و هر چی دوست داشتم بنویسم!

 

                                   

                                        hamraz.nasiri@yahoo.com

 

                                        

روز نوشت یکشنبه و دوشنبه:

$
0
0
سلام عشقای من...

من دوباره برگشتم تو این وب ...اخه لا مصب دل کندن از این وب واسم خیلی سخته!البته میخواستم تو وب جدید روز نوشتم رو بنویسم ولی نوید مخالفت کرد!

گفت حیف وبلاگ قدیمی نیست که این همه واسش زحمت کشیدی و خاطرات ۳ سال رو ثبت کردی؟الکی وبلاگی که اسم و رسمت توش هست رو ول نکن و بچسب به یه وبلاگ با اسمی مستعار!تو کار اشتباهی نکردی که حالا بخوای تغییرش بدی...خاطرات زندگیمون رو نوشتی و فامیل هم بیان بخونند مثلا میخوان چیکار کنند؟اول و اخرش این ما هستیم که باید واسه زندگیمون تصمیم بگیریم و از نظر من فقط عکسایی که خیلی خصوصی هستند و مطالبی که میخوای ثبت بشند ولی دوست نداری عمومی کنی برو تو وب جدید ثبت کن و رمزشم به دوستانی که میشناسی بده تا اون شخصی که دوست نداری بیاد بخونه خیت بشه!

درست میگه چون من دوست ندارم شخصی که دوست ندارم آمارمون دستش باشه بیاد عکسای خرید کردن هامون رو ببینه و بعدا عینه پتک تو سرمون بکوبه!

خلاصه نوید مانع شد و نظرم رو عوض کرد و گفت مطالب رو بخوای تو وب جدید منتقل کنی بازم هر کس تو گوگل اسم نوید و سوگل رو سرچ کنه گوگل ادرس وب جدید رو هم میده!اگرم بخوای ارشیو ۳ سال خاطراتت رو رمزی یا ثبت موقت کنی خیلیییییی زمان میبره چون نزدیک به ۲۵۰۰ تا پست هست!بنابراین ادامه بده حدا قوت جووون....

حدود ۲۰۰ تا دوست جدید و خاموش بهم از طریق کامنت و ای میل و یاهو لطف کردند و گفتند که رمز رو واسشون بفرستم و حتما حتما حتما عکس و مطلب رمزی تو وب جدید گذاشتم خبرتون میکنم و دوستانی که تو لیست یاهو هستند رمز رو واسشون  send too all میکنم....ای میل زدن خعلی وقت گیر هستند ولی دوستانه تو لیست رو راحت میشه بهشون رمز داد....

خواهشا با اسم اصلی تون آی دی رو اد کنید تا بدونم با چه کسانی ارتباط دارم و دوستانی که وب کم دارند لطف کنند چند ثانیه ای بهم وب کم بدند تا بتونم رمز عکسایی که خیلی خصوصی هستند رو واسشون بفرستم....

خو حالا بریم سر روز نوشت اصلی.....

یکشنبه بابا ماشینو از نوید گرفت و تا عصر ساعت ۵ نیم جیم زد و رفت خونه ی داداش!میدونستم میره اونجا چون یه چمدون پر و پیمون تو خونه ی عمو پنهون شده بود و دقیقه ی ۹۰ رفت خونه ی عمو برداشتش و گذاشت تو صندوق عقب تا مبادا ما بفهمیم توش چیه؟

وقتی بابا و نوید رفتند منم یه کم تو نت بودم و صبحونه مو خوردم و بعدشم خونه رو تمیز کردم و گردگیری کردم و نشستیم پای تی وی....

ناهار یه کم نخود پلو خوردم و بعدش رفتم رو تخت دراز کشیدم و داشتم با تبلتم بازی پووووو میکردم یهو دست پو سوسیس دیدم و الکی هوس سوسیس کردم!جنبه ی بازی کردنم ندارم...

تا ساعت ۴ نیم سر خودمو گرم کردم و دیدم نخیررررررر ویار سوسیس دارم و اگر نخورم ک و ن بچم کج میشه!

زنگ زدم ساندویچ اوردند و کرمم خوابید..وقتی غذامو خوردم رفتم ولو شدم و تا خوابم برد بابا اومد خونه....

تا رسید یواش یواش ساک هاشو بست و همه چی رو برداشت و در یه کلام آنچنان تری به اتاق زد که داشت گریم میگرفت!

اخه اتاقی که روز اول بهت تحویل دادم این قدر لجن بود؟فرش صورتی به اون نو و شیکی رو اینقدر چرخ چمدون از روش رد کرده بود همه گلی و پر از کصافط بود!

رو تختی و رو بالشتی ولو بود و نصفشم رو زمین بود...وقتی فضای اتاق رو دیدم خیلی عصبی شدم و تو دلم گفتم خونه ی دخترت هم اینقدر اتاق رو کثیف نگه میداری یا دلت میسوزه و کمک حالشی؟مگه من کلفت توام که تر میزنی به اتاق و میری؟انرژی میگیره شستن و تمیز کردن و برق انداختن اتاق!

وقتی کارش تموم شد اومد نشست به تی وی دیدن و منم یه کم به خودم رسیدم و اومدم نشستم به تی وی دیدن....

ساعت ۸ نیم پاشدم واسه شام شیرین پلو درست کردم و نویدم ساعت ۹ نیم اومد و واسشون شربت توپ درست کردم و حالش جا اومد!همیشه سه تا شربت رو با هم مخلوط میکنم و یه معجونی میشه که بیا و ببین!مخصوص کاشونیاس و لو نمیدمش.....

واسه باباشم درست کردم و اولش ناز کرد و نخورد ولی بعدش خورد و اونم مشخص بود خیلی دوست داشته....

شام رو ساعت ۱۰ اوردم خوردیم و بابا هم نون و پنیر خورد و از ساعت ۱۰ نیم هم سیخونک زد تا بریم فرودگاه!

نوید گفت بعد شام بذار یه چایی بخورم بعد بریم ولی همچین صداشو برد بالا انگار راننده واسه خودش استخدام کرده!

۱۰:۴۵ از خونه راه افتادیم رفتیم سمت فرودگاه و تو راه هم دست از دخالت ها برنداشت و یه کاره برداشت گفت تا سال دیگه بچه دار نشیدا!یکسال صبر کنید بعدا بچه بیارید...منم که انگار نه انگار داره حرف میزنه یهو وسط صحبتاش و دخالت هاش به نوید گفتم توام عینه من اهنگ داریوش رو دوست داری؟صداشو بلند کن حال کنیم....یهنی رسما حرفش پـــــــشم!

به تو چه من کی میخوام بچه بیارم که دخالت میکنی؟اون دو تا عروستم بهت رو دادند که کی فتوا بدی شکمشون بیاد بالا؟اخه چه قدرررررررر دخالت میکنی؟بسهههه بکش بیرون از زندگیه ما.....من نخوام تو و دخالت هات رو تو برنامه ی زندگیم نداشته باشم باید کی رو ببینم؟

موقعی که داشتم شام درست میکردم اومد گفت نوید شب خستس میخواید با اژانس برم فرودگاه!گفتم نوید دوست داره شما رو ببره...گفت شما که تا ساعت ۱   ۲ شب بیداری عادت داری ولی نوید میدونم ساعت ۱۱ به بعد خیلی خوابش میگیره!گفتم من کجا تا ساعت ۲ بیدارم؟ماشا الله همه رو ساعت خواب من حساس شدند!تا عمو هم وقتی میرفتیم خونش بهم در مورد ساعت خواب تیکه مینداخت!گفت حتما از رو دلسوزی بوده!گفتم ساعت خواب یه مسئله شخصی هست کسی نمیتونه تعیین کنه من چه ساعتی بکپم!اینو که گفتم لجش گرفت ولی ساکت موند!

ای جونتون در بیاد اینقدر سر ساعت خواب من حرص بخورید تا بترکید....اه اه اه تو هر چیزی فوضولی میکنید و حالا رو ساعت خواب من خودت و داداشت حساس شدید؟بدم میادددددد ...

وقتی رسیدیم فرودگاه باز نطقش باز شد و گفت همدیگه رو اذیت نکنید بعد با خنده گفت مخصوصا شما! اوفففف همش عینه پیرزن های ک..... سوخته همش در حال نق زدن و تیکه انداختنی!

بعدش نفری ۵۰ تومن بهمون داد مثلا به عنوان کرایه راه!بعدشم رو بوسی کرد و رفت...

اخــــــیش وقت جدا شدن تو ک و ن م عروسی بود!واقعا راحت شدم چون این دو ماه با دخالت ها و فوضولی ها منو پوکوند....خدایا ازت میخوام از حالا تا وقتی که دوباره میخواد بیاد اینقدر دیر بگذره تا بتونم کینه ای که ازش به دل گرفتم یه کم کمرنگ بشه مگرنه سری بعد باز بخواد با دخالت هاش حرصم بده میزنم به سیم اخر.....

هر سال یادمه یه هفته مونده بود به رفتنش غم عالم به دلم بود چون واقعا دوستش داشتم ولی امسال با حرفا و تهمت هاش دلمو بد جور چرکین کرد و نمیتونم ببخشمش!

بعد از رفتن بابا اومدیم یه طرف دیگه ی فرودگاه و با نوید نشستیم اسپرسو خوردیم و نوید واسم ساندویچ خرید چون شیرین پلو زیاد نتوستم بخورم بسگی بابا گیجمون کرد واسه رفتن!

چند تا گاز از ساندویچ رو خوردم و بعدش اومدیم سوار ماشین شدیم و تو راه هم کلی با هم صحبت کردیم و نوید فقط به خواهرش دری وری میگفت و عامل جدایی باباش از ایران و خانوادش رو خواهرش میدونست و اخر هم تاکید کرد زهرم رو بهش میریزم!

خدارو شکر زیاد ناراحت نبود و وقتی برگشتیم تا ساعت ۲ نیم نشستیم به فک زدن و کلا شب خوب و ارومی بود....

دیروز صبحم نوید ماشینو میخواست و باید با خودش میبرد!منم یهو تصمیم گرفتم اولین روز آزادیم رو برم تهرانپارس و شب هم تا ساعت ۱۲   ۱ حال کنیم....

کارامو کردم و نوید منو گذاشت دمه تاکسی های رسالت و بعدش رفت....رفتم رسالت و بعدش سوار ماشینای فلکه دوم شدم و با مامانم قرار گذاشتیم دمه پاساژ پارسیان....

رفتیم یه دوری زدیم و بعدش رفتیم پارک دمه خونشون نشستیم و یه کم حرف زدیم و بعدش رفتیم تره بار مامانم میخواست میوه بخره منم دیدم قیمت ها نسبت به مغازه ها خیلی کمتره رفتم موز و هلو و زردالو و طالبی و انگور خریدم و غرفه ی مواد شوینده هم شیشه پاک کن و پودر ماشین خریدم و یه دربست گرفتیم و اومدیم خونه....

وقتی رسیدیم خونه زن عمو کوچیکم زنگ زد به مامانم و کلی گریههه که صاحبخونمون جوابمون کرده و اون خونه ای هم که باید اثاث ببریم مستاجرش اذیتمون میکنه و خونه رو خالی نمیکنه...حالا همین طوری اثاث ها رو جمع کردیم و حتی نمیدونیم لباسامون تو کدوم جعبس؟

مامانم دلش سوخت و به بابام زنگ زد گفت برو باربد(پسر عموم)رو بیار گناه داره بچه مامانش گفته از صبح فقط سیب بهش داده خورده چون نمیتونه تو اون وسایل اشپزی کنه....

بابام رفت باربد رو اورد و اینقدر شیطونی کرد داشتم میمردم از خستگی....فقط گریه میکرد که بغلش کنیم و منم که اعصابم زیر خط فقره تو بچه داری و نمیدونم در اینده چطوری میخوام بچه بزرگ کنم؟اینقدر به تمیزیه خونه حساسم که وقتی باربد رو سرامیک ها سینه میرفت و جای دستاش رو سرامیکا میموند یا دست به میز ها میزد و جای انگشت های کوچولوش میموند رو شیشه من دلم خواست سرمو بزنم به دیفال!

این بچم که انگار نه انگار واسه باره دوم سومه که دختر عموی نسناسش رو دیده همچین واسم سر سری میکرد انگار منو سال هاست میشناسه....

همش میرفت تو اشپزخونه و میگفت به....به مامانم گفتم گشنشه چی بهش بدیم؟زنگ بزن به مامانش بگو اونام ناهار ندارند بیان اینجا چون کولرشونم خرابه و تو گرما نشستند طفلکی ها!

زنگ زد به هانی(زن عموم)گفت پاشو با مهدی بیا اینجا دور هم باشیم....اونام قبول کردند اما از خجالتشون رفته بودند سر راه ساندویچ خورده بودند بعد اومدن خونمون....

ما هم یه عالم شنیسل و ناگت و کوکو سبزی و سبزی پلو درست کرده بودیم و تا ساعت ۳ منتظر بودیم اینا از راه برسند....

باربد که هلاکه بابامه و تا میبینتش اینقدر با مزه میخنده که دله ادم ضعف میره....کلی با توپ باهاش بازی کردم و ناهارشم دادیم و اینقدر چموشه سر ناهار کوکو برداشته بود تو دستش له میکرد و همه جونش رو به گند کشید...دست تو سالاد شیرازی میکرد و تو یقه و جیب لباسش پر از پیاز و گوجه ی سالاد بود....خلاصه همه مون رو فیلم کرده بود و مامانشم اصلا سخت گیر نیست و این همین طوری داشت جلون میداد و با اینکه ۱۰ ماهشه همین طوری گوجه سبز و خیار و غذا میخورد و عخش میکرد....

بعد ناهار بابام و عموم رفتند خوابیدند و این نسناس هم اینقدر کرم ریخت تا بی هوش شد ولی نیم ساعت بعد بیدار شد و عینه مشنگ ها غش غش میخندید وقتی از خواب بیدار شده بود....

مامان بزرگم از ترس اینکه دو تا جاری ها پشت سرشون صحبت نکنند تو سیم ثانیه خودش رو رسوند خونمون تا باربد هم ببینه ولی وقتی بابام میخواست بره مغازه باربد اینقدر گریه کرد تا عموش بغلش کنه و ببرتش د در!

