Quantcast
Channel: دلنوشته های سوگلی
Viewing all 355 articles
Browse latest View live

روز نوشت شنبه و یکشنبه....

$
0
0
سلام عسیسای من...

دیروز صبح زود بیدار شدم و اماده شدم تا با نوید از خونه بریم بیرون....ساعت ۹ رسوندمش سر خیابون تا با تاکسی بره دمه مترو و بره دنباله کاراش!

خودمم رفتم پمپ بنزین زدم و بعدش رفتم تهرانپارس....مامانم دمه در اومد رفتیم چند تا بنگاهی خونه سپردیم و بعدش بردمش لوازم خونگی یه گاز خریدیم و اومدیم سمت خونه....

از سر کوچشون سبزی و وسایل کاهو خریدیم و اومدیم خونه....تا رسیدیم واسه ناهار میرزا قاسمی و سالاد درست کردم و مامانمم کلم اب پز کرد و کنار غذا زدیم بر بدن...

بعد ناهار چون زانو درد وحشتناکی داشتم مامانم یه قرص مسکن بهم داد و تا ساعت ۵ بی هوش شدم...

وقتی بیدار شدم دردم اروم تر شده بود....یه کم نشستم تا خواب از سرم پرید و بعدشم اماده شدیم رفتیم بیرون چند تا خونه ببینیم....

تا ساعت ۸ بیرون بودیم و سر راه رفتم دمه مترو دنباله نوید و اومدیم خونه....

دلم خعلیییییی واسه نوید تنگ شده بود اینقذه تابلو بازی در اوردم تا مامانم رفت دستشویی انچنان ماچ و موچی راه انداختم که تابلو شدم!

بچم هوس سوسیس بندری کرده بود زنگ زدم بابام واسش ساندویچ بخره ولی دمه در بود و دیر زنگ زده بودم...بهش گفتم میخوای برم واست بخرم بیارم؟گفت نع امشب رو میرزا قاسمی میخورم ولی تو این هفته میریم سوسیس بندری میزنیم!

شاممون رو خوردیم و یه کم نشستیم و ساعت ۱۰ چون نوید خیلی خسته بود اومدیم خونه و یه کم به کاراش رسید و کفشاش رو واکس زد و منم لباساشو شستم و ساعت ۱۱ نوید خوابید...منم منتظر شدم لباساش شسته شد و پهن کردم و زود رفتم خوابیدم....

امروز صبحم از صدای زنگ گوشیم ساعت ۸ بیدار شدم و اومدم لباسای نوید رو اتو کردم و چون دیشب بهش قول داده بودم یه شارژ ۱۰ هزار تومنی براش بخرم اومدم تو سایتش و ۱ساعت خودم پر پر کردم ولی ارور داد و نشد شارژ بخرم....

نویدم صبحونش رو خورد و رفت حموم و اماده شد ساعت ۹ رفت بیرون....منم اومدم تو نت و میخواستم وب رو اپ کنم ولی کاری پیش اومد که تا ظهر کار داشتم و بعدشم تا ساعت ۴ تو یاهو بودم و ناهارمم خوردم و رفتم خوابیدم....سر درد عجیبی داشتم!

دو ساعت استراحت کردم و با صدای زنگ تل نوید بیدار شدم و یه کم صحبت کردیم و منم اومدم تو اشپزخونه یه سری ظرف شستم و مرتب کردم و بعدشم اومدم سر وقت کل خونه!

 جارو کشیدم و یه گردگیری حسابی کردم و وقتی تمیز شد کرمم خوابید....

کارام که تموم شد اومدم برنج دم کردم و سبزی هم پاک کردم تا اینکه نوید تل زد گفت چی بخرم بیارم؟منم گفتم بد موقعی زنگ زدی چون کلی چیز میز میخوام سفارش بدم!

گفت بگو یاد داشت کنم!گفتم ننه برگه آ چهار بیار یاد داشت کن....بعدشم گفتم اب معدنی.نوشابه.بستنی.نون.پنیر اونم فقط هراز.یه خروار دستمال کاغذی چون تو خونمون قحطیه دستمال بود منم که حساسسسس.قارچ و ....... +فیله مرغ!

تا نوید بره سوپری خرید کنه و بعدشم بره قصابی منم با تل با مامانم صحبت کردم و وقتی نوید اومد فیله ها رو با قارچ سرخ کردم و وسایل رو جا به جا کردم و نشستیم سریال ۴ خونه رو از ا ی فیلم دیدیم و وقتی تموم شد اومدم شام رو اوردم زدیم بر بدن....

بعد شام هم نوید نشست پای تی وی مهمون ناخوانده ی من رو ببینه و بعدشم بشینه سر کارش!

منم که طبق معمول در به در و سرگردون نتم و الانم اگه خدا قسمت کنه اومدم وب رو اپ کنم....امروز نحسی افتاده بود تو اپ کردنه من...تا میومدم دو خط چیزی بنویسم یه کاری پیش میومد!


*آمــوخته ام که خــدا همــه چیز را در یــک روز نیــافرید، پــس من چــگونه میتوانــم همه چیــز را در یــک روز بدســت آورم...

*بیـــــــــــزارم ...
 از افرادی ....
 که صدای عـــــرعـــــرِ خود را نمی شنوند .....
 درحالیکه گوش های تو را .....
 دراز می بینند!


روز نوشت دوشنبه:

$
0
0
ســــــــلام عسیسای من...

امروزم طبق معمول زود بیدار شدم و ساعت ۹ با نوید از خونه اومدیم بیرون و نوید رو گذاشتم دمه تاکسی رفت سر کار و منم رفتم تهرانپارس....

تا ظهر چند تا خونه دیدیم و فقط از یکیش خوشمون اومد ولی چون بابام همراهمون نبود قراری واسه صحبت نذاشتیم!

بعد از اینکه خونه دیدنمون تموم شد با مامانم رفتیم سمت مغازه بابا و تا رسیدیم پدر بزرگم اومد تو ماشین تا ببرمش دمه خونه برسونمش...

یه کم تو ماشین صحبت کردیم و حالا ۴۵ دقیقه هم همزمان با خونه دیدن و رفتن دمه بنگاه و بعدش رفتن در مغازه و سوار کردن بابا بزرگم تو ماشین مهتاب نسناس پشت خط بود و هر هر کر کر میکردیم!کلا صدای همه اجدادمون رو از پشت تل شنید...کلی هم با مامانم تو ماشین سر به سر گذاشتیم!

بعد از اینکه بابا بزرگم رو رسوندم رفتیم میوه خریدیم و اومدیم خونه که پسند کرده بودیم رو نشون بابام بدیم ولی خانومه نبود و بنگاهی گفت فردا صبح میاد....

از اون ور ما اومدیم خونه و بابام رفت غذا خرید و اورد....ناهارمون رو خوردیم و به نویدم تل زدم چندین بار گوشی رو برنداشت ولی خدارو شکر یه ربع بعدش تل زد و گفت جلسه بودم و الان وقت ناهارمونه....

وااااای از خنده داشتم غش میکردم تو جلسه داشت سخنرانی میکرد و صداشم تو بلند گو پخش میشد و گفته بودم بذار گوشیت روشن باشه ببینم چی میگی؟حالا اینم وسط توضیح دادن یه برنامه سرفه اش گرفته بود و همش تپق میزد....ترکیدم از دستش

امروز حسابی حال کرده بود و گفتم ناهار چیا خوردی؟گفت شیرین پلو و سالاد الویه و سالاد میوه و کلی دسر و خوراکی ولی دلم واسه هیچی غش نرفت جز سالاد میوه!منم فوضول پرسیدم نوید چیا تو سالاد میوه شون بود؟گفت تو این موقع سال شاتوت و بلو بری و توت فرنگی و البالو و موز با سس توت فرنگی بود....داشتم از هوس میمردم...بیشتر از همه از این لجم گرفت چرا همچین سالادی رو نخورده؟گفت چیه بابا چند تا میوه قاطی شده ادم طعم هیچ کدوم رو نمیتونه بفهمه!