بچه هامونم عینه خودمون عشقه ولگردین!دو ساعت بعدش بابام اوردش و از گرما لپش سرخ شده بود ولی بازم پر رو بود و میخواست بره...فقط تا رسید همین طوری سینه رفت تا دمه دستشویی و بعدش اینقدر غر زد تا مامانش بفهمه خرابکاری کرده و بره بشورتش!ماشا الله بچه های این دوره زمونه خیلی باهوشند!تا خرابکاری میکنند زود آلارم میدند!

تا ساعت ۹ همین طوری اذیت کرد و بعدش مامانم خوابوندش و تا اومدیم باقالی پخته ای که مامانم درست کرده رو بخوریم اینم بیدار شد و اینقدر اذیت کرد که مثلا یکی بهش بدیم بخوره ولی همه رو جمع کردیم و این پدسگ هم یکی از لای انگشتای من به زور کشید بیرون و کرد تو دهنش و خورد...

نیم ساعت بعدش از دل درد تا یه ساعت گریه میکرد و من و هانی بردیمش تو حیاط مامانم اینا تا گریه اش بند بیاد ولی عینه بچه گربه میو میو میکرد از درد....

بابا و عموم رفتند شربت مخصوص دل دردش که اسمشم انگاری کولیک بود رو خریدند و اوردند خورد و بچه مون تازه گلاب به روتون به گ و ز   گ و ز افتاد!اینقدر بهش خندیدم و اون مشنگم به خنده های من میخندید!

دل دردش که بهتر شد اومدیم بالا مامانم شام درست کرده بود دور هم زدیم بر بدن و یه کم نشستیم به صحبت کردن و ساعت ۱۲ مهمونا رفتند و ما هم اماده شدیم اومدیم خونمون و تا بخوابیم شد ساعت ۲ نیم....

خدارو شکر خیلی خوش گذشت و امروزم نسناس اومده خونه ی مامانم اینا و پشت تل همش غرغر میکرد و مشغوله شیطونی بود!خداییش اگر اعصاب شیطونیاش رو داشتم میرفتم باهاش بازی میکردم ولی خودمم بعد این مدت به ارامش نیاز دارم...دلم چند تا کار میخواد انجام بدم تا روحیم عوض بشه....دوست دالم برم موهام رو مش پر بکنم و زمینشم مشکی کنم و یه تغییر تحول توپ بدم....بهدشم برم ابروهامو هاشوری تاتو کنم و ساق پام هم هوس کردم خالکوبی کنم!این سه تا کار رو بکنم کرمم میخوابه!حالا تو این هاگیر واگیر از نوید پرسیدم واسه سالگرد ازدواج چی میخوای برات بخرم؟نه گذاشت نه برداشت گفت از اون کت شلوارایی که دیده بودی و خیلی خوشت اومد واسم بخر خیلی شیکه!گفتم خو اون نزدیکه ۱ میلیونه پولم کجا بود؟دستم خالیهههه!گفت حالا یه چیزی ازت خواستمااااا!حالا خرج خودم کم بود کت شواره اینو کجای دلم بذارم!خدایا مددی من پول موخوام جیبم پر از خالیست....

*۳۰۰ تا کامنت بی جواب مونده و منم که گشادددددد موندم کی تایید کنم

 


روز نوشت سه شنبه:

$
0
0
سلام عسیسای من....

امروز ساعت ۱۱ از خواب بیدار شدم و اومدم تو سالن دیدم نوید نشسته داره صبحونه میخوره....رفت واسم چایی ریخت و منم اومدم نون و پنیر و گردو زدم بر بدن و رووووشن شدم....

خونه احتیاج به تی و گردگیری داشت ولی حالشو نداشتم و بعد صبحونه باز رفتم ولو شدم و ساعت ۱نیم بیدار شدم به نوید لیست دادم رفتش قارچ و ماکارونی و دستمال و بستنی و یه سری خرت و پرت دیگم خرید اورد و واسه ناهار ماکارونی درست کردم و یه سری ظرف شستم و بعد از اینکه ماکارونی رو دم کردم اومدم ملافه ها و رو بالشتی های اتاق خودمون و اتاق بابا رو باز کردم و همه رو تختی ها و ملافه ها رو شستم تا حسابی تمیز بشه...

چند سری لباس شستم و اخر سر حوله لباسی بابا رو که خعلیم کثیف بود شستم و اویزون کردم تو کمد تا مهمون که اومد و خونمون اتراق کرد عینه هتل همه چیش اماده باشه!خدارو شکر تو فامیلمون همچین برنامه ای نداریم که کسی بیاد خونمون بمونه و واسمون تعیین تکلیف بکنه چند تا لامپ روشن کنیم و کی بخوابیم و چی بخوریم و چی کار نکنیم!مامان بابام سالی دو سه بار اونم با اصرار نوید میان میمونند تا روز بعدش کله پاچه درست کنیم و بخوریم!بقیه ی سال رو خدارو شکر بدون شخص سومی میگذرونیم و از این بابت خدارو شکر میکنم!

بعد از اینکه کارامو کردم ناهار رو اوردم خوردیم و ته دیگ سیب زمینی و نون رو ترکیبی با هم گذاشته بودم و عینه توپ چهل تیکه شده بود....خودم ماکارونی بهم فاز نمیده اما زورکی خوردم و طعمشم دوست داشتم!از ماکارونی و پاستا و لازانیااااا زیاد خوشم نمیاد و از سالاد ماکارونی که بـــــــــــیزارم....

بعد ناهار اومدیم تو اتاق و پای کامپیوترامون نشسته بودیم و اهنگ سنتی گوش میدادیم...یه کم با هم صحبت کردیم و بعدش رفتیم تو هال بستنی خوردیم و بعدشم ولو شدم رو تخت ولی از گرما داشتم کلافه میشدم!کولرمون اصلا خنکی نداره و نمیدونم چه مرگش شده؟اینطوری پیش بره باید برم یه کولر گازی بگیرم بالا سر تختمون نصب کنم تا خوابم ببره....گرمایی تر از خودم تاحالا کسی رو ندیدم!یهنی تو زمستونم بهم رو بدند کولر روشن میکنم!

تو اتاق که بودم یه کم با گوشیم ور رفتم و بازی کردم و بعدشم مامانم زنگ زد گیر داد هانی اینجاس بیا دور هم باشیم...گفتم نوید کار داره شب یه قرار میذاریم بریم بیرون....بعدش خودشون رفتند پارک و ساعت ۹ زنگ زدند میاید بریم پیتزا بخوریم؟گفتم نع گرممه یه جای خوش اب و هوا میخوام برم!گفتند کجا دوست داری؟فرحزاد خوبه؟گفتم نه پر از دختر پسره و خیلی شلوغ شده!فرحزاد که بخوام برم ۵ دقیقه هم تو راه نیستم بسگی نزدیکه این که گردش نشد!یه جا دورتر بریم....

خلاصه به این نتیجه رسیدیم بریم درکه!اونا از طرف شرق اومدند و ما هم از خونه ی خودمون یه ربعه رسیدیم درکه و خیابونا بی نهایت خلوت بود....

مامان اینا زودتر از ما رسیده بودند و یه جای توپ نشسته بودند...صدای اب میومد و باد خنکم میزد....واااای عخش کردم وقتی باد خنک بهم میخورد!بهترین جایی که میشد بریم واسه تفریح همین درکه بود....

باربد هم که همه رو دور تختمون جمع کرده بود بسگی شیطونی میکرد!منم شالم قرمز بود و رژ لب قرمزم زده بودم بی شرف خوشش میومد همش دست به لبم میزد و تو سیم ثانیه تر زد به ارایشم!غش غش میخندید وقتی دعواش میکردم و کم مونده بود بترکونمش نسناس رو!

شام سفارش دادیم واسمون اوردند و بعدشم قلیون و چایی و گردو و بساط الواتی واسمون اوردند حالشو بردیم و خیلیییییی خوش گذشت خدارو شکر....

تا ساعت ۱۲ نیم اونجا بودیم و همه که رفتند ما هم پاشدیم اومدیم!داشتند کم کم چراغارو خاموش میکردند ولی مگه ما رضایت میدادیم؟عموم چسبیده بود به قلیون و با بدبختی راضیش کردیم اومد بیرون!

اونا از اون ور رفتند خونشون و ما هم اومدیم سمت خونمون ولی نوید گفت خیابونا خلوته بریم بگردیم...منم که چایی معطل قند زود رفتم سمت جنت اباد یه چرخی زدم و ماشین هم بنزین زدیم و برگشتیم خونه....

تا رسیدیم اومدم وب رو اپ کنم و نویدم چایی زد بر بدن و الانم اگه خدا قسمت کنه بریم بخسبیم!

عسک

روز نوشت چهارشنبه و 5شنبه و جمعه!

$
0
0
سلام دوستای گلم....

تعطیلات خوش گذشت؟ما که همش تو خونه بودیم و واسه خودمون جلون میدادیم!خعلییی دلم میخواست یه مسافرت توپ برم ولی تا یه ماه دیگه اصلا مقدور نیست!

چهارشنبه ساعت ۱۱ بیدار شدیم و صبحونه که خوردم یه سر رفتیم بوستان و تی تی کفشا و صندلای شیکی اورده بود...یه کفش لژ دار خریدم و یه دوری اونجاها زدیم و دو تا ذرت مکزیکی هم گرفتیم زدیم بر بدن و بعدش نوید منو گذاشت خونه و خودش رفت بیرون به کاراش برسه....

تا ساعت ۶ تنها بودم و یه کم جواب کامنت دادم و تی وی دیدم و بعدشم رفتم خوابیدم....

وقتی بیدار شدم به نوید زنگ زدم گفتم کجایی؟گفت تو راهم دارم میام....منم کارامو کردم و یه کم به خودم رسیدم تا نوید اومد و تازه ساعت ۶زنگ زدیم واسمون ساندویچ اوردند خوردیم و یه کم پای کامپیوترامون بودیم و بعدش اماده شدیم رفتیم یه دوری زدیم و ساعت ۱۱ هم نوید هوس فیله سوخاری کرده بود راهو کج کردیم و رفتیم از مطهری فیله سوخاری خریدیم و خوردیم و اومدیم خونه....

کلا تو این هفته یکبار غذا درست کردم اونم ماکارونی بود!تصمیم داشتم یه هفته ی کامل فقط حال کنم و دست به سیاه سفید نزنم!همین کار رو هم کردم و نوید که داشت عشق میکرد و بدون دمپایی رو سرامیکا حال میکرد و ظرف کثیف میکرد و در یه کلام بدون غر زدن من تر میزد به خونه!

با خودم گفتم این همه سابیدی کی اومد بگه دستت درد نکنه؟فقط سال و ماهی یکبار تو یه جمعی چیزی نوید پز میده زنم تمیزه زنم وسواسه زنم فلانه!واسه یه تعریف بیام دست و بال خودمو داغون کنم؟یه هفته نه غذا درست کردم و نه خونه تمیز کردم...فقط شب به شب ظرفارو میذاشتم تو ماشین و خلاص....البته اینم بگما چشام به میز ها و گرد و خاکی که روش بود میفتاد عصبی میشدم و بدم میومد ولی پدر گشادی بسوزه!با خودم عهد بسته بودم....

۵ شنبه وقتی بیدار شدم صبحونه رو خوردم و بعدش رفتم حموم و پشت سر منم نوید اومد و بعد یه مدت طولانی تو حموم کرم ریختیم ولی اخراش یه کم جفتک اندازی کردیم و نوید زود از حموم اومد بیرون تا بحث کش پیدا نکنه....

بعد از حموم اومدم رو تخت ولو شدم و با گوشیم بازی کردم و ساعت ۲ نوید صدام کرد دیدم ماکارونی رو گرم کرده و سفره رو اماده کرده...منم اومدم ناهار ماکارونی خوردم و تا ساعت ۶ خونه بودیم و بعدش رفتیم واسه آقا زاده کت و شلوار بخرم!رفتیم اون کت و شلواری که میخواست رو خریدیم و بعدش از یه کت تک خوشم اومد و به نوید نشون دادم گفتم چه قدر خشگله!اونم که بی جنبه گیر داد اینم واسم بخر...خلاصه بد پولی رو دستم گذاشتم و رسما خالی شدم!با ۴۰ هزار تومن برگشتم و تمومه نقشه هام که موخوام مش کنم و تاتو کنم پـــــــشم!

بعد از خرید اومدیم سمت خونه و کت شلوارارو گذاشتیم و بعدش رفتیم بوستان تا کفشم رو تعویض کنم چون جلوی پا رو اذیت میکرد!

بعد از اونجا رفتیم شهر کتاب نوید خرید کرد و ساعت ۹ نیم از بوستان اومدیم بیرون و اینقدر گرمم بود و خسته بودم وقتی نوید پرسید شام کجا بریم؟گفتم فقط بریم یه ابمیوه بخوریم و بریم خونه ولی گیر داد هوس دربند کردم و شام بریم اونجا....

وااااااای چه ترافیک و خر تو خری بود...۱۱ نیم تازه رسیدیم در بند و من داشتم خفه میشدم از خستگی و گرما....تو راه همش غر میزد چرا منو اوردی تو ترافیک امروز  ۵   ۶  ساعت رانندگی کردم دارم میمیرممم....

رفتیم شاممون رو خوردیم و اومدیم خونه به قدری خسته بودم زود خوابم برد و دیروز ساعت ۱۱ بیدار شدم و دیدم نوید تو اتاقش داره فیلم هوش سیاه رو میبینه....

اومدم صبحونم رو خوردم و به علت کمبود گردو سر سه تا لقمه صبحونم رو قطع کردم و به نوید گفتم امروز برو از بوستان گردو بخر سهمیه گردوم تموم شد تا دچار سو تغذیه نشدم واسم گردو برسون....نویدم گفت ایییییییییی بپوکی که وعده ی صبحونتم پر خرجه خوب با یه نون و خامه سر و ته صبحونت رو هم بیار چه گیری دادی به گردوووووو!گفتم نخری نمیتونم صبحونه بخورم عصری برو بخر....

ناهارمون رو زنگ زدیم خورشت کرفس اوردند خوردیم و بعدش نشستم پای کامپیوتر و طی یه عمل انتحاری ۳۰۰ تا کامنت رو تا عصر جواب دادم و بعدشم رفتیم خسبیدم ولی از شدت گرما بیدار شدم!

نوید که بیرون بود و تازه ساعت ۸ اومد خونه و واسه خودش شلوار جین خریده بود و واسه منم گردو!حال کنید روز عید مبعث از اقامون گردو کادو گرفتم!هی ی ی ی ی  همه رو برق میگیره مارو کش شو ر ت ننه ادیسون....تازه وقتی اومد خونه فهمید عیدی نخریده میخواست نقدی حساب کنه ولی من اخلاقم خیلیییییی گنده!بهش گفتم چیزی رو که بهت یاد اوری کنم دیگه واسم ارزش نداره انجامش بدی یا نه پس الکی جیب خودت رو خالی نکن....گفت هفته ی بعد واسه سالگرد عروسیمون جبران میکنم!گ و ز چه ربطی به شقیقه داره؟خوب این هفته عید مبعث بود و هفته ی دیگه سالگرد حالا این دو تا مناسبت رو باید بریزی تو مخلوط کن؟

خلاصه یه کم تو قیف بودم و خیلیم خسته بودم چون از ساعت ۷ تا ۱۰ یه سره داشتم خونه رو میسابیدم و بعد ۳ ساعت تمیزکاری تازه برق افتاد و حال اومدم....شلختگی داشت خفم میکرد!

تا ساعت ۱۰ خونه بودیم و بعدش اماده شدیم رفتیم یه چرخی زدیم و از آواچی پیتزا خریدیم و اوردیم خونه خوردیم....دمه اواچی میگفت بیا بریم تو غذا بخوریم گفتم اینقدر خسته و داغونم که حال پیاده شدن ندارم برو بگیر بریم خونه ولو بشیم....

شاممون رو که خوردیم یه کم اشپزخونه رو مرتب کردم و نویدم به کاراش رسید و ساعت ۱ رفتیم خوابیدیم....

این چند روزه تنها کسی که رو مخه منه همسایه پایینیمونه!همون جاسوسه....من نمیدونم کی میخواد از ما بکشه بیرون؟هر روز سر یه موضوعی زنگ میزنه خونه و جوابشم ندم زنگ ایفون رو میزنه...خیلی تابلو مهربون شده و همین روزاس که یه تیریپ قهوه ایش کنم!اخه دلیلی نداره مزاحم میشه؟همش تلفن میکنه اراجیف میگه...میخواد یه طوری نزدیک تر بشه تا وظایفش رو خوب انجام بده...به نوید گفتم بهش میگی زنگ نزنه و این یکی دو روز هم میریم خط جدید میخریم تا دیگه هیچ بشری زنگ نزنه مزاحممون بشه...تا چشام گرم میشه یکی مزاحم میشه و خوابمون رو حروم میکنه...اه اه اه از دست این همسایه ها و مزاحم ها....

اینقدر خونمون گرمه امروزم ساعت ۷ بیدار شدم و تصمیم گرفتم برم تو نخ کولر گازی...چه مارکی از همه بهتره و تو چه قیمت هایی هستش؟امسال کولرمون از جهنم بدتره بسگی باد داغ میزنه....هر چی هم سرویس میشه بازم موشکول داره....

 

خبر....

$
0
0
سلام دوستای گلم

شرمنده این مدت نتونستم وب رو اپ کنم....یه سری اتفاقات خیلیییییی بد واسم افتاد که اگر حالم بهتر بشه حتما میام مینویسم و وب رو اپ میکنم....

دو سه روزه اینقدر اعصابم داغون بوده عصب پاهام مشکل پیدا کرده و نوید اصرار داره بریم بیمارستان چون باید بستری بشم ولی میترسم مشکلات بیشتر بشه با نبودنم توی محیط خونه!

حالا امروز یا فردا اگر حالم بهتر بود میام مینویسم ولی اینقدر جریانات مختلف پیش اومده که فکر میکنم دو سه ساعتی باید وقتتون رو بذارید و روز نوشت بخونید!خعلیییییییی زیاده و نمیدونم از کجا شروع کنم و چطور بنویسم!

انچنان طوفانی به پا شد که خودم هنگم و نمیدونم چطوری یهو اینطوری شد....فقط واسم دعا کنید

Article 0

$
0
0
سلام دوستای گلم

من الان تو خونه دارم وب رو اپ میکنم و خدارو شکر همه چی به خیر گذشت و حالم بهتره....۴۰۰ تا کامنت دوستای مهربونم واسم فرستادند و از همتون خیلی ممنونم ایشا الله تو این یکی دو روز جوابشون رو میدم و تایید میکنم....

یه پست طولانی نوشتم و همه چی رو توضیح دادم و میخواستم وب رو اپ کنم ولی نوید مخالفت کرد و گفت خواهش میکنم همه چی رو تو جای عمومی توضیح نده!اگر تا شب خیلی اصرار داشت که اپ نکنم تو یه پست جدا فقط اشاره ی کوتاهی به مشکلاتی که پیش اومد میکنم و بعدش همون روال قبلی روز نوشت ها رو ادامه میدم....

روز نوشت یکشنبه:

$
0
0
سلام عخشای من٬عیدتون مبـــارکـــــــــــــــــــــ

دیروز باز هم بی خوابی زده بود به سرم و صبح زود بیدار شدم و عینه اجل معلق اومدم نشستم تو سالن....

نویدم بیدار شد صبحونش رو خورد و بعدش رفت حموم و کاراشو کرد و رفت بیرون....

منم اومدم تو نت جواب کامنتا رو دادم و بعدش پای تل با مامان صحبت کردمو یه کم هله هوله خوردم و بعدش اومدم وب رو اپ کردم و میخواستم برم بخوابم ولی صدای تل و صدای زنگ گوشیم نذاشت بخوابم و یه کم با دوست جونام اس ام اس بازی کردم و دیگهههه بی خوابی زد به سرم و پاشدم اومدم تو اشپزخونه میوه خوردم و اپلیدی هم برداشتم و صورتمو صفا دادم و یه ارایش ناناس هم از سر بیکاری کردم تا نوید رسید خونه....

گفت بریم بیرون؟گفتم اگه خسته ای میخوای نریم!گفت نهههه شبه عیده باید بریم بیرون بگردیم!

منم لباس بیرونم رو پوشیدمو رفتیم یه ابمیوه خوردیم و بعدشم رفتیم کباب ترکی پرسی خریدیم و ساعت ۱۰ اومدیم خونه جلوی تی وی و کووولر نشستیم شاممون رو خوردیم....

تا ساعت ۱۲ جلو تی وی ولو بودیم و نوید خوابش برد و منم زود بیدارش کردم به زور کشوندمش تا رو تخت و منم چون خوابم میومد با همدیگه خسبیدیم و دیگه سراغ نت نیومدم!چه روز نوشت داغون و کوتاهی بودا اصن خوشم نیومد خودم...اخه از بی اعصابی خودمون رو حبس کردیم تو خونه و نهایتا بریم یه چرخی بیرون بزنیم!تو این دو سه هفته نامزدیه دو تا از دختر عموهام بوده که نرفتم...یکیش دیشب بود و حس تیپ زدن نداشتم و پیچوندم!دختر داییم زایمان کرده و یه جشن تو سفره خونه گرفتند ولی از همون لحظه که مامانم گفت سپیده دعوتتون کرده گفتم حوصله مهمونی ندارم و نمیام....دختر خالم رفته خونه خودشون جهازش رو چیده و حالا همه میخوان کادو بخرند برن خونش رو ببینند بازم دعوت بودم و گفتم نمیام....نیدونم این روند مزخرف تا کی ادامه خواهد داشت؟

دوستای گلممم کسی یه وکیل توپ سراغ داره بهمون معرفی کنه؟در مورد ثبت شرکت نوید تلفنی یه سوال کوچولویی ازشون داره میخواد مشکلش حل بشه....اگر معرفی کنید ممنون میشم

*سر آهنگ وبلاگم اینقدر زااااار زدم(اخه لا مصب حرف دلم رو تو ۴ دقیقه زده)دیگه چشام نمیبینه کامنت تایید کنم

 


 به جرم عاشقي طناب را دور گردنم انداختند
گفتنــــــد :آخريــــــن آرزويــــــت چـــــــيست؟
گفتم ديدن عشقم ،همــه ي زندگيــــــــــــم!
گفتنـــد: تا صبح طنــــــاب دارت را ميبافــــــت ...
خستــــــه بـــــــــود و خوابيــــــده اســــــت....

Article 8

$
0
0
سلام دوستای گلم...

امروز خونه نبودم و نشد وب رو اپ کنم...فردا صبح روز نوشت ها رو واستون مینویسم و وب رو اپ میکنم....

پروشات گلم یه دنیاااااا ممنونم بابت ایمیلی که فرستادی....خیلی محبت کردی.اگر آقاتون خودشون وکیل هستند دیگه مزاحم اون شماره ای که فرستادی نمیشم....اگرم سرشون شلوغه بهم اطلاع بده که به همون شماره ای که دادی بزنگم(البته نوید باید صحبت کنه چون اون سوال داره)....فدات شمممم

دوست داشتم شماره ی خودت رو داشتم تا با خودت یه صحبتی میکردم ولی متاسفانه ندارم....حالا اگر این پست رو خوندی محبت کن بهم خبر بده چون هر کاری کردم نشد جواب ایمیلت رو بدم....اصلا فرستاده نمیشد واسه همین اینجا ازت تشکر کردم خشگلم...بازم ممنونم از لطفت


روز نوشت دوشنبه و سه شنبه:

$
0
0
سلام عخشای من....

دوشنبه ساعت ۹ بیدار شدیم و نوید رفت صبحونه خورد و تا ساعت ۱۲ پیشم بود و بعدش رفت واسه والده اش کولر بخره و وقتی کارش تموم شد زنگ زد گفت من بوستانم میخوام یه عیدی برات بخرم خودت بگو چی میخوای؟گفتم هیچی لازم ندارم مرسی عزیزم.....گفت من که یه چیزی میخرم چون عیده حالا چیزی رو که دوست داری بهم بگو بخرم!خلاصه کلی سر و کله زد و گفت اون لباس مشکیه که دیده بودی بخرم؟گفتم نه!گفت میکسر میخوای؟گفتم نه!طلا؟گفتم نه بابا این همه  طلا واست فروختم چهار تا خنزل پنزل واسم خریدی خانوادت رو توهم برداشت فکر کردند منتظرم بمیرند تا پولت رو بکشم بالا حالا ازت طلا بخوام؟چون خیلی اصرار میکنی نیم کیلو گردو بخر واسم بیار شاید اینارو ببینم اشتهام باز بشه یه صبحونه ای چیزی کوفت کنم!بعدشم قسمش دادم هیچی نخره و بعدا چیزی خوشم اومد میگم بری بخری!گفتم نمیخوای از حسین برات لوازم ارایش بخرم؟گفتم من گ و ه میخورم بگم بری پیش حسین!

اخه یکبار(وقتی بابا نوید اینجا بود) رفته بودم پیش حسین ریمل بخرم این بدبخته ننه مرده یه کلمه بهم گفت به به کرم پودری که بهت دادم چه رو پوستت نشسته!البته پوست خودتم خیلی روشن و خوبه!همین یه جمله رو گفت و باباهه گیر داده بود که دوست نوید بره یه حال اساسی از این حسین بیچاره بگیره تا مثلا دیگه غلط اضافی نکنه!

تازه اون پیمان نقاش رو یادتون هست میگفتم همش داره زنگ میزنه و حرص میخورم؟اونم باباهه گفته دوست نوید بره به یه بهونه ای که مثلا میخوایم یه ساختمون رو رنگ کنیم ازش سوال کنه و بعدا عکس بگیره ازش واسه بابا بیاره تا از روی عکس بگه این مرده بهش میاد به من نظر داشته باشه یا نه؟اووووووووف مگس نر از رو سرم رد بشه باباهه فکر میکنه واسه من این همه راه کوبیده اومده خونمون تا حال بکنه و تو چاییمون غسلشم بکنه و بره!دو روز دیگه میگند تو کوچه نفس نکش ممکنه مردها رو اغفال کنه و ...........!پیشونی منو کجا میشونی اخه؟

خلاصه تل رو که قطع کردم واسه ناهار پلو ساده درست کردم با کباب تابه ای....خونه رو هم جارو و گردگیری کردم و خونه که مرتب شد عود هم روشن کردم و نشستم رو مبل و چشام رو بستم و یه کم ریلکس شدم چون ذهنم به شدت درگیر بود و اصلا تمرکز نداشتم....

ساعت ۴ نیم نوید اومد و منم میز رو چیدم و سالاد کلم و ماست هم اوردم سر میز گذاشتم و اومدم بشینم سر میز یهو دیدم مامانم رسید و در رو واسش باز کردم و اومد بالا....نوید از صبح گفته بود ناهار بیاید دور هم باشیم ولی بابام مغازه بود و نمیشد ناهار بیان واسه همین مامانم گفت عصری میام پیشتون....

مامانم که اومد گیر دادم باید بیای با ما هم غذا بخوری!گفت ناهار باقالی پلو خوردم و سیرم...به زور بهش یه کم کباب و برنج دادم و خورد....

نوید هم از حموم اومد ناهارشو خورد و یه کم تی وی دیدند و هله هوله و میوه اوردم خوردند و یه ساعتی نوید رفت سراغه برنامه نوشتنش و منم کارامو کردم ساعت ۸ سه تایی رفتیم یه جعبه بزرگ شیرینی خریدم و پخش کردیم و یه جایی هم بهمون ساندیس دادند زدیم بر بدن و یه دوری تو خیابونا زدیم و ساعت ۹ اومدیم خونه تا نوید فیلم هوش سیاه رو ببینه!

نذر نداشتم شیرینی بدم ولی به نیت اینکه ارامش بهمون برگرده و حاجتم رو هم بگیرم نذر کردم هر سال نیمه شعبون شیرینی و شربت پخش کنم....وقتی نوید رفته بود بیرون ساعت ۲ تی وی رو روشن کردم و یهو جمکران رو دیدم و اهنگ وبلاگمم که داشت میخوند و یهوووو تا ساعت ۴ یه ریز اشک ریختم و امام زمان رو قسم دادم کسانی رو که مسبب این حال و روزم هستند رو جوابشون رو بده البته به جز نوید!درسته نوید بی تقصیر نیست اما دلم نمیاد کوچکترین صدمه ای ببینه و دهنم به نفرین واسه کسی که دوستش دارم باز نمیشه!اینو میدونم٬ مطمئنم٬ ایمان دارم کهههه یه روز یه جایی خدا همچین کسانی رو که دلم رو شکستند خفتشون میکنه که رب و ربشون جلو چشمشون میاد دوست دارم اون روز نفس بکشم و زنده باشم تا ببینم.....تو این ۲۵ سال عمر نسناس خیلی چیزا دیدم و شنیدم واسه همین میدونم ادم تن پاک باید به خاک بده و این دنیا حساب کتاب داره و باید همه چی رو پس داد و بعدا رفت....