ای خاک تو مخ من با این دل صاب مردم که از ظهر خماره یه سالاد میوه ام!

بعد از اینکه فوضولیام رو کردم تا ساعت ۵ خوابیدم و مامانمم تو اون فاصله واسه شب کتلت درست کرد و نمازشو خوند و ساعت ۶ رفتیم بیرون....

وااااااای امروز اینقدر سر به سرش گذاشتم که سولاخ سولاخ شد....وقتی بیرون رفتیم اول رفتیم یه جا لوازم تزیینی دیدیم و بعدشم رفتیم در مغازه مامانم جنس بسته بندی کنه و منم دو نوع سفره خیلی خشگل خریدم و به بابام میگم چند متر بهم سفره دادی؟میگه ۱متر و ۲۵!گفتم پدره من مگه نمره داری بهم میدی؟اخه خلاقیتت تو فرق سرم یا ۱متر میدادی یا ۱متر و نیم!

بعد گیر داده بود از این سفره گل ابی ها بگیر گفتم نع بابا طرحش عینه سفره افغانیاس حال نمیکنم باهاش!حالا دو تا زن هم تو مغازه بودند مرده بودن از خنده....

تا ساعت ۹ در مغازه بودیم و بعدش بابام اینا رفتند واسه شام نوید سوسیس بندری خریدند و دادند به من تا برم دمه مترو دنبالش و بهش ساندویچه رو بدم تا ذوق ملگ بشه....چند روز بود خیلی خیلی هوس سوسیس بندری کرده بود...مامانم گفت گناه داره واسش بخر بخوره نهایتا میاد خونه کتلت و سالاد میخوره دیگه برنج نمیخوره!

ساندویچ رو گرفتم و رفتم دمه مترو دنبالش ولی ماشا الله هزار ماشا الله چشمم کف پاش ظهر غذا زده بود بر بدن سیره سیر بود و رسما نقش پـــــــشم داشتم ایفا میکردم!

البته وقتی اومدیم خونه واسه اینکه من ناناحن نشم نصف ساندویچ و دو تا کتلت خورد ولی تابلو بود سیره و جا نداره منم مجبورش نکردم و گفتم حالا که سیری بذار واسه فردا بخور....چون خودم ظهر ساندویچ خورده بودم به دلم اویزوون بود!

شاممون رو که خوردیم تا ساعت ۱۰ نیم اونجا بودیم و بعدش اومدیم خونه چون نوید بسیوووووور خسته بود....

تا رسیدیم خونه تا ساعت ۱۲ تی وی دید و بعدشم رفت بخوابه....

روز نوشت سه شنبه:

$
0
0
ســــــــــــلام دوستای گلم...

امروز تو یه خواب توپ بودم نوید موقع رفتن اومد بیدارم کرد و گفت بیا این ۷۰ تومن رو بگیر امروز واسه ماشین کارت طلایی میارند!

گفتم کارت طلایی چیه دیگه؟گفت همون کارتی که باهاش کلی تخفیف واسه بیمه بدنه میدند!گفتم همون کارتی که دو ساله زنگ میزنند و خودشون رو دارند جــــــــر میدند تا قبول کنیم و بگیریم؟نترس این شرکت ها تا چیزی به نفع خودشون نباشه این طوری پیگیری نمیکنند....

گفت اخه دیروز زنگ زدند من قبول کردم!گفتم شما خیلی کار خبطی کردی مگه من تو کارام باهات مشورت نمیکنم؟چرا سر خود شدی؟گفت چرا اخه یادم رفت حالا بیا این پولو بگیر دیرم شد!گفت من در رو روی هیچ کس باز نمیکنم....خودت بمون خونه و خودتم تحویل بگیر....من اینجا نقش دست خر ندارم ۲ساله دارم این مرتیکه که زنگ میزنه و میخواد کارت طلایی رو بیاره سنگ قلاب میکنم حالا برداشتی بدون مشورت ادرس دادی؟

هر کاری کرد قبول نکردم کارت رو تحویل بگیرم و گفتم یا بمون تحویل بیر یا کلا کنسل کن....

خداحافظی کرد و رفت و پشت سرش نظافتچی اومد و تا در رو باز کردم ایفون رو خاموش کردم و وقتی اومد بالا برگه شو بده بهش گفتم اقا من خونم ولی کسی اومد زنگ طبقه مارو زد بگو رفتند بیرون و ازشم چیزی قبول نکن....یه جفت کفشم بهش دادم و ذوق مرگ شد و گفت چشم خانوم!

بعدش اومدم یه کم تو نت بودم و نویدم چند بار زنگ زد جواب ندادم چون به شدت بدم میاد از توجیه کردنای الکی...سر هر چیزی تا کم میاره میگه یادم رفت!بهشم گفتم از این به بعد اگر چیزی بهت نگفتم و خبری بهت ندادم گله گی نکن...جواب های هوی هستش!

یادمه پارسالم زنگ زدند بیان واسه ماشین سنسور نصب کنند من با باباش مشورت کردم باباشم گفت پول الکیه!حرف ما پــــــــــــــشم بود و شب بعد از اینکه من و بابا گفتیم هزینه ی الکیه اومدند واسه نصب سنسور....سر یه ماهم خراب شد و الکی الکی ۱۲۰ هزار تومنمون پرید....

اون هفته هم در حال تمیز کردنه وسایلش بود یهو دیدم یه دستگاه خیلی خشگل رو داره پاک میکنه...گفتم این چیه نوید؟واسم توضیح داد چیه و گفتم کی خریدی؟گفت یه هفتس!گفتم چرا به من نشونش ندادی؟طبق معمول گفت یادم رفت....واسه همین امروز از دستش بد شاکی بودم و جواب تل رو ندادم تا خودش به اشتباهش پی برد و عذرخواهی کرد....توجیه حالیم نمیشه چون خودم همیشه رو راست میام اشتباهم رو به گردن میگیرم و از عذر خواهی هراسی ندارم!

بعد از اینکه اشتی کردیم(توجه داشتید کل دعوا و قهر و اشتی نیم ساعت بود ماشا الله به ما رکورد زدیم )اومدم نیم ساعت تو نت بودم و بعدش رفتم خوابیدم چون دیشب اصلا خوب خوابم نبرده بود و بدنم خسته بود....

تا ظهر خوابیدم و بعدش پاشدم شروع کردم به تمیز کاری...اول یخچال رو ریختم بیرون و کفه یخچال رو فیله شو عوض کردم و همه جاشو تمیز کردم و خیالم راحت شد!

بعد از اون اومدم ظرفارو گذاشتم واسه شستن و دو سری لباس هم شستم و بعدش هم کارای همیشگی....دیگه روم به دیفال خجالت میکشم بگم دوباره تی و گردگیری و جارو زدم و کل خونه رو سابیدم و عـــــــــخش کردم....

این نوید برداشته بود جوراباشو دور تا دور تخت انداخته بود...شلوارش جلو در اتاق افتاده بود....اومدم تو اتاقش دیدم قیامته!اومده بود قرص برداره همین طوری در کشو باز و قرصا ولو....حالا بازم بگید چرا دو نفرید اینقدر خونه تمیز میکنی؟یه روز تمیز نکنم حالم بهم میخوره از شلوغی!امروز تا روتختی و زیر تختی و رو بالشتی رو عوض کردم و یه صفایی به اتاق خواب دادم بسگی شلوغ شده بود....

کارامو که کردم اومدم پای نت و تا نشستم یه وب بخونم مامانم از راه رسید و واسم ناهار قرمه سبزی اورده بود...نشستم ساعت ۵ ناهارمو خوردم و حال کردم با قرمه سبزیه....