وقتی برگشتیم خونه نوید تی وی دید و مامانمم نمازشو خوند و منم واسه شام کوکو سیب زمینی درست کردم و ساعت ۱۰ هم بابام اومد و واسمون گردو تازه هم خریده بود.....عخش کردم یهنی چون خیلی هوسم بود....هر شب که از بیرون میایم دمه خونمون ترافیکه و میبینم دختر پسرا سر خیابونه فرحزاد تو ترافیک وایستادند و منم یهو هوس فرحزاد و گردو و شاتوت میکنم!البته سر خیابونمون یه گردو فروشه هست که گردو تازه میفروشه ولی یکبار باهاش دعوام شده میترسم برم ازش گردو بخرم باز یه تیریپ همدیگه رو جــــــــر بدیم!اخه ادم نزدیک فرحزاد باشه و هر شب بره تو دود و دم وسط شهر؟ما هم خلیم به خدا....

شامم رو ساعت ۱۰ نیم اوردم خوردیم و خعلیمممم چسبید و بعدشم ژله و شیرینی اوردم خوردند و ساعت ۱۲ هم رفتند خونه....

ما هم کارامون رو کردیم و ساعت ۱ رفتیم خسبیدیم....

دیروز ساعت ۸ بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و نویدم صبحونش رو خورد و وقتی من از حموم اومدم اونم طبق معمول رفت دوش گرفت و تا اون بیاد بیرون از حموم منم ارایش کردم و سشوار کشیدم و همزمان با هم اماده شدیم و ساعت ۱۰ از خونه اومدیم بیرون....

نوید رو سر خیابون گذاشتم تا با ماشینای مترو بره و خودمم رفتم سمت نیایش و بعدشم از همت یه ربعه رفتم تا تهرانپارس....خیلی خلوت بود!

تو ماشین که بودیم به نوید گفتم این جمعه که یاشار(پسر خالم) کنکورش رو بده همگی میخوان شمال برند میای ما هم بریم؟گفت ویلا کی؟گفتم اگر دوست داشته باشی بریم نوشهر ویلای فرشته اگر نه بریم کلاردشت ویلای خاله بزرگه!گفت بیا یکبار هم بریم سمت لاهیجان و اون طرف ها!گفتم ویلای خاله زهره هنوز مبلمان نداره و نمیشه رفتش ولی واسه شهریور حتما میریم اونجا ولی واسه ماهه تیر یا مرداد بیا بریم نوشهر!

کلاردشت هواش عالیه ولی خاله بزرگم خیلی جدیه و اصلا اهله فاز دادن نیست واسه همین نمیشه نه اهنگی گذاشت نه عخشی کرد نه قلیونی درست کرد ولی خاله فرشته باز یه نموره انعطاف پذیر تره!گفت اصن صبر کن من دارم برنامم رو جور میکنم واسه دو سه هفته دیگه اگر مرخصی دادند بریم مشهد!!!!!ای جونمممممم یهنی من تو مشهد یه چیزی جا گذاشتم و تا نرم اروم نمیشم!بعد دو ماه به قران هنوز دارم خواب حرم میبینم که دارم اونجا زااااار میزنم!به یه خانومه مومنی گفتم تعبیرش چیه؟گفت حاجتت رو میگیری اگر میتونی حتما برو مشهد....ایشا الله جور بشه بریم یه دلی از عزا در بیارم...مشهدی که رفتیم دو روز بعدش از دل و دماغ و حلقوممون کشیدند بیرون....

وقتی رسیدم تهرانپارس زنگ زدم مامانم اومد پایین و رفتیم پیش فرنوش یه کم به حساب کتاب هامون برسیمو ببینیم چه قدر بدهکاریم!روم به دیفال....

بعد از مزون رفتیم سبزی خوردن خریدیم و اومدیم خونه...ساعت ۲ بابا اومد ناهارمون رو خوردیم و خوابیدیم تا ساعت ۴ نیم و بعدش من و مامانم اماده شدیم رفتیم دکتر...وقت دکتر تغذیه داشتم و تصمیم گرفتم قدم اول واسه سلامتی خودم و در اینده بچم بردارم!

اوووووف حالا حالاها باید دکتر برم....به ترتیب افل باید برم دکتر پوست چون چند سری جراحی های کوچولویی دارم که باید انجام بدم...خال گوشتی و چند تا زیگیل روی بدنم زده که همشونم ماشا الله جوگیر شدند و زاد و ولد کردن!کلا هر کی میاد سمت بدنم جو پاچه شو میگیره!انرژی بوقی از خودم میدم بیرون.....حالا اینا تعدادشون زیاد شده و باید برم از بین ببرمشون!پارسال یه سری رفتم روی پلک و زیر چشم رو برداشتم ولی امسال روی گردن و زیر چشم و روی پلک و زیر بغل دوباره خال گوشتی زده....

بعد از اون چشم پزشکی باید برم چون دوساله تست نشدم و بعد از اونم که دندون پزشکی دو سه تا عصب کشی و پر کردن دندون دارم!یه چند سالی هست از خودم غافل شدم و حالا رگباری باید برم دکتر....

بعد از همه اینا دکتر غدد و دکتر خون باید برم چون بی دلیل گلبولهای سفیدم بالا هستش!یکی از دکترای فامیل میگفت احتمالا واسه نا میزون بودن پرولاکتینه ولی من ۲  ۳  سال پیش چکاپ دادم پرولاکتین مشکلی نداشت!کلی ازمایش هم دادم و دکی گفت عفونت هم نداری بعد نامه نوشت برم تست مغز استخون بدم ولی چون بی نهایت درد داره و سخته ترسیدم برم!خالم میگفت اگر دور از جون س ر ط ا ن خون بود که تو این ۶  ساله باید یه علایمی از خودش نشون میداد!دعا کنید تو ازمایش جدیدم گلبولهای سفید اومده باشند پایین و احتیاجی به این کارا نباشه!نمیدونم دلایل بالا رفتن گلبول های سفید چیه؟فکر نمیکنم فقط واسه عفونت باشه....

و در اخر هم دکی زنان باید برم و دوساله تست پاپ اسمیر ندادم و کلی تشکیلات و سونو و از این چرت و پرتا دارم.... فهلا تا چندین ماه سر کاریم!

دکتر که رفتم تشکیل پرونده دادم و تا رفتم دکتر ازم پرسید از کجا باهام اشنا شدی؟گفتم فامیلتون که دوستم باشه شمارو بهم معرفی کرد....خلاصه کلی سوال ازم پرسید از ممنوعیت های غذاییم و از ساعت خواب و ساعت داروهام و علایقم به کدوم غذاها بیشتره و .....!در اخر هم گفت دو شنبه رژیمت اماده میشه و بنا بر استخون بندیت رژیمت رو تنظیم میکنیم...بعدشم به زور مامانم رو فرستادم تو تا اونم ویزیت بشه!یه وقت گرفته بودم و مریضای دیگه کم مونده بود جرم بدند!مامانمم که گیر داده بود من با چای سبز ۲ کیلو کم کردم احتیاجی به دکتر ندارم ولی گفتم برو دکتر زیر نظر باش خیلی بهتره....راستیییی دکتر گفت تردمیل داری؟گفتم بله!گفت رو شیب نذاری تردمیلت رو!چون سر بالایی دویدن و راه رفتن بی نهایت بدن رو چاق میکنه چون در حالت سر بالایی بدن پروژسترون ترشح میکنه و همین باعث اختلال هورمون ها و چاقی میشه!گفتم که حواستون باشه عسیسای من....

بعد از دکتر رفتیم فیزیوتراپی تا پرونده ی بابام رو بگیریم ببریم یه جا دیگه تا واسه عصب و دیسک کمرش وقت بگیریم....

بعد از اونجا رفتیم در مغازه ی بابا و دیدیم باربد اونجا ولو هستش....لواشک دستش بود و ماشا الله بچه ۱۰  ۱۱ ماهه عینه چی لواشک میخورد....تا منو دید خندید و منم که عاشق خندشم....دو تا دندونش میفته بیرون ادم دلش ضعف میره...هزار ماشا الله اینقدر بهش میدن بخوره از دو سه هفته پیش فکر کنم یه ۵ کیلویی راحت چاق شده بود....بابام همش میره از زن عموم میگیرتش میبرتش اب میوه و شکلات و اجیل بهش میده اینم تو ۵ دقیقه یه بستنی لیوانی میزنه بر بدن!به بابام گفتم تو رو قران اینقدر نده بخوره از چاقی به نفس نفس میفته....اونم که عینه خیالش نبود و با دو تا دندونه عتیقش داشت لواشک گاز میزد...اوووووخ از چاقی رو دستاش همین طوری سوراخ سوراخ شده بود گوشتاش!دلم میخواست بچلونمش.....اینقدر سر خوشه اومد تو ماشین با بابام نشست و شروع کرد به سر سری کردن و رقصیدن...واسش اهنگ گذاشتیم و یه ربع داشت قر میداد و بعدشم که از ماشین پیاده نشد و گریه میکرد....

نوید تو مترو منتظرم بود برم دنبالش....ناچارا باربد هم با خودمون بردیم تا یه دوری بزنه و تا نوید رو دید چون زیاد ندیدتش از خجالتش دیگه نرقصید و اروم نشست ولی همش نیشش باز بود بی شرف....

نوید رو که سوار کردیم اراذل رو رسوندیم و خودمون هم اومدیم با مامانم فالوده خریدیم و خوردیم و بعدش اومدیم خونه....

نوید از پله های اداره پاش لیز خورده بود و افتاده بود و کمر درد شدید داشت و همش داشت به نظافتچیشون دری وری میگفت!خو راست میگه...میگه وقت رفت و امد ارباب رجوع وقت تی کشیدن و برق انداخت و ضد عفونی کردنه؟

تا فهمیدم کمر درد داره بهش ملوکسیکام دادم و کمرشم با پماد ماساژ دادم و خدارو شکر بهتر شد....

ساعت ۱۰ بابام اومد و واسمون ساندویچ خریده بود...نوید ویار سوسیس بندری داشت و گیر داده بود شام فست فود میخوام....

شاممون رو خوردیم و تا نصفه ح ر ی م س ل ط ا ن رو دیدیم و بعدش اومدیم سمت خونه...

سر راه رفتم یوسف اباد بنزین زدم و نویدم تو ماشین خوابش برد و دمه خونه بیدارش کردم رفت در پارکینگ رو باز کرد و اومدیم خونه و تا رسیدیم یه چایی با نون خامه ای زد بر بدن و بعدش گیر داد بیا با هم بریم بخوابیم منم که شووووور ذلیل زود اطاعت امر کردیم و رفتیم خسبیدیم....

*برمیگردم کامنت ها رو همه رو تایید میکنم 

روز نوشت طولانی!!!!!

$
0
0
سلام عشقای من....

این چند روزه رو مود تنبلی بودم و چون میخواستم بیام یه روز نوشت طولانی بنویسم اصلا حسش نبود بیام یه ریز فک بزنم....

چهار شنبه که از صبح تنها بودم و واسه خودم تو نت گشتم و ظهرم خودمو تحویل گرفتم و زنگ زدم واسم قیمه بادمجون اوردند زدم بر بدن و بعدشم یه خواب توپ کردم و عصر هم پاشدم خونه رو مرتب کردم و واسه شام هم لوبیا پلو درست کردم و وقتی نوید اومد گفت بیا بریم بیرون ولی مخالفت کردم و گفتم هم خسته ای هم ساعت ۹ هوش سیاه داره بشین ببین چون خیلییییییی دوست داره بشینه این سریال رو ببینه و یادش نبود ساعت ۹ سریال شروع میشه....

خعلی حال کرد و نشست تا نزدیکای۱۰ فیلم رو دید و بعدش شام رو اوردم خورد و بعد شام هم رفتیم بخوابیم ولی خونه پشتی دو تا پسر (یکی پسر همسایه یکی هم دوستش بود) تا ساعت ۳ شب دو تا دختر اورده بودند و اهنگ های خززز هم گذاشته بودند و تا خرخره عرق س گ ی و قلیون کوفت کردند و مست و پاتیل بار و بندیلشون رو از توی تراس برداشتند و رفتند پی کار و بارشون....

دیگه ی خوابی زد به سرم و و یه کم وول خوردم و کتاب خوندم و بعدش رفتم نماز صبحمم خوندم و تازه نزدیکای صبح خوابم برد....

ساعت ۹ هم بیدار شدم و کارامو کردم و نوید منو گذاشت پیش شادی رفتم ناخنامو ترمیم و طراحی کردم و ساعت ۱۲ نیم هم اومد دنبالم....

تو فاصله ای که من پیش شادی بودم رفته بود یه تلفن بی سیم بنفش و سفید خریده بود  که خیلییی با نمک و ناناس بود!یه بی سیم داریم که سرخابی و مشکیه حالا این یکی دقیقا بر عکسه و سفید و بنفشه بسیوووور کمرنگه!

وقتی اومد دنبالم دیدم کبکش خروس میخونه و داره میره سمت کرج!گفتم کجا میری؟گفت میخوام ببرمت رستوران میرزایی تو چالوس!گفتم برگرد اصلا حوصله ی بیرون رفتن ندارم....هر چی اصرار کرد قبول نکردم و پیچید رفت سمت درکه....

حرفی نزدم و وقتی رسیدیم درکه گفت بریم آبشار؟گفتم من اعصاب بیرون رفتن ندارم خواهشا یه امروز انگولکم نکن....گفت نعععع من امروز نیت کردم خانومم رو ببرم یه جای خوب تا روحیه اش عوض بشه...گفتم شما تر نزن به اعصابم نمیخواد پول خرج کنی....

تا ساعت ۳ همش تو خیابونا میچرخیدیم و گیر داده بود ناهار درکه بخوره و منم که اصلا حس نداشتم برم بیرون...گفتم بریم خونه لوبیا پلو بخوریم و اونم قاط زد و گفت همش برنامه میچینم بزن تو ذوقم!گفتم شب حالم بهتر بود قول میدم بریم بیرون....