تا ساعت ۷ نیم که نوید بیاد تی وی دیدیم و میوه اوردم واسش پوست گرفتم و دادم خورد و نسکافه وشیرینی هم اوردم و خورد و بعدش گیر داد اهنگ های ه ا ی د ه رو برام دانلود کن و کلی از حجم اینترنتمون رو به فنا داد....چند تا اهنگ گوش کرد و بعدش یکی از وبلاگایی که میخونم رو براش خوندم و اینم خط به خط گریه واسه زنه!

اخرشم گفت کصافط یه روز مادرت میاد خونت به گریه میندازیش؟ادمی تو اخه؟گفتم به من چه خودت اشکت دمه مشکته زود جو گیر میشی...گفت به جا این حرفا برو لوازم ارایشتو بیار همه ارایشم بهم ریخت!

اومدیم دو تایی بزک دوزک کردیم تا نوید اومد و رفتیم خونه ی دوست مامانم تو مرزداران..خانومه از بازار میره جنس میاره و کار اصلیشم فروش لباس ز ی ر هستش....

مامانم بهش گفته بود سوگل دنباله ساپورت توریه واسش پیدا کن این بنده خدا رفته بود نصف روز بازار رو گشته بود و از یه مغازه ۸ تا دونه اورده بود....

امشب رفتم خونش و ساپورتاش خیلی خیلی شیک بود و منم چون نمیخواستم زیاد پاهام مشخص بشه طرح پر گل برداشتم و یه ساق پا توری هم برداشتم و باهام ۷۰۰۰ تومن حساب کرد...مچاله ی رفاقتشم من!سه تا چیزی برداشتم و مامانم گفت چه قدر بدم؟گفت ۲۷۰۰۰...ذوق ملگ شدم خفن...

بعد از اونجا زود اومدیم پایین چون نوید منتظر بود و گفت بیشتر از یه ربع نشه حوصلم سر میره....دیگه نشد لباس ز ی ر ببینم ولی چه ش و ر ت ا یی داشت!میگفت گیاهیه و جنسش حرف نداره...دوست داشتم بخرم ولی تیریپ خساست برداشته بودم و بیخیال شدم!

بعد از اونجا اومدیم سمت خونه و همزمان با بابام رسیدیم....تا رسیدیم سی دی دوم ویلای من رو گذاشتند و نویدم چون قرمه سبزی خوشش نمیاد زنگ زد خورشت کرفس اوردند و ساعت ۱۰ شاممون رو زدیم بر بدن و همزمان تی وی هم دیدیم و خعلی باحال بود...

بعد شام هم چایی و میوه اوردم و یه کاسه هم از اجیل هایی که بابام اورده بود مخلوط کردم و اوردم بخورند....

تا ساعت ۱۱ نیم مامان اینا خونمون بودند و بعدشم رفتند....نویدم تا رفتند بی هوش شد و از خستگی سرش رو گذاشت رو بالشت و خوابش برد....

منم اومدم اشپزخونه رو مرتب کردم و ظرفارو گذاشتم واسه شستن و یه سری دیگه لباس شستم و الانم اومدم تو نت!


*جالب است،ثبت احوال همه چیز را در شناسنامه ام نوشته است به جز احوالم!!!
 

روز نوشت چهارشنبه:

$
0
0
سلام عسیسای من

امروز روز پر کاری داشتم واسه همین الان یک عدد سوگل وا رفته اومده وب رو اپ کنه!

صبح ساعت ۹ بیدار شدم و اماده شدم نوید رو گذاشتم سر خیابون و خودمم رفتم پیش شادی ناخنام رو ترمیم کنم ...

در مورد مدیر سالن قبلی ازش سوال کردم ۱ میلیونت رو داد یا خورد؟گفت هر کاری میکنم نمیده!گفتم غصه نخور عزیزم ایشا الله دو برابرش رو کار میکنی و جبران میشه!اقا ما اینو گفتیم و به قرآن به یه ربع نکشید یکی از بچه های اون سالن بهش اس ام اس داد شادی پاشو بیا نیک پندار گفته بگید شادی بیاد پولش رو بهش بدم !

بهش گفتم حال کردی چه انرژی توپی بهت دادم؟گفت قدمت چه قدر خوب بود به پولم رسیم خدا خیرت بده الهی(یهنی داشت ذوق مرگ میشد طفلک)....حالا وقتامم تا شب پره چطوری برم بگیرم تا دیر نشده؟گفتم سریع سوهان بکش ناخنام رو .....من نه طراحی میخوام امروز نه چیزی فقط تا پشیمون نشده برو....اول راضی نبود منو همین طوری ول کنه اخر سر بهش گفتم تو برو من خودم یه لاک ساده میزنم و میرم....

فرستادمش رفت و کلی ازم تشکر کرد و اخرم اس ام اس داد و عذرخواهی کرد...خودم واسه خودم یه لاک قرمز نارنجی جیغ زدم و تو دستگاه یو وی هم گذاشتم کامل خشک شد و نیم ساعت طول کشید تا ناخنام ناناس شد و اومدم بیرون...

تو اشرفی اصفهانی بودم نوید بهم زنگ زد گفت کجایی؟گفتم دارم میرم بنزین بزنم گفت نه برو خونه تعمیرکار اسانسور اومده بازدید ماهانه بکنه و منتظره کلید اسانسوره برو کلید رو بده بعد برو!

اومدم خونه و دیدم یارو دمه در اسانسور تو پارکینگ منتظره و همسایه طبقه پایینیمونم پیشش واستاده...تا منو دید گفت مسئول اسانسور کجایی که اقا منتظر مونده؟با خنده و شوخی میگفت و منم تیریپ بیزی برداشتم و گفتم کار داشتم ۵ دقیقه ای خودمو رسوندم!

خلاصه رفتم از بالا کلید رو اوردم و دادم اسانسور رو بازدید کنه و پرسیدم چند دقیقه طول میکشه؟گفت ۲۰ دقیقه...گفتم پس من برم بنزین بزنم و از عابر بانک پول بگیرم و برگردم....

با بازدید و تعمیرات اسانسور ۷۲ هزار تومن پیاده شدم و وقتی بنزین زدم رفتم حساب رو خالی کردم و به اقا تقدیم کردم...

وقتی رفتش اومدم بالا یه کم قرمه سبزی خوردم و تا ۳ تو نت بودم و بعدش رفتم خسبیدم تا ۶...اینقدر خسته بودم نفهمیدم چه قدر طول کشید خوابیدنم!یهو بیدار شدم دیدم هوا تاریکه...

اومدم تو سالن یه کم با اجیل و اب تگری از خودم پذیرایی کردم و با دابی هم فک زدم تا نوید رسید و تل رو که قطع کردم رفتیم با هم یه کارایی صورت بدیم!

بعد از اینکه عشقولانه شدیم یه کم تی وی دیدیم و منتظر بابام بودیم بهمون خبر بده شام میاد بیرون یا نه؟واسه پا دردش رفته بود استخر و تا ساعت ۹ نیم منتظر خبردادنش بودیم...

اخر سر گفت سمت دربند شلوغه ما همین تهرانپارس شام میخوریم....توجه دارید چند ساعت فقط نقش پـــــــشم رو داشتیم ایفا میکردیم؟

ما هم اماده شدیم رفتیم دربند همبرگر و یه سری مخلفات(اگه بگم بچتون میفته واسه همین نمیگم تا از هوس ک و ن بچه هاتون سیاه نشه) گرفتیم و زدیم بر بدن مبارک!

امروز هم من هم نوید دو تا سوتی دادیم که خودمون ترکیدیم.....اول از سوتیه خودم میگم!بحث در مورد مردا شد و من اومدم مثلا با منطق خیر سرم جواب بدم گفتم یه حدیثی هست از چارلی چاپلین که میگه هیچ مردی تو رخت خواب خشن نیست!اینو که گفتم نوید پوکید....گفت لا مصب واسه امام ها میگن حدیث حالا تو واسه چارلی چاپلین میگی حدیث داری؟اینقدر مسخرم کرد که خودمم داشتم هلاک میشدم از دست چرت و پرتاش!هی میگفت حدیث دیگه ای از حضرت چارلی چاپلین (ع) نداری بگی؟

حالا سوتیه نوید منو له کرد!پسرا دمه بابی ساندز تو صف غذا واستاده بودند منو نویدم داشتیم همبرگر میخوردیم....یهو نوید گفت اینا چه حالی دارند تازه ساعت ۱۱ اومدند تا ۱۲ تو صف واستند!گفتم خوب ماشا الله جوونن و پر انرژی...گفت نه خانوم اینا یه مشت بیکار هستند که صبح تا دیر وقت میخوابند و بعدشم میرند حموم و عصرم تیپ میزنند میرن پی الواتی!نیگاشون کنی میفهمی...

واااااای مردم از خنده....گفتم قربونه شکل ماهت بشم بذار اولین حقوقت رو بگیری و جوهر امضای مدیرت خشک بشه و برگه استخدامت رو امضا بکنی بد ب ر ی ن به هیکل اینا!نسناس خودت ۵ سال بیکار بودی و بغل دست من میشستی سبزی پاک میکردی حالا واسه من تیریپ زحمت کش برداشتی؟تو پات به میز ریاست بکشه کلا همه رو میفرستی قاطی باقالیا....خودش که ریسه رفته بود و همش میگفت اره راست میگی منم ۵ سال مثله اینا بیکار بودم و هنوزم یه ریال حقوق نگرفتم خدا خرش رو شناخت شاخش نداد!حالا وجدانن سوتی نوید تابلو بود یا من؟

شاممون رو که خوردیم اومدیم سمت خونه و سر راه هم یه کار بانکی داشتیم و باید یه پولی کارت به کارت میکردم...۱۰ دقیقه هم دمه بانک معطل شدیم و بعدش اومدیم خونه....

تا رسیدیم یه کم سر به سر نوید گذاشتم و رفت زود بخوابه چون خیلی خسته بود یهو بهش با یه تیکه ای گفتم برو بخواب مادر اینقدر کار میکنی دل و کمر و پا که برات نمیمونه....چندین ساله خودت رو پیر کار کردی!

چهار تا چیزی به شوخی بارم کرد و رفت خوابید منم اومدم نت پی الواتی....


*تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است
 پس همیشه امید داشته باش....

روز نوشت 5شنبه:

$
0
0
سلاممممم عسیسای من....

دیشب بعد نوشتن روز نوشت یه کم تو نت چرخیدم و داشتم واسه خودم بستنی قیفی سق میزدم یهو نوید صدام کرد کجایی بچه زود پاشو بیا...

منم که شوهر ذلیل زود کامپیوتر رو خاموش کردم و واسش یه لیوان اب خنک بردم و رفتم تا نیم ساعت سر به سرش گذاشتم....خعلی حال داد کرماییل بازی در اوردم....

صبحم تا ۱۱ خوابیدم و نویدم زودتر پاشد صبحونش رو خورد و رفت تل زد به والده تا بره ملاقاتش کنه!دیشب قبل خواب صداش کردم گفتم بیا رو پام بشین اومد شپلق رو پام نشست و نیگام کرد چی میخوام بگم؟گفتم جیـــــــگره من دوست داره بره مامانشو ببینه؟دیدم یه نیشخند زد فهمیدم دلش تنگ شده ولی چون میدونه همش یاد حرفا و کارای مامانش میفتم به روم نیاورده....دقیقا از حالتاش میفهمم الان به چی نیاز داره؟محبت من؟مادرش؟اطرافیانش؟ماشا الله اطرافیانش فقط موقعی که بابا ایران میاد میشیم گل سر سبد مهمونیاشون!موقع های دیگه ما نقش هویج رو داریم...بعد جالبه وقتی بابا میاد یه شام میریم میخوریم همونم باید دو برابر پس بدم بهشون حالا انگار تو طول سال خیلی هوامون رو داشتند!فقط از بین اطرافیانش عمو و زن عمو خیلی هوامون رو دارند ولی اونم ۶ ماه یکبار با توجه به سن و سال  شرایطشون میشه ببینیمشون.هر موقعم زنگ میزنه دعوت میکنم بنده خداها اینقدر سخت میتونن واسه ناراحتی قلبی زن عمو از خونه بیان بیرون مهمونی رو واسه بعدا موکول میکنند!(داشتید چه کتابی حرف زدمموکول گفتنم تو حلقت همتون)اگه الان نوید بیاد این پستم رو بخونه میگه من با چه زبونی بهت بگم کلا کتابی حرف زدن به گروه خونیت نمیاد؟یه حدیثم اومدیم بگیم رسوای عام و خاص شدیم والا بوخودا....

بعد از اینکه حرفامون رو زدیم قرار شد امروز بره پیش والده....ساعت ۱۱ نیم رفت و منم پاشدم اومدم یه لقمه نون و پنیر زدم و اومدم تو نت....

نوید نزدیکای ساعت ۱ زنگ زد گفت سوگل من مامانم رو دیدم و الانم اومدم بوستان...واسه ولن تاینت چی دوست داری بخرم؟گفتم هیچی عزیزم!گفت اینطوری که نمیشه هیچی ندم....

گفتم کیف و کفش و روسری که دارم...لباسم هفته دیگه میرم پیش این خانومه جنساشو هفنه دیگه میچینه و میرم ببینم چی داره!ساعت هم که دارم و دور و بر طلا ملا هم که نمیشه رفت پس چی میمونه؟بیچاره چون هر چی میخره باید از قبل دیده باشم نمیتونه ریسک کنه و بره یه چیزی بخره چون اینقدر حساسم رو خرید کردن هر چی بخره چون خودم نبودم توهم میزنم شاید یه چیز بهتر یا رنگ بهترم وجود داشته!

قرار شد نقدی حساب کنه چون بهترین کادو هستش...مهم این بود رفته بود واسم وقت گذاشته بود تا چیزی پیدا بکنه....حالا من ازش پرسیدم واسه ولن تاینت چی میخوای؟خیلی شیک گفت کت شلوار مارک دار که فقط و فقطم سفید باشه!گفتم کت شلوار قیمت کردم سفید جنس خوب و شیک زیر ۷۰۰ نیست میشه بگی پول از کجا بیارم؟

بعدش چند تا چیزی گفت که قراره یکیش رو براش بگیرم...

دو هفته پیش بود یه لباس مردونه تو بوستان دیدم مشکی بود و مجلسی...خیلی خیلی با نمک بود و از وقتی دیدم گفتم فیت تنه نویده...امروز بهش ادرس دادم بره ببینه رفت دید گفت به به چه قدر خشگله...گفتم اونو بخر با پاپیون سفید و کت شلوار سفید خیلی باحال میشه...رفت اون لباسه رو با یه پاپیون خرید و وقتی دیدمش من به جای نوید بالا پایین میپریدم!عاشق پاپیونم ولی نوید اکثرا با کراوات میره بیرون و من زیاد حال نمیکنم!پاپیون خیلی بانمکه و چون عروسی یه عتیقه هم نزدیکه به درد مهمونیشم میخوره....

نوید تا ساعت ۵ بیرون و سر راه چون از قبل غذا سفارش داده بودم بذارند کنار رفت اماده غذا رو گرفت و اورد ولی ۲ ساعت بیرون موندن از رستوران غذا رو یخ کرده بود ولی ما پر رو تر از این حرفا سوپ یخ و باقالی پلو و چلو ماهی سرد رو زدیم بر بدن و رووووشن شدیم...

امروز یه چیزی منو بد فرم ذوق ملگ کرد!با اینکه امروز فردا پ ر ی ..... میشم و به شدت پف کردم ولی وزن مبارک حتی ۱ گرم بیشتر نشده و حرف دکتر که میگفت وزنت رو ثابت نگه میدارم درست از اب در اومد!