ناراحت شد و پیاده شد رفت نوشابه خرید و رفتیم خونه....ناهارمون رو خوردیم و یه کم سر به سرش گذاشتم و حالش که جا اومد گفتم بشین میخوام جدی باهات صحبت کنم و تا حرفام تموم نشده تو صحبتم ندوووو!اوکی؟

قبول کرد و نشست گوش داد....بهش گفتم از طریق یکی از دوستانم در مورد اسی(دوستش)تحقیق کردیم و بهم خبر دادند این اقایی که شما باهاش داری شراکت میکنی ادم درست نیست و اگرم بخوای بهت ثابت میکنم حرفامو!پس بدون از رو هوا حرف نمیزنم....

این اقا که قبلا مسافر کش بود و به قول خودش بچه ته خطه اول از همه چاقو کش و قمه کش هست!

۲.تو کار اسلحه و صدا خفه کنه...

۳.واسه یه مهندسی مواد جا به جا میکنه...

۴.م ش ر و ب و شراب جا به جا میکنه و واسه ی خودت هم چند بار تو کافی شاپی که خودتم ادرسش رو میدونی شراب سرو کرده و ازت هم عکس گرفته تا بهش باج ندادی لو بده توروووو!

۵.سیگاری قهاری هست و دوباره تو رو واسه سیگار کشیدن هوایی کرده!(تازه بهم زنگ زده میگه میخوام یه قلیون خشگل واسه شرکت بخرم تا نوید هم ازش استفاده کنه!همینم مونده تو تنباکوی کوفتی یه چیزی بریزه و اینو معتاد کنه)

۶.تو چندین پاسگاه پرونده داره و تا دلت بخواد سو پیشینه داره!

خودت هم همه اینارو میدونی چون ۷ ساله باهاش دوستی فقط میخوام بدونم اینقدر خر شدی که میخوای از اعتبار خودت استفاده بکنی و بری واسه همچین ادمی از اعتبار خودت شرکت ثبت کنی و هر گوهی هم تو شرکت بخوره واسه تو خلاف ثبت بشه؟

اونم چه شرکتی؟شرکت نظافتی ثبت کنه تا کارگرا هم رفتند تو خونه ها نظافت کنند و هر چی دزدیده شد اقا نوید خسارتش رو با جون و دل پرداخت کنند!

جدا از این اقا اسی شب ها از دفتر خارج نمیشند و با ارایشگری که به قول خودشون از خشگلی شکل خ ر م سلطانه(خانوم علیزاده) و ۲۸ ساله هستش و یه دختر ۳ ساله داره و مطلقه هست ارتباط دارند و با هم .......!

یهنی یه اکیپ واسه نجات نوید از شر این اسی دارند واسه من کار میکنند و همه جیک و پوک این اسی رو بهم میدند!شما فک کنید تو یه محل چه قدر دارند امار جمع میکنند!نونوایی رو به رو شرکت یه کارگراشو گذاشته پشت دریچه ی کولر تا از اون سوراخای تو کولر ۲۴ ساعت شرکت رو زیر نظر داشته باشه و ببینه کی میره کی میاد!

حالا بماند منه فلک زده واسه نفهمی و سادگی نوید چه قدر هزینه دارم پرداخت میکنم و یکی یکی مدرک بر علیه اسی جمع میکنم تا فقط و فقط به نوید ثابت کنم این اقا فقط میخواد پولارو بگیره و بعدا کات کنه....

یه ادمی که سر خط با موتور ۲۰۰ هزار تومنی مسافر جا به جا میکرده الان از صدقه سر نوید و خانواده ی باهوشش صاحب یه شرکت با دم و دستگاه شده!اینا که به جهنم چون کسی که نمیفهمه باید درش مالید....

حالا چی شد که من گیر ۳ پیچ دادم به نوید که یا با اسی شراکت رو بهم میزنی یا بر علیه جفتتون سر دوربین شکایت میکنم و ارزوی ثبت هر شرکتی به دلتون میمونه؟

قضیه از این قرار بود که هفته ی پیش اسی که فرزین صداش میکنند به من زنگ زد و من چون ازش بیزارم خیلی بد باهاش صحبت میکردم ولی اون که هم تنش میخاره و هم جلوی نوید یه طوری وانمود میکنه که من به خانومت هیچ نظری ندارم و مثله خواهرمه آما تا دید نوید خونه نیست بهم زنگ زد که چطوری خشگلم؟

یعنی یه لحظه موندم این چی داره میگه؟خشگلم؟

گفتم بفرمایید من نصیری هستم امری دارید؟شروع کرد به صحبت که تو این چند ماه که زیر نظرتون داشتیم دیدم چه قدر پاکی و رو سفید شدی ولی زنه صیغه ایه خودم دیدم بهم خیانت کرد و ......!

خیلی ضر زد و بعدش گفت میدونم از من خوشت نمیاد ولی با من راه بیای کاری میکنم خانواده ی شوهرت و اون نوید سر تا پات رو طلا بگیرند!

گفتم من به شخص سومی احتیاج ندارم و بعد از چند سال با رفتاری که دارم همه شون متوجه اشتباهاتشون میشند!

گفت نه بیشتر از اینا حقت هست و مادرش که باید اون ماشینی رو که میخوای واست بخره و حالا واسه باباشم دارم!خیلی بابای سرتقی داره و من که اخره خلافم تو عمرم همچین ادمی ندیده بودم....گفتم در مورد کسی که دارید صحبت میکنید من تا ۱ ماه پیش بهش میگفتم بابا پس هنوز به حرمت محبت هایی که بهم کرده و اومد ایران واسمون عروسی گرفت روش حساسیتی دارم!دوست ندارم کسی در مورد خانواده ای دارم توش زندگی میکنم اینطوری با لحن بد صحبت کنه!من واسه کاری که باهام کرد سپردمش دست خدا ولی دلیلی نمیبینم بخوام با فحش و بد و بی راه عقده هام رو خالی کنم....

وقتی خیت شد گفت اصلا ولش کن اون یارو رو(منظورش بابا بود)....ببین تو بهم ایمان بیاری ده برابر خودت چیزی نصیبت میشه!من خدای هر کاریم....

گفتم خیلی ببخشید اون گردنبند الله که گردنتونه فکر میکنم الکی باشه چون کسی که خودش رو خدا میدونه کافره...شما که کافری چرا واسه امام حسین قمه میزنی؟شما که مال حروم دوست داری چرا مال حروم رو میبری تو هیئت امام حسین خرج میکنی؟گفت از ادم های بی لیاقت باید کشید.....

گفتم نه شما از گردنبند الله و هیئت امام حسین استفاده میکنی تا همه بگند با خدایی و بهت اعتماد کنند!عینه نوید که بارها بهم گفته اسی قمه زنه امام حسینه و سرم رو کلاه نمیذاره اما خودت که میدونی من جد اندر جدم بازاری بودند و با اینکه زنم ولی بیشتر از صد تا مرد با یه نگاه طرف رو میشناسم و از همون اول هم که شما رو دیدم به نوید گوشزد کردم این اقا محترمه ولی در شان ما نیست!

واقعا هم گفتما چون نه تو خانواده ی من همچین ادم های لجنی پیدا میشه نه تو خانواده ی نوید!تو خانواده نوید همه تحصیلکرده و حسابی و تو خانواده ی منم همه دکتر مهندس نیستند اما خدایی کلاس پایین نیستند و در کل گروه خونی من و نوید به همچین ادم های چاقو کشی نمیخوره نمیدونم نوید رو چه حسابی اینو دوست خودش میدونه؟

خلاصه تا تونست پته های مادر نوید و باباش رو روی اب ریخت تا برسه به یه حرف!به قول خودش گفت ختم کلوم من از بابای نوید بیشتر از اینا میکشم و باید حسابی خرج کنه و دست از خساست برداره!فقط تو باهام همکاری کن!هنگ کرده بودم این میخواد چی بگه....حرف آخر رو که زد یخ کردم و زبونم بند اومد....

بهم گفت ما میخواستیم شرکت بزنیم و باباش راضی نشد کمکمون بکنه ولی تا چند وقته دیگه میخوام یه تصادف ساختگی ترتیب بدم و بگم واسه اینکه همه چی ختم به خیر بشه باید چند میلیون دیه بدید!باباشم نمیتونه بیاد ایران ببینه همه چی درسته یا نه واسه همین مجبوره پول رو بده و یه چند میلیونش رو من بر میدارم و بقیه شو میدم به تو بری یه ماشین مدل بالا واسه خودت بخری!!!!!!!!

یا ابولفضل من که لال شدم چند دقیقه .....گفتم من به بابا زنگ میزنم میگم!گفت اون از تو بدش میاد واسه همین از مدتی که رفته بهت زنگ نزده!گفتم مهم نیست اما به گوشش میرسونم بهت پول نده!چی خیال کردی؟این پیشنهاد بود که به من دادی؟من سر سفره ی پدر و مادرم بزرگ شدم و بابام همین الانش با دیسک کمر و پاهای پر واریسش روزی ۱۲ ساعت کار میکنه تا نون حلال بیاره سر سفره حالا بیام پدر شوهرمو گول بزنم پول بگیرم؟همون هفته ای ۱۰۰ تومن هم که بهمون میداد میدونم راضی نیست که واسمون برکت نداره....گفت به ضرر خودته چون الانم بخوای بهش زنگ بزنی همه چی رو بگی میفهمه تو موضوع دوربین و خرابکاریاشون رو فهمیدی و دیگه پول هفتگی بهت نمیده!گفتم نده حد اقل اون دنیامو خراب نمیکنم این دنیا هر چی بشه میگذره و پدر و مادرم کمک میکنند!من برم خونه  های مردم رو تمیز کنم خیلی ارزشش بیشتر از نارو زدن به کسی هست که مثله پدر میدونستمش ولی حالا سر یه مسائلی من شدم خار چشمش!

خلاصه به یه بهونه ای تل رو قطع کردم و اینقدر عصبی شده بودم که حالت تهوع داشتم....این از خدا بی خبر یه مستطیل درست کرده بود که یه ضلعش مامان نوید و ضلع دیگش بابای نوید و اون دو تا ضلعشم من و نوید!

از اون سه تا ضلع تا تونست پول گرفت و پشت خودش رو بست مخصوصا از نوید و مادرش!واسه شرکت یه نوید گفته بود بیا یه جایی رو اجاره کنیم ولی نوید مخالفت میکنه و میگه فعلا نه!اونم میگه یا ۱۰ میلیون میدی برم واسه شرکت اسباب وسایل بخرم یا به سوگل لو میدم دوربین گذاشتید و بابات چیکارا کرده!نویدم به مامانش میگه و مادره هم تو دو تا ۵ میلیون پول رو اقا میده تا خفه بشه و لو ندتشون!

از همون اول خودمو جر دادم که بابا اومدی ایران حواست به این قمه کش باشه ولی نمیدونستم بابا هم که این همه ادعای زرنگیش میشه زندگیه پسر و عروسش رو گذاشته زیر دست همچین ادمی با این همه بازی های کثیف!

واااااااای اگر باباش میدونست نوید رو چه جاهایی برده به قران سکته میکرد بازم من خودم به خودم مسلط شدم و جیغ و ویغ نکردم....نویدم واسه اینکه دوربینا لو نره تا تونسته به این باج داده....

وقتی موضوع باجگیری از باباش رو فهمیدم به نوید تهدید کردم با همچین ادمی اگر شریک بشه به شدت باهاش برخورد میکنم!جالبه نوید از وقتی که میدونه با باباش رابطه ندارم دیگه از تهدیدام نمیترسه چون اون موقع ها تا میگفتم به بابات فلان چیز رو میگم زود خودش رو جمع و جور میکرد....

حالا این موضوع ۱۰۰ میلیون چیه؟((بقیه جریانات رو تو ادامه ی مطلب گذاشتم و رمزشم فعلا واسه خودم میمونه))



*خداوندا تویی حاضر...چه میجویم؟

تویی ناظر چه میگویم؟

خداوندا از کسی یاری نمیجویم٬کنارم باش....

خداوندا تو رو دارم و این یعنی داراییم....

الهی اگر چه مسکینم ولی داراتر از من کیست؟وقتی تو رو دارم....

روزنوشت شنبه:

$
0
0
سلام دوستای گلم...

امروز ساعت ۹ بیدار شدم و با نوید نشستیم یه صبحونه ی توپ با نون سوخاری و مربای توت فرنگی زدیم بر بدن و روووشن شدیم....

بعد صبحونه نوید رفت حموم و منم نشستم تی وی دیدم و ساعت ۱۰ نوید رفت بیرون دنباله یه سری از کاراش و منم اومدم تو نت....

روز نوشت پست قبل رو دو  سه ساعتی طول کشید تا نوشتم و وسط روز نوشتم با نوید و مامانمم صحبت کردم و بعد از اپ کردن وب رفتم ناهارمو خوردم و یه سری جواب کامنت دادم و بعدشم اس ام اس بازی کردم با دوستام و ساعت ۴ هم خوابیدم و با صدای تل مامان بیدار شدم...

گفت چه قدر میخوابی ساعت ۶ نیمه!فکر کردم شوخی میکنه چون هنوز خوابم میومد و فکر کردم نیم ساعت خوابیدم...

سریع پاشدم خونه رو جمع و جور کردم و یه اهنگ توپ گذاشتم و واسه شام هم به خواسته ی نوید ماکارونی درست کردم و منتظر موندم تا بیاد....

ساعت ۸ نیم اومد خونه و بهم قارچ ها رو داد تند تند خرد کردم و تو مواد ماکارونی ریختم و بعدش ماکارونی رو دم کردم و اومدیم نشستیم یه کم صحبت کردیم و هوش سیاه رو دیدیم و ساعت ۹ نیم هم شام رو اوردم زدیم بر بدن....

در کنار غذا گوشت کوبیده ای که از دیروز اضافه اومده بود رو با تخم مرغ و یه کم ارد مخلوط کردم و تو تابه پخش کردم و خیلی برشته و خوشمزه شد!تقربا عینه املت گوشت شده بود ولی طعمش بی نظیر بود...

بعد شام یه کم تی وی دیدیم و نصفی از ح ر ی م رو دیدیم و بعدش نشستیم چایی و شیرینی خوردیم و کارمون که تموم شد نوید رفت یه فیلم اموزشی رو ببینه و منم اومدم جواب کامنت ها رو دادم و روز نوشت امروزمون رو نوشتم و بعدش برم بخسبم....