امروز صبح نوید ازم پرسید واسه خونه چیزی نمیخوای؟گفتم نع گفت لازانیا درست کن گفتم گوشت هیچی نداریم!گفت پس چرا بهم نمیگی چند وقته نداریم؟گفتم خعلی وقته ولی چون شرمنده ی روی ماهم نشی بهت نگفتم ولی هر موقع پول دم دستت بود ممنون میشم یه حالی به فریزر بدی!والا ادم چی بگه یه وقت بگم فلان چیز رو بخر نداشته باشه سرش تا خشتکش بیاد پایین از شرمندگی؟

امروز که برگشت دیدم مرغ و گوشت خریده ....بعد ناهار گوشت رو بسته کردم و بعدش با نوید رفتیم یه چرتی بزنیم ولی تا ساعت ۸ نیم که مامانم زنگ زد بی هوش بودیم!

وقتی بیدار شدم با مامانم فک زدیم و اومدم گوشت چرخکرده هم بسته کردم و قربونش برم اینقدر قیمت گوشت و مرغ گرون شده اصلا برکت نداره و ته هر کیسه چهار تا گوشت باید بندازیم تا تعداد بسته ها زیاد بشه و حس مایه داری کورمون بکنه!

حالا جالب اینجاس مردم با توجه با آه و ناله ای که از گرونی میکنند وضع مالی اکثره مردم خوبه!فحشم ندید ولی یه کم امار و ارقام هزینه هایی که میشه رو نگاه کنید!اطرافتون رو نگاه کنید هنوز ۱ماه مونده به عید به خدا پاساژا و قنادیا غلغله هست...خودم هنگ کردم وقتی صف اجیل تو تواضع رو دیدم!با توجه به گرونیه ماشین هر طرف نگاه میکنیم همش ماشینای اخرین مدل!کمترین ماشین شده پراید و ۲۰۶!شرکت پورشه هم به سلامتی اعلام کردند ۵۰ در صد پورشه های تولید شده از این شرکت فقط و فقط به ایران وارد میشه و ۵۰ در صد باقی مونده بین این همه کشور صادر میشه!اینجاس که باید گفت دمه خودمون گرم هنوز بعد این همه گرونی و ت ح ر ی م پرچممون بالاس....این نشون میده وضعیت مالی انچنان هم بد نیست...دلار رفته بالا ولی از حالا گر و گر دارن واسه ترکیه و دبی و تایلند و مالزی بلیط رزرو میکنند!پس ماها موشکول نداریم و داریم خیلی ریلکس زندگی میکنیم بدون هیچ گونه دوشواری!

حالا واسه عید اگه امام رضا بطلبه ما باید بریم کنار سواحل دریای خزر حالشو ببریم و فقط یه کم تورم مون ورم کرده!

بعد از اینکه گوشت ها رو بسته بندی کردم زنگ زدم حال عمو و زن عموی نوید رو پرسیدم و کلی باهاشون صحبت کردم...خدا الهی حفظشون کنه!

بعد از تل هم نوید گیر داد به لازانیا و منم گفتم لازانیا و ماکارونی اصلا فاز نمیده چون ساعت ۵ ناهار خوردیم و شام نمیشه سنگین بخوریم!

اخر سر ساعت ۱۰ نیم تصمیم گرفتند کتلت نوش جان بکنند و رفتند سیب زمینی و نون خریدند و اوردند واسه ضعیفه تا یه کتلت توپ درست کنم!

اول سیب زمینی اب پز کردم و با سه تا سیب زمینی خام رنده کردم و یه پیاز کوچیکم ریختم +گوشت!همین....کتلت با تخم مرغ طعمش اصلا جالب نمیشه بعد چند سال چند ماهیه به این نتیجه رسیدم....

شام ساعت ۱۲ نیم اماده شد و با چیپس و خیار شور و سالاد اوردم تا نوید بخوره و فشار خونش بیاد بالا...به شدت ضعف داشت و وقتی اینارو خورد و نمک به بدنش رسید خدارو شکر حالش بهتر شد...

هی میگم مــــــــرد اینقدر اب نخور و برو دست به اب فشار خونت میاد پایین از ادرار زیاد ولی گوش نمیده و همیشه باید اینطوری به دادش برسم...

الانم یه نگاهی به ساعت اپ کردنم بندازید متوجه میشید بعد شام پای تی وی بودم و تازه الان اومدم وب اپ کنم!


*این روزا دســت هــر کـــس را کــه مـیـگـیــــری بــرای {بـلـنــــد شـــدن}
آمـــاده مــی شــــود بــرای {ســـوار شــــدن} ... !!

روز نوشت جمعه:

$
0
0
سلام دوست جونام....

دیروز ساعت ۱۱ نیم نوید بیدارم کرد تا به کارام برسم....اول زنگ زدم به مامانم ببینم میان یا نه چون منتظر یه تل بودند و اومدنشون ۵۰-۵۰ بود...

مامانم گفت تا یه ربع دیگه خبر میدم میایم یا نه؟بعدش تل زد گفت بابا گفته فرقی نمیکنه خونه باشیم یا نه چون بخواد اون بــــــشر( ) بهمون خبر بده به گوشیمون زنگ میزنه!

بعد پرسیدم مامانم ناهار چی درست کنم؟گفت هر چی دوست داری....خیلی اصرار کردم تا یه چیزی بگه درست کنم و مامانمم گفت ته چین!اعتماد به سقفم تو حلقتون همچین اصرار میکردم انگار همه چیش رو داشتم!نه ماستش رو داشتم نه زعفرون نه تخم مرغ!دلم به یه تیکه مرغ و چهار تا دونه برنج خوش بود...

بعد تل پاشدم رفتم تو اشپزخونه رو طی یه عمل انتحاری واسه مامان اینا ته چین و واسه نویدم لازانیا درست کردم و میخواستم سوپ شیر هم درست کنم ولی وقت نشد چون تازه ساعت ۱۲ شروع به کار کرده بودم و بازم با این دل درد و زانو درد تو یه ساعت عینه فرفره میچرخیدم!

نویدم اول خونه رو جارو زد و تمومه سطل هارو خالی کردم و دادم زباله ها رو برد پایین و لیست خرید هم بهش دادم و تاکیدم کردم بذار یه پلو خورشت درست کنم این همه هزینه نکن واسه غذا چون تو خونه زعفرون و ماست و تخم مرغ واسه ته چین و واسه لازانیا هم فلفل دلمه ای و قارچ و پنیر پیتزا و رشته لازانیا نداشتیم و به غیر از اینا یه سری خریدای متفرقه مثله نوشابه و هله هوله بود که خیلی پولش زیاد میشد و مخالف بودم با درست کردنه این دو نوع غذا ولی نوید گفت لازانیا هوس کردم و مهم نیست چیا میخواد چون فقط دوست دارم لازانیاهای تو رو بخورم نه واسه رستوران رو!

منم تسلیم شدم و تا بره خرید کنه دو بسته فیله مرغ برداشتم و سرخ کردم و ریش ریش کردم واسه ته چین....وقت نداشتم مرغ اب پز کنم چون کمه کم ۱ ساعتی طول میکشد....

بعدشم گوشت سرخ کردم واسه لازانیا و اب هم واسه رشته هاش جوش اوردم تا نوید رسید زود بتونم غذا رو اماده کنم....

نوید اومد خونه و تا خود ساعت ۲نیم که مامانم اینا رسیدند داشتم کار میکردم و همزمان تی و گرگیری و سرویس بهداشتیم شستم!واااااااااای هیچی بدتر این نیست ادم کلی خسته باشه ولی یه عالم قابلمه و ظرف کثیف از اشپزی واسش مونده باشه....داغون شدم تا شستم....

مامان اینا ساعت ۲ نیم اومدند و واسه کادوی ولنتاینم ۳تا قاب از این تو خالیا که روش وسایل تزیینی میذارند خریده بود و کلی حال کردم چون یه مدتیه تو بوستان و چند جا دیگه دنبالش بودم...

یه قابلمه اش هم واسمون اورده بودند و با میوه(میوه رو خودم گفتم بخرید چون دمه خونه ما ۴تا پاکت میوه رو ۵۰ هزار تومنه و دمه خونه مامان اینا کلی چیزی برمیدارند و میشه ۳۰ تومن).....بعدشم واسه نوید بادوم هندی خریده بودند...اخه هفته ی پیش اقا نوید فرموده بودند بادوم هندی خعلی دوست دارم واسه همین زود واسش خریده بودند اورده بودند....

تا رسیدند واسشون ناهار رو اوردم و بر خلاف چیزی که فکر میکردم دیدم همشون لازانیا خوردند....خیار شور و زیتون هم اورده بودم واسه نوید ولی دیدم مامان اینا دارند میخورند....چیپسم تو سفره بود و اونم بابام خورد و یهو گفتم وای نععععععع نخورید من واسه اینکه فشار خونتون نره بالا ته چین درست کردم تو لازانیا پنیر داره نباید بخورید!بابام گفت خوشمزه شده مگه میشه نخورد؟گفتم خوب این همه ته چین رو چیکار کنم؟گفت میخوریم ولی اضافشم بمونه واسه شب....

خودم که اصلا لب به لازانیا نزدم چون میونه خوبی با پاستا و لازانیا و ماکارونی ندارم!اما نوید گفت چون سس سفیدش رو خودت درست کردی از موقع های قبل عالی تر شده!کلی ذوق ملگ شدم و خدارو شکر لازانیا دو تا برش موند واسه شب....

من و بابا و نویدم یه تیکه ته چین خوردیم و بعد از ناهارم واسشون اجیل و میوه اوردم و تا نزدیکای ۴ داشتم ظرف میشستم و اشپزخونه میسابیدم!

بعدشم واسشون ژله اماده کردم و کارم که تموم شد نوید اماده شد رفت کارواش...منم نشستم یه کم تی وی دیدم و میخواستم برم حموم ولی بابام بیدار شد و واسش بستنی اوردم خورد و باز اومدم برم دیدم مامانمم بیدار شد...دیدم زشته تنهاشون بذارم منتظر موندم تا نوید اومد.....

عصری سر موضوع همون تلفنی که قرار بود بهشون بشه با بابام بحثم شد و واسه اولین بار چیزی که تو دلم بود رو براش گفتم...همچین سر مامانم زور شده بود گفتم بسه بابا دور برندار از خودت بی اعصاب ترم...یتیم گیر اوردی؟خیال کردی مامان باباش نیستند میتونی زور بگی؟نه اقا مامانم اختیار مال خودش رو داره و اگه دوست داشته باشه میتونه خونه شو بفروشه شما هم صبر کن بعد ۱۲۰ سال اون یکی دو میلیاردی که بهت ارث رسید هر کاری دوست داری باهاش بکن.....

من کوچکتر از اونی هستم که بخوام واستون تصمیم بگیرم اما با ندونم کاری و تصمیمای اشتباهت باعث شدی ۲  ۳  بار ورشکست بشی و بهترین دوران کودکی که هر ادمی میتونه داشته باشه نذاشتی من داشته باشم ...بسه دیگه خستم کردی با این کارات اگه مامان چیزی نمیگه چون از داد میترسه ولی من نمیترسم بالاخره یکی باید به روت بیاره به بهترین دوران زندگیمون ر ی د ی!

الانم خبر مرگم اومدم سر خونه زندگی خودم و ماشا الله زندگی ایده الی که هر کسی ممکنه ارزوش رو داشته باشه دارم!خونه ماشین شوهر مطیع ولی کو لذت بردن از زندگی؟همیشه تو اوج خوشحالی یه جای دلم باید گیر شماها باشه!همیشه دعواهام سر عصبی بودن من سر کارای شما و در نتیجه پاچه گیری به نوید بیچارس...فکر نمیکنی بعد ۵۰ سال دیگه بسه؟خلاصه کلی توپیدم و بعدشم تا نوید اومد چپیدم تو حموم و نیم ساعت زیر دوش گریه کردم!

اینقدر گریه کردم تا سبک شدم...هم از دست کاراش و تصمیمات و اشتباهات پشت سر همش ناراحت بودم هم اینکه چرا بعد ۲۵ سال دهنه بی صاحبم رو باز کردم و چیزایی رو که باید میگفتم رو گفتم؟واسه شسکته شدنه غرورش ناراحت شدم فقط همین....منه کیصافط مثله ادم که نمیتونم حرفم رو بزنم.حتی با نویدم تا میام بحث کنم صدام میلرزه و گریههههههه تا جایی که چشام عینه ک و ن خروس بشه و گریه تموم بشه!به قول مامانم میگه بچه تو چه کله پر آبی داری؟

خلاصه از حموم اومدم بیرون نوید حوله رو که داد دستم گفت گریه کردی؟شماها چتون شده از موقعی که اومدم هیچ کس صحبتی نمیکنه؟گفتم مامان بابام دعواشون شده و منم از مامانم دفاع کردم واسه همین بابام ناراحته!خیلی جالبه بابام تا کسی حرف میزنه تر میزنه تو حالش من که حرف میزنم سرش پایینه!دور اخر زمون شده به خدا البته من با داد نمیگفتم حرفامو!یعنی غلط میکنم سر کسی داد بزنم اونم پدر و مادرررررررر ولی با لحن اروم همه چی رو گفتم اخه چه دلیلی داره یه کاسب سالی ۲۰ میلیون ضرر کنه؟پدره من بشین خونه پولاتو بذار تو بانک چرا الکی ضرر میدی هر سال؟

خلاصه از حموم که اومدم رفتم لباسامو پوشیدم و موهامو سشوار کشیدم و اومدم بیرون و مامانم که سر نماز بود و تا فهمید گریه کردم اومدم نشست گریه کرد!

بابامو نویدم تحمل دیدنه گریه ندارند و نوید گفت فاطی بسه ب خدا دلم میگیره و بابامم اومد به شوخی و خنده با منو مامانم صحبت کرد ولی مامانم ناراحت بود از دستش!

اخر سر رفتند با هم پیاده روی تا یه کم هوا بخورند و منو نویدم اماده شدیم رفتیم سر خیابون دنبالشون و بعدشم رفتیم بوستان یه چرخی بزنیم!دلم داشت میپوکید...

رفتیم بوستان نوید بلوتوث گوشیش رو داد وصل کردند و بعدشم عینک رو رفت داد به عینک فروشیه درست کنه و ۵دقیقه منتظر موندم دیدم نیومد!رفتم دمه عید فروشی دیدم زنه داره میخنده و شوخیش گرفته رفتم تو گفتم شوخیت گرفته خانوم؟اینجا میای کار مردم رو راه بندازی یا شوخی کنی؟تیریپ غیرت برداشته بودم یعنی منتظر بودم دهنش رو باز کنه عقده ی عصر رو یکجا سر این جلف خالی کنم ولی عذر خواهی کرد و گفتم یه پیچ دو دقیقه ای که میشه محکمش کرد اینقدر طول نمیکشه بده بهم برم به مدیر مغازه بگم واسم درست کنه!یه لحظه زنه رنگش شد سفید چون ترسید ابروشو ببرم!

بعدشم اومدم سر نوید گفتم وقتی داره شوخی میکنه چرا نمیای بیرون؟گفت به خدا رفتم گفتم پیچ عینک خانومم رو محکم کنید ولی زنه گیر داد اقای ....چون میدونم مشتری دائم ما هستید چند تا فریم جدید اوردیم شما امتحان کنید شاید خوشتون اومد!واسه همین داشتم تست میکردم و زنه هم داشت بازار گرمی میکرد!