نصفی از روز نوشت پست قبل رو رمزی کردم چون نمیخوام اشنا بیاد بخونه و بعدشم از یه سری کامنت ها انرژی منفی سراغم میاد و یه جورایی صحبت میشه که تاثیر خیلی بدی روم داره!خیلیا فقط واسه خالی نبودن عریضه یه چیزی میگند ولی خودشون جای من بودند دقیقا عینه من و شایدم مهربون تر برخورد میکردند!زندگی میدون جنگ نیست که هی بخوایم همدیگه رو جر واجر کنیم!همش به ادم تلقین میکنند که میخوای حالا چیکار کنی؟چرا جدا نمیشی؟چطوری میتونی تحملش کنی؟چطوری بهش اعتماد میکنی؟چطوری میتونی دوستش داشته باشی....

اینو دیگه هر ننه قمری میدونه  عشق حتی با این کصافط کاریا از بین نمیره...حالا مثلا من بیام زندگیم رو بهم بزنم چی میشه؟یه عده ای که نیتشون این بود به خواسته شون میرسند....دوستانی که اینقدر تند میان قضاوت میکنند و بی حرمتی میکنند یا مجردند و نمیدونند زندگی مشترک یعنی چی یا متاهلند و از زندگیشون خیلی پرت هستند!چون مردی نیست که تو طول زندگیش اشتباهاتی نداشته باشه!خود ما زن ها اشتباهاتی داریم پس چرا تا تقی به توقی میخوره باید بزنیم زیر همه چی؟

بلا نسبت اقایون وبلاگی٬پس این همه مرد هیز و هرزه که توی خیابون ها هستند کی هستند؟اینا هم شوهر یه زن بیچاره هستند که تو خیال خودش شوهرش داره واسه زندگیشون زحمت میکشه و ۱ ٪ هم فکر نمیکنند که شوهرشون داره چیکار میکنه حالا شوهر منم که بر نداشته خیانت بکنه که بردارم همه چی رو بهم بزنم....

این همه مرد که تو خیابون سیگار میکشند کی هستند؟پدر و برادر و شوهر های ما هستند.....

این همه مرد که با دوستاشون دنباله زن و دخترای مردم هستند کی هستند؟از مریخ اومدند؟

این همه مردی که م ش ر و ب میخورند و هزار تا غلط میکنند از یه سیاره دیگه اومدند؟

حالا نویدم یه اشتباهی کرد و دلیل نمیشه از دوست داشتنم کم بشه پس وقتی پست هایی که توش میخوام خاطراتم ثبت بشه با فرستادن کامنت های نا امید کننده و سراسر انرژی منفی بدتر ذهن رو داغون نکنید....یه نگاهی به کامنت افشین اقا و یا دوستانی که چه قدر اروم نصیحت کردند و همدردی کردند بندازید و ببینید احساس همدردی یعنی چی....واقعا با کامنت های دوستان دیگه انرژی + گرفتم و روزم رو ساختند....ممنونم ازشون

فردا وقت داشتم میام یه پست میذارم و از زندگی پسر عمم مینویسم که چطوری نسیم بیچاره رو یواشکی ول کرده و رفته تایلند داره واسه خودش مواد میکشه!صبر کنید بیام بگم صاحبخونه داره اثاث هاشو بیرون میریزه....بذارید بیام بنویسم یه دختر غریب رو تو تهران ول کرده و رفته پی عیاشی!بابا به خدا بدتر از زندگی های ما هم هست چرا فقط باید با خودمون تکرار کنیم بد بخت تر از من کسی نیست؟خدایا شکرت


*زخم که میخوری مزه مزه اش کن٬حتما نمکش آشناست....

*در طوفان ها زندگی با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است....

*کسی به خوشبختی دست پیدا میکند که فرصت فکر کردن به بدبختی رو نداشته باشد(امام علی)....

*خدایا آسمون چه مزه ای است؟من که فقط زمین خورده ام....

سلام عشقای من....

$
0
0
بعد از یه هفته ی پر مشغله دوباره برگشتم.....البته میخواستم همه چی اوکی بشه و بعد بیام کامل بنویسم ولی به خاطر اینکه دوستان خیلی کامنت و اس ام اس دادند و نگران بودند اومدم یه مختصر احوالاتی بگم و تا بعد.....(این بعدی که میگم خیلی خبرها توش هست .......)

شنبه که کلا یادم نمیاد چطور گذشت بسگی ذهنم ماشا الله ازاده....

یکشنبه صبح نوید که رفت سر کار ساعت حدودای ۱۲ نیم بود که زن عموی نوید بهم زنگید و همچین حال و احوال باهام کرد که انگار نه انگار زدن به ف ا ک دادند زندگیمون رو!

طبق معمول همیشه کلی قربون صدقه و بعدش گفت چرا بهم زنگ نزدی؟نگرانت بودم و یکبارم به نوید زنگ زدم و گفتم به سوگل بگو باهام تماس بگیره ولی دیدم باهام تماس نگرفتی نگرانت شدم عزیز دلم!!!!

بعدش گفت چه خبر چیکارا میکنید؟منم دیگه شروع کردم به گله کردن و همه چی رو بهش گفتم که چرا از پشت بهم خنجر زدید و چرا جلو روم یه طوری بودید و پشت سرم یه طور دیگه؟

خلاصه کلی حرف زدم و زن عمو هم هیچی نگفت و وقتی حرفم تموم شد خیلی شیک زد زیر همه چی و گفت:چی؟دوربین کار گذاشته شده؟باور کن من خبر نداشتم و اصلا چیزی دست من و عمو نیست....گفتم پس نوید پول دوربین رو از کجا اورده؟یه مکثی کرد و گفت نوید قبل عید اومد خونمون و گفت سوگل برونشیت داره و بیمارستانه پول بدید من برم بیمارستان!گفتم ایییییی پس اگر شما میدونستید من بیمارستانم چرا یه حالی نپرسیدید؟گفت اصلا یادمون رفت زنگ بزنیم!گفتم عید هم منو دیدید یادتون نیومد من مثلا مریض بودم؟(از خودش برونشیت و بیمارستان رو ساخته بود تا حرفاش باورم بشه)....

بعدشم گفت همه چی زیر سر نویده نه عمو و باباش اصن این دو تا روحشون خبر نداشته و کلی از نوید بدگویی کرد!گفت من برادر شوهرم رو میشناسم که اهله این حرفا نیست!!!!!

بعد تل زنگ زدم به نوید و همه حرفای زن عموش رو گفتم و نوید که ماتش برده بود و بعدش گفت گ و ه خوردند کصافطا حالا تخمش رو نداشتند اعتراف کنند؟زدند زیر همه چی؟من زودتر میام خونه تو اماده بشو بریم خونه ی عمو باید رو به رو کنیم!فرزین حتی از موقعی که با عمو رفتیم بانک پارسیان عکس داره و منم دستگاه ضبط صدا همراهم بود اگر بزنند زیر همه چی باید بری از من شکایت بکنی تا به هوای من یه گوش مالی توپ هم به اینایی که هر گوهی خوردند تا زندگیم بره رو هوا ولی الان از ترس ک و ن ش ون زدند زیر همه چی!

بعدش گفت صدای عموم رو دارم که وقتی پول رو بهم داد گفت برو دوربین رو نصب کن و اگر سوگل بود به یه بهونه ای بیا دوربین رو خونه ی ما بذار حالا منکرش شد؟دارم واسشون.....

خلاصه این قضیه گذشت و بعدش نوید هم زنگ زد و گفت با اسی صحبت کردم و گفتم به صلاحمون نیست شراکت کنیم و اونم گفت حتما زنت نذاشته!گفتم اره سوگل موافق نیست و مدارکمم دست سوگله اصلا از فکر شراکت با من بیا بیرون!اونم تهدید کرده ۴۸ ساعت وقت میدم اگر اومدی شرکت رو ثبت کنی که هیچی اگر نیومدی یه آشی برات میپزم که حال کنی!

به نوید گفتم هیچ غلطی نمیتونه بکنه کسی نزدیک خونمون بشه به شوهر خالم (سپاهیه) میگم انچنان درسی بهش بده که دیگه خفه بشه....

تو فاصله ای که نوید بیاد خونه من به باباش زنگ زدم و خواستم این قضیه فیصله پیدا کنه و به روشون بیارم چه غلطی کردند تا بعدا گله گذاری نکنند....

زنگ که زدم بابا نوید خیلی ریلکس صحبت کرد و اصلا هم ناراحت نبود و خیلی خوب حرف زد و حال و احوال کرد...

بعدش پرسید همه چی مرتبه؟تودلم گفتم با این گوهی که به زندگیم زدی همه چی اوکی هست و فقط تنها موشکولم دوری از شماس!والا بو خودا

بعدش گفتم نه هیچی مرتب نیست و نوید گیر یه دوست عوضی افتاده که شما هم میشناسیدش و در تعجبم چرا ایران بودید با همچین ادمی قرار گذاشتید....

بعدش در مورد دوربین صحبت کردم و همه چی رو گفتم و حتی صحبت های خودم با زن عموی نوید رو هم تعریف کردم....

اصلا صحبتی نمیکرد و در فکر بود تا چطوری عنی که زده به ماجرا رو جمع کنه....بعدش خیلی ریلکس وقتی دید کم اورده گفت ببین من هنوز به خاطر اینکه ایران بهم خوش نگذشت روحیه ام خرابه و این حرفا فقط لطمه به اعصاب و سلامتیم میزنه!(حالا ما انگار اینجا داریم بندری میزنیم!به خاطر راهنمایی های تو باعث شد نوید کاری بکنه که اینطوری همه مون بهم بریزیم حالا که حرف حق شد اقا اعصابش رفت .......)...

بعدش موضوع نقشه ی اسی رو گفتم و عوضه تشکر گفت هر کسی زنگ بزنه ازم پول بخواد خار مادرشو .....!یه لحظه موندم این همون ادمی بود که اصلا به جز احمق گفتن حرف بد دیگه ای ازش نشنیده بودم؟

اصن قبل از اینکه من زنگ بزنم خرجی مون رو قطع کرده بود و میدونم سر همین دوربین هست چون وقتی فهمید همه چی لو رفته خیلی واسش گرون تموم شد مگرنه تا موقعی که فرودگاه گذاشتیمش همه چی درست بود و با روبوسی از هم جدا شدیم حالا پشت تل میگفت من سر دوربین با نوید شاخ به شاخ شدم و کلی مخالفت کردم...بهش گفتم کار درستی نیست و ......!منکر همه چی شد ولی نه مثله زن عمو....چون زن عمو میگفت دوربین چیه اصلا؟؟؟؟؟؟؟

بعدشم دید جواب قانع کننده ای واسم نداره چون پرسیدم نوید پول دوربین رو از کجا اورد؟کم اورد و گفت اصلا من جوابی به نوید نمیدم و اعصابم رو بهم نمیریزم!من پسری به اسم نوید ندارم و هر چی هم تو تهران داشتم به نام دخترم کردم.....حالا انگار ما ازش ارث خواستیم به نامش کردی که کردی حالا ما بیایم خودمون رو جر بدیم؟ادم هر کاری تو این دنیا بکنه همین جا باید پس بده فقط خوبه ادم هر بلایی سرش اومد بفهمه نتیجه ی اعمالشه نه اینکه بگیم همه چی اتفاقی بوده.....

بعدش گفت من که امریکام و کاری نمیتونید بکنید ولی چرا کمر همت نمیبندی و بری از نوید شکایت بکنی؟برو دادگاهیش کن و منم قول میدم از دستت ناراحت نشم و گله هم نکنم!!!!!بعدشم به عمو کاری نداشته باش با اون پیر مرد چیکار داری؟اونا کاره ای نیستند اگرم شمارو دعوت میکردند و خونشون راه میدادند فقط به خاطر من بوده!

ذات ادم ها چی هست به قران!این همه واسه مهمونیشون دست تنها کار کردم و تا دو روز ظرف شستم بعدا چی تحویله من میده....این همه خونشون رفتم کار کردم و ظرف شستم...این همه سرویس های بلور و کریستال خریدم و کادو بردم بعد چه منتی واسه یکی دو لقمه غذا سرمون میذاره....

وقتی تل رو قطع کردم گریم گرفت اونم نه واسه حرفاش فقط به خاطر نوید که چه قدر تنهاس....پدرش همه چی رو انکار میکنه و میگه برو از دستش شکایت کن...ای خدااااااااااا میشه تا نفس میکشم ببینم داری تقاص میگیری؟نمیگم پاکم نمیگم مومنم ولی به قران به خداااااااا تا دلم میکشنه شبش خواب میبینم که تو زیارتگاه هستم و دارم اشک میریزم!همون شب البته نزدیکای صبح بود خواب دیدم رو به رو یه حرم وایستادم و یکی بهم گفت سلام کن و بعدا برو .....وقتی سلام کردم و رفتم تو زیارتگاه همش میگفتند حاجتت رو از امامزاده صالح بگیر....داشتم گریه میکردم که از خواب پریدم!

خیلی وقته نرفتم امامزاده صالح اون موقع ها وسط هفته میرفتم میشستم تو زیارتگاه و اگرم نذری داشتم ادا میکردم و خلاصه کلی سبک میشدم ولی چند وقتیه هر موقع تجریش میرم نتونستم برم زیارت شاید واسه همین خواب دیدم....ولی بعد خواب عجب ارامشی داشتم....

اون شب وقتی تل تموم شد نوید اومد خونه و گفتم با بابات صحبت کردم و پرسید چی شد؟بعضی از صحبتا رو گفتم تا عصبی نشه چون به محض اینکه اعصابش بهم میریزه شروع میکنه به سیگار کشیدن!

وقتی حرفاشو فهمید گفت خیلی نامرده به خدا از امشب من پدر ندارم منم شدم عینه امیر(داداشش)...اون از اول فهمید بابام و خانواده ی عموم چی هستند!

گفتم نه تو پدر داری این چه حرفیه میزنی؟نمیشه از همشون ببری ادمی که با خانوادش ارتباط نداشته باشه عینه یه گلی میمونه که بدون ریشه تو گلدون جا داده شده و با هر بادی از اینور به اونور میشه...تو به ریشه و اصل و نسبت احتیاج داری....

گفت به خونه خدایی که رفتم قسم میخورم خود بابام بهم گفت دوربین بذار تو خونتون....من یکبار زنگ زدم و تو حرفام گفتم سوگل خیلی عصبی شده چون بهش قول داده بودم واسش ماشین بخرم ولی پولم جور نشد و اونم خیال میکنه من بد قولم!بابامم برگشت گفت این زیر سرش بلند شده که داره بهونه میگیره همین الانش ۹۰ در صدش مال تو نیست و میره پیش یکی دیگه حالا میخوای واسش ماشین بخری که ۱۰ در صد دیگشم واسه تو نباشه؟

نمیدونم رو چه حسابی این حرفارو پشت سرم زده؟به خدا تو این ۵ سالی که زن نویدم ۱۰۰ بار نوید گفته تو چرا تنها میشینی خونه پاشو برو تیراژه و بوستان بگرد و خرید کن چرا تا ۸ شب منتظر من میمونی تا بیام ببرمت؟

سوپر سر کوچمون منو نمیشناسه کی هستم بسگی تو ماشین نشستم و نوید رفته خرید.....اصلا تو محلمون تاحالا نشده تنهایی برم خرید.....نوید ۴ سال بیکار بود و پیش من بود من اخه چطور میتونم این قدر کثیف باشم؟

کسی که خودش همزمان زن صیغه ایش رو حامله کرده و بعدش رفته یه بد بخت بی نوا (مادر نوید) رو عقد کرده حالا با این گذشته ی داغون و پر گناه اومده چه تهمتی رو به من میزنه!یکی نیست بگه بی انصاف مگه تو خونه ی فساد اومدی از من خواستگاری کردی که این حرفا رو میزنی؟سه بار از امریکا نیومدی ایران تا بابام راضی بشه و پسرت سر و سامون بگیره؟شاید من زودتر مردم ولی نگاه به سنت کردی؟۸ تیر رفتی تو ۸۴ سال نمیگی چند سال دیگه که مردم چطوری میخوام جواب خدا و تهمت هام رو بدم؟

به خودش هم گفتم شما که پیرینت تلفن رو دیدی چرا بهم چیزی نگفتی؟چرا نگفتی به کی شک داری؟حد اقل من افسانه رو میاوردم تا بهت بگه من با اون صحبت میکردم نه با شوهره نره خرش!بدون تحقیق فقط تهمت پشت تهمت....

نوید گفت نمیخواستم خیلی از حرفاشو بهت بزنم ولی حالا که اینطوره منم دهنم رو باز میکنم و میگم....

خیلی حرفاشون رو زد و بعدش گفت حالا صبر کن تا بعد بهت یه چیزایی رو با مدرک ثابت میکنم....

وقتی صحبت هامون تموم شد گفت روحیه ام داغونه پاشو بریم بیرون یه دوری بزنیم....اماده شدم رفتیم بیرون ولی اینقدر داغون بودیم نتونستیم شام بخوریم و غذامون رو اوردیم خونه و همین طور که تی وی میدیدیم یه کم سیب زمینی و همبرگر خوردیم و بعدشم رفتیم خوابیدیم....

وای این چند روزه پدرم در اومد تا با نوید کلنجار رفتم از محل کارت استعفا بده و بیا بیرون...ادرس و تمومه اطلاعات مربوط به کار نوید رو اسی داشت و میدونم واسش نقشه کشیده  تا یه طوری بهش تهدید کنه و یه صدمه ای به ماشینش یا خودش بزنه....

نوید گیر داده بود من نمیام بیرون و اینقدر با جیغ و داد و ملایمت و ناز و کش و قوس باهاش صحبت کردم تا این دو سه روزه رفت کارای استعفاشو کرد تا بیاد خونه برنامه هاش رو تکمیل کنه و بره تحویل بده....

بعدش یه شرکت ثبت کنه و همزمان با اون دو سه تا کلاسای پیشرفته برنامه نویسی(جاوا و اندروئید) ثبت نام بکنه و این کلاس ها هم هر کدوم ۶۰ ساعت هست و باید بکوب درس بخونه و تمرین کنه تا بتونه واسه گوشی های موبایل برنامه و بازی طراحی کنه....

این چند روز با کلی درد سر گذشت و دیروز هم اخرین روزی بود که نوید واسه کاراش رفت و وقتی تنها بودم اسی زنگ زد!۱۰ بار زنگ زد به گوشیم تا تل رو جواب دادم و گفتم بله؟گفت سلام خوبی؟گفتم بگو حرفت رو!گفت خیال کردی نوید رو تو خونه حبس کنی خیلی چیزا درست میشه؟میدونی مامان و داییش دارند چیکار میکنند؟

میدونستی نوید زن صیغه ای داره؟وااااااای یه اراجیفی داشت بهم میبافت که مثلا من و نوید رو به جون هم بندازه تا کارمون کش پیدا کنه و نوید دوباره برگرده سمت اون!منم خیلی ریلکس واسه اینکه سوتی دستش ندم و به تهدیداش واسه نوید ادامه نده گفتم:اییییی چه جالب دم نوید گرم چه قدر جدیدا اکتیو شده یعنی اینقدر زرنگ شده که کمربندشو واسه هر زنی شل میکنه؟ای ول...وقتی با یه لاشی عینه تو بگرده ازش بعید نبود این کار رو بکنه...(حالا من ۱۰۰٪ به نوید تو این زمینه ها اطمینان دارم و رو قرآن زد و گفت من به هیچ زنی حتی دست ندادم حالا بیام برم صیغه کنم؟تو که ماشا الله همه مرید تو هستند و همه جا پارتی داری از دفتر خونه ها استعلام کنید بعدا بهت ثابت میشه من اینقدر کثیف نیستم که با داشتن تو برم سراغ کسی دیگه..اینقدر دعواهای مامان بابامو سر دو زنه بودنه بابام دیدم که تا عمر دارم همچین گوهی نمیخورم که بخوام خیانت بکنم)....

بعد گفت گریت نگرفت؟گفتم نه بابا خوشحالم شدم میخوام ببینم هوو داشتن چه مزه ای داره خوش خبر باشی پسر!

بعد گفت مادرش داره با داییش نقشه میکشه تا کارای طلاقتون رو انجام بده اگر راضی بشی با من همکاری کنی سرشون رو زیر اب میکنم!گفتم نهههههه بابا همه چی رو نگو میخوام یهویی سورپرایز بشم!الو تو دهنت خیس بخوره....

گفت تازه یه خبر دیگم بدم؟منم خیتش کردم گفتم نه من که بهت گفتم هیچی نگو میخوام یهویی سورپرایز بشم تو چرا حرص منو میخوری؟گفت چون احمقی نمیدونی داره چی به سرت میاد! گفتم تو فوضوله منی؟تو نمیخواد به من خبر بدی برو به کارای خودت برس مگرنه بخوای مخ منو کار بگیری پای پلیس رو به این جریانا باز میکنم....دلیل نداره وقتی شوهرم خونه نیست زنگ میزنی حرف میزنی؟گفت شوهرت خونه نیست؟تو حبسش کردی تو خونه خیال کردی نمیدونم؟گفتم تو چند ثانیه پیش بهم گفتی هنوز دوربین تو خونتون نصبه و داری منو میبینی پس الان باید بدونی نوید خونه هست یا نه؟(الکی میگه دوربین هست چون دوربین ها تو یه مغازه ای هست که نوید ادرسشم بهم داده تا عصری بریم بگیریم اخه نوید واسه فروش گذاشته بوده)....

بعد گفت نوید خیلی پولداره بیا همکاری کن یه پولایی داره که حتی افتاب بهش نخورده و یه جای امنه!گفتم نوید از خودش پولی نداره و اگرم داشته باشه واسه خودشه تو به حساب شوهرم چیکار داری؟گفت من میخواستم کمکش کنم و با شرکتی که زدم دستش رو بگیرم!گفتم مگه دست ادم پولدار رو باید تو بگیری که یه موتور فکستنی داری؟به تته پته افتاد و گفتم ببین تو جایی نمیکپی که زیرت آب باشه پس میدونی یه پول خفنی بهت میرسه که با نوید موندی!گفت خوشم میاد با هوشی اره درست میگی زرنگ بودم و عرضه شو داشتم از خاندانش پول کشیدم!گفتم برو از اون گردنبندی که گردنت هست خجالت بکش تو نمیدونی پول حروم با زندگی چیکار میکنه؟گفت اصلا به این چیزا اعتقاد ندارم!نمیدونم گردنبند الله تو گردنش چی میگه وقتی اعتقاد نداره؟ 

بعدش دید من خیلی محکم دارم باهاش صحبت میکنم و بهم گفت راستی اینو میدونستی نوید رو کاره ق ا چ ا ق ه؟گفتم واقعا؟پس چلا نوید بهم نگفت تا بهش بگم واسه پدر بزرگمم م و ا د بده؟اخه ۷۰ ساله میکشه بابا بزرگم!

دیگه وحشی شده بود چون هر چی میخواست دروغ پشت سر نوید بگه من میزدم تو پرش و اخر سر گفت من شرکت رو ثبت کردم و کیلد رو هم از نوید گرفتم و حق نداره پاش رو تو شرکت بذاره!با نیشخند گفتم کلید شرکت دست منه تو چطور از نوید تحویل گرفتی؟دیدی ضر میزنی؟بعدشم مبارکت باشه چهار تا چرخش واسه بچرخه(مسخره کردمش تا حسابی بسوزه) ما هر خراب شده ای پا نمیذاریم چه برسه به شرکت تخماتیک تو!

بعد گفت تو چرا برداشتی فوضولی کردی و به بابای نوید زنگ زدی گفتی من میخوام ازش اخاذی کنم و موضوع دیه رو لو دادی؟اینو که گفت مثلا میخواست بهم نشون بده که با نوید ارتباط داره و از زبون نوید شنیده اما زود فهمیدم کی کرم ریخته!چون ظهر با زن صیغه ایش صحبت میکردم و بهش گفتم من نمیذارم شوهر سابقت با نوید در ارتباط باشه چون شیاده و اتفاقا به باباش هم گفتم اسی میخواد ازش سو استفاده کنه واسه همین پیش همه لو رفت!حالا زنه رفته بود بهش اطلاع داده بود و واسه همین وحشی شده بود و تو همون روز طاقت نیاورده بود و بهم زنگ زده بود!

در جوابش گفتم عشقم کشید به پدر شوهرم اطلاع بدم که میخوای چه کثافت بازی در بیاری خوب شد همه شناختنت...

گفت اصلا به جهنم من میخواستم کمک کنم گفتم ببر صداتو نمیخوام یه شیادی عینه تو بهم کمک کنه...هری ی  ی ی

تل رو قطع کردم و راحت شدم چون باید یه سری حرفارو بهش میزدم...خدارو شکر این رابطه کات شد و همه چی اروم اروم داره درست میشه ماشا الله....

بعد تل خونه رو جارو و گردگیری کردم و نویدم ساعت ۳ نیم اومد و واسش املت درست کردم خورد و خودمم میل نداشتم اومدم رو تخت دراز کشیدم و خوابم برد...

نوید که اومد رو تخت بخوابه بیدار شدم و یه کم حرف زدیم و لاو ترکوندیم و جو گیر شد میخواست شیطونی کنه ولی گفتم دیشب گول خوردم بسه حالا که حس و حال ندارم جو گیر شدی؟بهش برخورد ولی زود بوسش کردم و حواسش رو پرت کردم ولی باز شب نزدیک بود دعوامون بشه سر بوق!اخه کی میتونه با این همه حرص و اعصاب خوردی به وظایفش عمل کنه که من .......؟

تا ساعت ۸ استراحت کردیم و بعدش اتاقش رو یه کم تمیز کردیم و نشست سر کارش و منم سر درد داشتم و نتونستم بیام وب رو اپ کنم...

ساعت ۹ نیم زنگ زد واسمون کنتاکی و میگو اوردند خوردیم و خعلییییییی فاز داد....بعدش تی وی دیدیم و ساعت ۲ رفتیم خوابیدیم....

*دوستای گلم(پروشات عزیزم٬شیمای خشگلم٬نسیم گلم و .....)که لطف کردید و بهم اس ام اس دادید شرمنده که جواب ندادم!به خاطر اینکه اسی دوباره بهم زنگ نزنه موبایلم خاموشه و فقط ۴  ۵  دقیقه در روز روشن میکنم تا ببینم کس اس ام اس داده و زود خاموش میکنم تا اراذل باهام تماس نگیرند واسه همین تو این دو روزه نشده جواب بدم ولی از فردا موبایلم رو روشن میکنم و جواب دوستای مهربونم رو میدم....

عخشای من شرمنده نگرانتون کردم چون میخواستم همه چی تکلیفش روشن بشه و بعدا بیام بنویسم ولی هنوز یه سری کار مونده که باید انجام بشه و قول میدم زود بیام بنویسم....البته روز نوشت امروز و فردا رو میام براتون مینویسم و کامنت ها رو وقت شد جواب میدم خشگلای من...

روز نوشت 5شنبه و جمعه:

$
0
0
سلام دوستای گلم....

امروز با کلی انرژی برگشتم و خدارو شکر حالم خوبه....ایشا الله همین طوری وضعیتمون بمونه و کسی جفتک نندازه!

۵ شنبه نوید ساعت ۱۲ رفت بیرون و تا ساعت ۶ مشغول کاراش بود و سر راه رفت برنج خرید و بعدش رفت پیش حسین پنکک جدید میخواستم خرید و بعدش از اونجا زنگ زد گفت شادی چه عطری دوست داشت بخره؟اسمش چی بود؟

اخه اون موقع که رفتم ناخنام رو ترمیم کردم شادی بهم گفت من وقت نمیکنم برم بوستان هر موقع رفتی بوستان واسم یه عطر ۲۱۲ س ک س ی بخر!پول ترمیم ازم نگرفت و گفت عطر رو خریدی بهم بزنگ تا حساب به حساب پولش رو واست بریزم!

عطر ۲۱۲ س ک  س ی رو مامانم داره و بوش رو زیاد خوشم نمیاد چون ته ته ته بوش یه نموره بوی سیگار میده و منم زیاد خوشم نمیاد!نمیدونم رو چه حسابی اسمش رو گذاشتند س ک  س ی؟بدبخت دوست پسرش این بو بهش بخوره از مردی میوفته چه برسه بره س ک س کنه!مامانمم زیاد ازش استفاده نکرده ولی این عطر عجیب کشته مرده و طرفدار داره!