بعد از اونجا تو قیافه بودم و سر راه داشتیم بر میگشتیم بریم سمت ماشین نوید از یه پیراهن مردونه خوشش اومد و میخواست بخره ولی من رفتم خریدم و بهش گفتم این باشه واسه کادو ولنتاینت و یه ادکلن یا هر چیزی که خواستی هم برات به عنوان کادو میخرم!ازم تشکر کرد و بعدشم اومدیم بیرون و ماشینو برداشتیم و سر راه ابمیوه و کاپ کورن هم خوردیم و اومدیم خونه....

ا ک ا د م ی مزخرف امسال رو دیدیم و اخراش بود که شام رو اوردم به همراه کتلت شب قبل زدند بر بدن و مامانمم ظهر لوبیا پلو اوردم بود ولی چون هممون سیر بودیم دیگه گرم نکردم!

ساعت ۱۱ نیم بابا اینا رفتند و اینم بگم تا خود شب بابام شوخی کرد و خندید ولی منو مامانم خیلی دلمون گرفته بود و نتونستیم فیلم بازی کنیم و خودمون رو شاد نشون بدیم!

وقتی رفتند خونه رو تمیز کردم و ظرف ها رو گذاشتم واسه شستن و نویدم اومد کیفش رو اماده کرد و کفشش رو واکس زد و منم اومدم تو نت ولی بازی در اورد و قطع شد!همین طوری نشسته رو صندلی تا ۱ ساعت خوابم برد و نویدم بیدارم نکرده بود...داشت شلوارش رو تمیز میکرد!گفتم چرا بیدارم نکردی؟گفت بسگی خسته بودی گذاشتم بخوابی بعدا صدات کنم با هم بریم بخوابیم...

این طوری شد که واسه اولین بار ساعت ۱۲ خسبیدم ولی از کمر درد و دل درد بازم از امروز صبح رو تخت ولو بودم....


*هر وقت از دست کسی یا چیزی ناراحت شدی
 
فقط یک لحظه به نبودنش یا نداشتنش فکر کن.

**جواب کامنت ها رو شب میدم عخشای من....

روز نوشت شنبه:

$
0
0
سلام خشجلای من...

دیروز خعلی دلم میخواست نوید بمونه خونه و نره سر کار...خیلی ستم بود بین دو تا تعطیلی ادم پاشه بره اداره و تا ساعت ۷ بمونه اونجا!

بهش گفتم چرا تعطیلتون نکردند؟گفت چون تعطیل میکردند همه از چهارشنبه میرفتند مسافرت و واسه یکشنبه هیچ کسی از اداره نبود بره واسه ت ظ ا ه ر ا ت!

واسه همین مجبور شد بره اداره و منم وقتی رفت بیدار شدم ولی این قدر بی حال بودم تا ظهر رو تخت افتاده بودم...

وقتی پاشدم اومدم تو اشپزخونه و یه کم اش رشته گرم کردم و خوردم ولی باز جووون نداشتم و کمرم داشت وا میرفت از درد...کش میومدم!

رفتم تا عصری کتاب و مجله خوندم و عصری هم اومدم تو نت وبلاگ رو اپ کردم و زنگ زدم به نوید گفتم شام چی درست کنم؟گفت سوپ سفید....

اومدم تو اشپزخونه یه بسته فیله مرغ داشتم اونو برداشتم انداختم تو قابلمه ....اصلا حوصله مرغ با استخون نداشتم و بخوام اونطوری از استخون جدا کنم و دوساعت ریش ریش کنم!

وقتی نوید اومد بهش گفتم از سر کوچه بلغور جو بخر و بیار....منم تو اون فاصله قارچ رو خرد کردم و ریختم قاطیه مرغا و تا نوید جو اورد ریختم تو قابلمه و نیم ساعت گذاشتم جوشید و بعدشم هویج رنده شده و شیر رو اضافه کردم و ساعت ۸ نیم شاممون رو خوردیم...

بعد شام واسه اینکه نوید سردیش نشه و باز مریض نشه سریع یه چایی و پشمک با خرما اوردم خورد و خدارو شکر مشکلی واسه معدش پیش نیومد...

تا نیم ساعت رو زمین ولو بود و بعدشم اومد یه کم اتاقش رو مرتب کرد چون دو ماهی میشد اتاق تکونی نکرده بود....

منم اومدم تو اتاق و یه کم ف ی س ردی کردم و ساعت نزدیکای ۱۱ بود بابا نوید اومد و یه یک ساعتی سر به سرش گذاشتم و از بابا پرسیدم کی میاید ایران؟گفت واسه اردیبهشت یا خرداد!گفتم بابا الان بوی عید میاد چرا تا هوا خوبه نمیاید؟هر سال تابستون میاید سختتونه....

بابا گفت نه عید بیام واسه دید و بازدید ممکنه مشکلی واستون پیش بیاد و مغذب باشید...گفتم نه اتفاقا بهتره به بهونه ی شما میشینیم خونه و جایی نمیریم....بعدشم گفتم بیاید میخوام ببرمتون کنسرت گ و گ و ش یه حالی بکنیم!گفتم اه خوشم نمیاد ازش خیلی دیگه تکراری شده.....

خلاصه به بابا خیلی تاکید کردم واسه عید بیاد ایران چون میترسم واسه ان ت خ ا ب ا ت مثله ساله ۸۸ که ایران بود باز خیابونا شلوغ بشه و  کلی اذیت بشه ولی بابا گفت منم حق ا ن ت خ ا ب دارم و واسه خرداد باید ایران باشم....گفتم قدمتون رو چشم اتفاقا بهترین موقعیته چون امسال پنجمین سالگرد ازدواجمون رو میخوایم یه جشن حسابی بگیریم...اخه تو این مدت جشن توپ نگرفتیم و گفتیم ۵ سال بگذره بعدا جشن میگیریم...امسالم که جشن تو جشنه چون دقیقا ۲۳ خرداد امسال میشه شب جمعه و ولادت حضرت ابولفضل و  خعلیییییی فرصت خوبیه واسه مهمونی دادن!

حالا من نمیدونم این وسط مامانه نوید چرا داره خودشو هلاک میکنه و همش از نوید میپرسه خبر نداری بابات کی میاد؟مدیونی اگه پاش برسه ایران و به من نگی!من فکر میکنم نقشه ای داره و میخواد بابا رو اذیت کنه....من چون مطمئن نیستم چه کار میخواد بکنه واسه همین روم نشد به بابا بگم حواسش باشه ولی یکبار سوتی داده بود بابات بیاد ایران میخوام بگم داییت بره باهاش صحبت کنه و یه برگه از پزشک قانونی دارم و قبلا دست روم بلند کرده و طول درمان گرفته بودم!

به بابا و اخلاقش نمیاد این کار رو کرده باشه و یه جورایی این وصله ها به تنش نمیچسبه ولی میترسم وقتی میاد ایران مامان نوید اذیتش کنه و باعث بشه دیگه بابا پاشو نذاره ایران و ما تنها بمونیم!مثلا میخواد با برگه طول درمان چیکار کنه؟نهایتا میخواد ۲   ۳  میلیون بگیره بره پی کارش....نمیدونم کی دست از این خرابکاریاش بر میداره ولی واسم عینه روز روشنه که میخواد یه کاری کنه بابا از ما دل بکنه و نیاد ایران تا ما به اون وابسته بشیم و باقیه درد سرا!ولی کوووووووور خونده من به کسی که اومد کارامون رو درست کردو سر و سامونمون داد و همچین جشن و بریز بپاشی واسم کرد پشت نمیکنم و هواشو دارم...