اسمش رو به نوید گفتم و حسین گفت من مشابهش رو دارم!به نوید گفتم به دوستت بگو فقط خوده ۲۱۲ رو میخوام اگر داره بده!حالا اون وسط به نوید گفت به خانومت بگو تو دوستاش کسی شوهر یا دوست پسر نمیخواد؟نویدم گفت میخوای زن بگیری؟اونم گفت اگه یه زن تپل مپل باشه دوست دارم ولی لاغر باشه اصلا!

من جوابی به این درخواست ندادم چون مدرک جا کشیم رو هنوز نگرفتم که بخوام واسه کسی دوست دختر یا دوست پسر گیر بیارم!

بعدش به نوید گفت پنکک توپ میخوای از این پنکک های جدید وو ببر خیلی عالیه و بعدشم گیر داد بیا یه عطر ژیوانشی واسه سوگل ببر!گفتم من عطر دارم نمیخوام بخری....اونم گیر داده بود یکی از این عطر مونده حتما واسش ببر من تضمین میکنم!تا دم اومدن از مغازه ایبن مرتیکه گیر داده بود نوید حتما حتما این عطر رو بده به سوگل یه وقت به شادی ندیا!این عطر فقط و فقط واسه سوگل خوبه....

من چیزی نگفتم و وقتی نوید اومد رفتم عطر رو بو کردم و خدایی بوش هم بد نبود ولی گفتم نمیخوام!حوصله شوخی های پسرونه رو ندارم....اون مرتیکه به شوخی یه چیزی گفته و نویدم به شوخی همه چی رو برداشت کرده ولی شان من نباید زیر سوال بره!دلیل نداره یه مرد غریبه خودش رو جر بده که من چه نوع عطری بزنم و تو تنهاییه خودش از رو هیزی مجسم کنه فلانی الان تنش چه بویی میده؟اه اه اه حالم بهم میخوره از این شوخی ها یا حرفای بودار....

یه روز تو یه جلسه قرانی که رفته بودم و دوستای مامانمم اتفاقا اونجا بودند و خانوم روضه خونه میگفت تا میتونید تو خیابون عطر نزنید چون وقتی با اون بوی خوش وارد تاکسی یا ماشینی میشید مردم خوششون میاد و این خودش یه گناهه!باعث ت ح ر ی ک جنس مخالفه!هی وای ی ی یاز این جنس مخالف که هر بدبختی داریم از زن بودنمونه....

خلاصه بعد از اینکه ناهارمون رو خوردیم به نوید گفتم اماده بشیم بریم بوستان عطره رو پس بده....گفت خودت بیا یکی انتخاب کن!گفتم من پا نمیذارم تو مغازه ی حسین وقتی این همه اراجیف بهم بسته شده!گفت همین رو بردار خیلی خوشبو هستش!گفتم من از بوی رز متنفرم و برو به جای سفید طلاییش رو بگیر چون بوی طلاییش شیک تره....

حرفم رو دایورت کرد و رفت حموم و بعدش گفت اماده بشیم بریم خونه ی عمو....شناسنامه ی بابا نوید و کارت ملیش رو واسه تحویل گرفتن سبد کالای ماه رمضون لازم داشتیم و دیگه نرفتم سر کیف سامسونت باباش فوضولی و گفتیم بریم از عموش بپرسیم مدارک بابا کجاست؟

به نویدم گفتم برو دستگاه رو از عموت تحویل بگیر....خلاصه اماده شدیم رفتیم و من که رفتم تو پارک نزدیک خونشون نشستم و نوید رفت تو....

نوید واسه اینکه ثابت کنه از موضوع دوربین اطلاع داشتند دستگاه تو جیبش گذاشت و تمومه مکالماتشون رو ضبط کرد(البته عمو تو صحبتاش اعتراف کرد همه چی رو از دوربین میدونه و بعدش گفت من از اول با دوربین گذاشتن مخالف بودم)...یه دستگاه داره واسه اموزشگاهی که میرفت تا ۷  ۸  ساعت صدای استادش رو ضبط میکرد تا بیاد تو خونه همه حرفاشو دوباره گوش بده!همون دستگاه رو برد خونه ی عموش....

عمو گفت شناسنامه دست خوده باباس و پیش ما نیست!اخه بابا وسط امریکا شناسنامه ایرانی میخواد چیکار؟ترسید بریم از شناسنامه سو استفاده کنیم؟نمیدونم والا

بعدش در مورد دستگاه خیلی راحت گفت من اصلا همچین چیزی رو نمیشناسم!اصن دست من نیست...در صورتی که من عکسشون رو موقع تحویل دستگاه دیدم که همراه با یه نوت بوک تو یه کیسه سیاه نوید به باباش و عموش تحویل داد!حالا اون روز من کجا بودم؟من داشتم اماده میشدم برم دکتر تغذیه و نوید دیر رسید و همه چی کنسل شد...یادتونه؟که بعد از اینکه وسط راه منصرف شدیم نوید گفت بریم دنباله بابام...ما پیچیدیم تو کردستان و رفتیم دنباله بابا که همون روز هم مهمون داشتند(اسم مهمونشون هم رضا قنادی بود)..همه چی بدون کم و کاستی یادمه....با اصرار عمو رفتیم تو چون دم در وایستاده بودیم و به بابا دمه در گفتیم بیاید بریم و بابا رفت کیف سامسونتش رو برداره ولی عمو اومد مارو برد تو!توی روز نوشت ماه اردیبهشت یا خردادم تمومش عینه فیلم هست و ثبت شده!

ما رفتیم تو خونه ی عمو و ......!حالا زن عمو میدونید چی به نوید گفت؟گفت اون روز که اومدی یه دستگاه به بابات دادی عموت حموم بود!!!!!!اخه خجالت از سن و سالت بکش چرا دروغ میگی؟من عکساشو دارم و دیدم عمو هم بود و تازه همون روز نیم ساعت بعدش مهمون (رضا قنادی)واستون رسیده اون وقت عمو حموم بوده؟

خوب مگه من از شماها چی میخوام؟چرا جرات اینو ندارید با یه ببخشید همه چی رو تموم کنید؟من از انکار بدم میاد نمیدونم اینو چطور حالیشون بکنم؟من در اوج زرنگی و با اجازتون با هوشی و چموشی خیلی دل رحم و مهربونم و به کسی اسیبی نمیرسونم فقط کنجکاوی و پشتکار دارم تا بدونم پشت سرم چه ها شده که فکر میکنم حق طبیعی هر کسی باشه تا حد اقل در مورد خودش و اتفاقات تحقیق کنه!

ادمم راحت میتونه همه چی رو انکار کنه ولی به قیمت چی؟تر زدن به اعمالمون؟اون دنیا پس چی؟

بعدشم با انکار کردن همه چی اروم نمیشه تو این دوره زمونه که مردم واسه یه لقمه نون همه کاری میکنند مثلا نمیشه انتقام دروغ ها رو گرفت؟

وقتی همه چی انکار شد نوید از عصبانیش گفت منو ضایع میکنه؟حالا من دارم واسشون!قرار بود واسه چند ماه اینده که دختر محترمشون استرالیا تشریف میبرند انتقام دروغ ها بد جوری گرفته بشه چون هیچ کدوم حتی حاضر نشدند یه ببخشید ساده بگند و حد اقل ارومم کنند!هیچ کس خرابکاریشو به عهده نگرفت و اوج عصبانیم وقتی بود که بابا به جای اینکه تشکر کنه واسه اینکه نذاشتم کسی ازش باج بگیره برداشت خرجی مون رو قطع کرد و دستمون رو تو پوست گردو گذاشت....

من به نوید گفتم حالا صبر کن این مدت اگر خودشون عذر خواهی کردند و ارومم کردند و بابا دست از لجبازیش برداشت همه چی ختم به خیر میشه ولی به خدا به جون پدر و مادرم اگر کسی واسه بهتر شدن زندگیمون تلاشی نکرد و بدتر جدایی انداخت منم با برنامه ها موافقت میکنم....چون فقط نوید نبود که زندگیمون رو داغون کرد این وسط مشوق داشت و اگر پدر و عمو و مادرش نصیحتش میکردند این اتفاقات پیش نمیومد!

اخه شما فکر کنید یه روز که خونه عمو بودم داشتم ظرف میشستم باباهه نوید رو برداشته برده در مورد من و طلاق تو خونه ی اقای زند(داماد عمو)صحبت کردند!یعنی یه ثانیه هم واسه ر ی د ن به زندگیم رو از دست نمیدادند!من تو چه فکری و اونا در چه فکری....

بعد عمو و زن عمو خیلی مهربانانه به نوید گفتند سوگل عاشقته نمیره از دستت شکایت کنه!سوگل دوستت داره نمیذاره اسیبی بهت برسه!!!!!!!!اولا من عاشق نویدم خوب چه ربطی به شما داره؟چون من عاشق نویدم وظیفه دارم کارای شمارو نادیده بگیرم؟

در ثانی شما که میدونید من عاشق نویدم چطور واسه بهم خوردن این رابطه اینقدر خودتون رو جر دادید؟

بعدش عموش گفت تو سعی کن سوگل رو اروم کنی..رفتار و اخلاق خوش داشته باشی و هواشو داشته باشی!چه عجب بالاخره یکی واسه ارامش زندگیمون یه قدم برداشت....

خیلی خرم میدونید چرا؟این همه بلا سرم اوردند ولی این حرفای عمو و زن عمو رو وقتی شنیدم اروم و نرم شدم و دیشب (جمعه)وقتی دیدم بابا واسمون خرجی ریخته به کلی کینه هام فروکش کرد!نمیدونم من خرم که راحت با یه محبت همه چی یادم میره یا همه اینطوریند؟نمیشه گفت همه بلاهارو فراموش کردم ولی به حرمت نون و نمکی که خونشون خوردم همه چی رو بوسیدم گذاشتم کنار ولی مدارک رو از بین نبردم!چون هنوز بهشون اعتماد ندارم و هر لحظه ممکنه واسه بهم خوردن زندگیم اقدامی انجام بدند....

دیشب موقع اذون یهو جلو مامان بابام زدم زیر گریه....هر موقع اذون میگند من دعاهام به ترتیب اینه:خدایا همه مریضا رو شفا بده.....سایه ی پدر و مادر و نوید و بابای نوید رو از سرم کم نکن...دیشب که اینارو داشتم میگفتم یهو یاد کاراشون افتادم و با خودم گفتم خدایا سایه ی کسی رو که داشت سایه ی شوهرمو از سرم کم میکرد و زندگیمون رو با راهنمایی هاش خراب کرد از سرم کم نکن شاید یه فرجی شد و به آرزوش رسید!هنوز دلم نمیاد زبونمو به نفرینش باز کنم چون کلمه ی پدر مقدسه من ۶ سال به این اسم صداش میکردم....

۵ شنبه شب نوید از خونه ی عموش که اومد منو سوار کرد و رفتیم بهاران غذا خوردیم و بعدش اومدیم خونه و یه کم اشپزخونه رو تمیز کردم و بعدش رفتیم خوابیدیم...

دیروز ساعت ۹ نیم بیدار شدم و خونه رو تی و گردگیری کردم و نویدم جارو زد و بعدش رفتم سرویس بهداشتی ها رو شستم و حالا وسط کار سر صبح نوید دیوونه بازیش گرفته بود و ش ی ط و ن ی !

ساعت ۱۲ نیم هم رفتم واسه ناهار قرمه سبزی درست کردم و ساعت ۲ هم بابا اینا اومدند...

واسمون خربزه و هندونه و گردو تازه خریده بودند....ناهار رو اوردم و تند تند سالاد فصل هم درست کردم و خودمم سس فرانسوی و لیمو ترش تازه و فلفل و روغن زیتون رو مخلوط کردم و فرتی ریختم روی سالاد تا به خرد کاهو بره....جاتون خالییییی این خورشت لا مصب یه طرف که روغن انداخته بود و جا افتاده بود این سالاده هم یه طرف ....بابام که ثانیه ای تعریف میکرد و مامانمم گفت عالی شده و نویدم که واسه خودش عخش میکرد بچم....

بعد ناهار واسشون میوه اوردم خوردند و بعدش گردو زدیم بر بدن و بابا ساعت ۳ نیم رفت خوابید و نویدم رفت سراغه کارش و مامانمم جدول حل کرد و منم مجله خوندم و خوابم برد...وقتی بیدار شدم دیدم مامانم گوشتامون رو خرد کرده و شسته منم مرغ ها رو شستم و وقتی ابشون رفت همه شون رو بسته بندی کردم و فریزر رو تمیز کردم و جا به جاشون کردم...

بعدش واسه مامان اینا چایی و شیرینی اوردم خوردند و تی وی دیدند و ساعت ۸ نیم هم اماده شدیم رفتیم بوستان...

رفتم عطرمو پس دادم و خدارو شکر فقط خواهر حسین اونجا بود و چند تا عطر اورد تست کردم و اخر سر هم ژیوانشی طلایی گرفتم....البته ریو هستش و اصل نیست مگر نه اصلش بسیوررررر گرونهههه!

از بوستان اومدیم سمت پیرایوا یه دوری زدیم تا اقا نوید نون سوخاری و لواشک بخرند و منم دستمال کاغذی و پودر لباسشویی خریدم و اومدیم بیرون....

قرار بود شام همون قرمه سبزی بخوریم ولی مامانم وسط صحبتاش گفت خوش به حال اون روزا که سالم بودیم و میشد همه چی بخوریم الان واسه فشار خون و چربی خون یه کباب هم نمیتونیم بخوریم!

اینو که گفت نوید یهو ویار کباب کوبیده گرفتش و رفت کباب خرید و اومدیم خونه شام رو گرم کردم و در کنارش کوبیده هم بود گذاشتم و اینم شد شاممون...

نزدیکای ۱۲ مامان اینا رفتند و من و نویدم نشستیم رو تخت میوه خوردیم و کتاب خوندیم و بعدش رفتیم خسبیدیم...


*الهی بمیرم چرا با عوض شدن قالب همتون نگران شدید؟خیر سرم واسه تنوع قالب رو عوض کردم ولی چه غلطی کردم چون همه دلشوره گرفتند...ببخشید عوضش کردم قالبم رو

اهنگ وب چطوره؟دوستش دالممممم

Viewing all 355 articles
Browse latest View live