دیشب کلی با هم حال کردیم و منم همش خنده های بلند یهو نوید به شوخی گفت ای کوفتتتتت چه خبرته هی میخندی؟باباش فهمید گفت چرا داره فحش میده؟گفتم فحش نیست بابا لجش گرفته میخندم!گفت مگه اذیتش کردی؟گفتم خود نوید جواب بده٬نوید من اذیتت کردم؟گفت نع بابا فقط کرم میریزه بهم!باباشم گفت خوب کمتر بریز کرمارو!گفتم اگه کرم نریزم چطوری بخندیم؟

بعدشم نوید اومد با باباش صحبت کرد و ساعت ۱۲ نیم رفت خوابید و منم یه کم تو نت بودم و بعدش رفتم خسبیدم....

روز نوشت یکشنبه:

$
0
0
ســــــــــلام دوستای گلـــــــــــــم...

امروز به خاطر کمک به اقامون ساعت ۱۰ بیدار شدم تا بیام تو اتاق تکونی کمکش کنم!یعنی شوهر ذلیلیم تو حلقتون....

تا بیدارم شدم گفت چون زانوهات درد میکنه دیگه نمیخواد کمکم کنی واسه ناهار واسم خورشت کرفس درست میکنی؟

دیدم هوسشه نععع نیاوردم گفتم فقط باید بری کرفس و سبزی بخری بیاری....زود اماده شد رفت خرید کرد و منم با مامانم صحبت کردم تا وقتی که نوید اومد...

همون طوری که دوست داشت به قول خودش یه خورشت کرفس مشتی با برنج زعفرونی درست کردم و ساعت ۲ نیم ناهارشو اوردم زد بر بدن....یهنی اگه حمل بر خود چ س پنداری نباشه یه خورشت کرفسی شده بود که پر پر شدم وقتی روغن روشو دیدم!من نمیدونم چرا هر وقت بی حوصله غذا درست میکنم غذا خیلی عالی میشه؟شماها هم اینطوری هستید؟ایکی از دلایلی که خیلی جا افتاده بود خورشتم واسه این بود که سبزی قورمه ریختم و حسابی تفتش دادم و گوشت و کرفسم قشنگ سرخ کردم و اخر سر جعفری و نعناع خشک هم بهش اضافه کردم واسه همین خعلیییییییییی دوست داشتم طعمشو!هم طعم کرفس میداد هم بوی قرمه سبزی....

بعد ناهار هم باز نوید شروع کرد به سابیدنه اتاقش و دقیقا تا ۹ شب یه اتاق تکونی کامل کرد و فقط شیشه و پرده رو دست زد..البته باز اتاق تکونیه عیدش مونده الان یه گردگیری و جا به جایی کوچیک بود ولی مثله همیشه با وسواس بود واسه همین خیلی طول کشید...

عصری بعد از اینکه یه کم سر به سرش گذاشتم و مسخره بازی در اوردیم نویدم استراحت کرد نیم ساعت و بعدش رفت به کاراش رسید ولی من یه ساعت خوابیدم و از دل درد بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد...

اومدم تو اشپزخونه یه چایی با از این پیراشکی کوچیکا خوردم و اومدم تو نت...یه کم ف ی س گردی کردم و یه کم هم کمک نوید کردم و خونه رو جارو زدم و ساعت ۹ بابا اینا گفتند داریم میایم شهرک غرب پیتزا بخوریم شمام میاید؟از نوید پرسیدم گفتم دوست داشتم برم نشاط کباب ترکی بخورم ولی تا اینجا اومدند بگو ما هم میایم...

نوید از ساعت ۵ گیر داده بود هوا بهاریه اماده شو بریم بیرون...اینقدر طولش دادم تا منصرف بشه ولی از ساعت ۸ بد گیر داد دق کردم تو خونه پاشو بریم یه هوایی بخوریم!از ساعت ۶ لوازم ارایش اورده بود عینه ایینه دق جلو روم که زود باش اماده شو بریم!

بالاخره ۸ نیم اماده شدم که بریم بگردیم که بابام اینا تل زدند و رفتیم.....شاممون رو خوردیم و بعدش نوید گیر داد بریم صمد ابمیوه بخوریم...بابام گفت نه حال نمیده گفت جونه من بریم؟واااااای همون وسط خیابون چلوندمش بسگی واسه شکمش التماس میکرد...دیگه چون جونش رو قسم داد به بابام گفتم باید بیای گناه داره....

اونام دنبالمون اومدند بستنی خوردند و منو مامانمم که سیر بودیم و هیچی نخوردیم....

از اون طرف بابا اینا رفتند و منو نویدم اومدیم خونه و نوید لباساشو انداخت تو ماشین شست و کفشاش رو واکس زد و به قرتی بازی فرداش رسید و عینه بچه مدرسه ایا کیفشو بست و الان رفت بخوابه....

البته از ساعت ۱۰ نیم که رسیدیم خونه تا همین الان از کرم ریزی های من بی نصیب نموند...گیر داده بود میخوام به فلانی بگم چند روز بیاد پیشت تنها نباشی....به مسخره میگفت تا جیغه منو در بیاره منم گفتم نوید جون من چطوری بگم نمیخوام اون شخص رو تو ارشیو  زندگیه روزانه ام داشته باشم؟اینقدر در مورد اون شخص چرت و پرت گفتیم و سر به سر گذاشتیم تا اخر خسته شدیم و بی نتیجه ول کردیم بحث رو....


*همیشه در زندگیت جوری زندگی کن ، که ” ای کاش” تکیه کلام پیریت نشود .

روز نوشت دوشنبه:

$
0
0
ســــــــــلام عسیسای من....

دیروز ساعت ۸ بیدار شدم و سریع اومدم کارامو کردم و نوید رو گذاشتم سر خیابونو خودمم رفتم تهران پارس....

شب قبلش دوستم بهم اس ام اس داده بود جنسایی که از ترکیه اورده بودم رو چیدم و هر موقع دوست داشتی بیا ببین....

منم واسه ۱۱   ۱۲ قرار گذاشتم و اول رفتم دنباله مامانم و یه جا رفتیم خونه دیدیم و از اون طرف هم رفتیم مزون...

جنسای خیلی شیکی اورده بود ولی گفت لباس عید و لباسای کار شده ی مجلسی بارش سه شنبه واسم میرسه واسه چهار شنبه زود بیا ببین تا تموم نشده!

یه سری مانتو و ساپورت و جوراب شلواری های توری و خیلی ناناس و لوازم ارایش و کلی تونیک و شلوار و کیف و کفش اورده بود...

مامانم یه ساق شلواری و مداد محو کننده ی تاتو و یه تاپ خرید و منم حالا بماندتو خماری بمونید اگه قرص انتی گ ش ا دی گیرم اومد عکس میذارم ببینید اگرم نه که هیچی....قرص انتی گشادیم تحریم شده و واسه همین حال غذا خوردنم ندارم چه برسه تایپ کردن!

فقط یه چیزی رو که خعلی دوست داشتم و دنبالش بودم رو میونه اون همه حنس پیدا کردم!یه رو لباسی بلنده بلنده توریه مشکی که روی لباس مجلسی های خیلی کوتاه میپوشند و خیلی شیک میشه...اخره اسفند عروسیه دختر عموی عتیقمه تصمیم دارم یه دکلته ی قرمز یا مشکی کوتاه بگیرم و این توره رو هم روش بپوشم خعلی باحال میشه!بقیه خریدامم که سکرته..والا بوخودا

خریدامون رو که انجام دادیم رفتیم در مغازه بابا یه دوری زدیم و بعدش برگشتیم خونه...واسه ناهار من از خونه خورشت کرفس برده بودم و مامانمم که خوش خوشانش بود!

ساعت ۲ نیم که بابام اومد ناهارمون رو خوردیم و تا اوومدم بخوابم نوید تل زد بیدار شدم...قرار بود بهم خبر بده از طرف اداره چه قدر میگیرند ببرند کیش؟اونم زنگ زد خبر داد و بعدش اومدم بخوابم فرنوش تل زد اگه میخواید بیاید چیزی رو تعویض کنید الان بیاید چون دارم میرم عروسی....اخه یه چیزی خریده بودم که نگینش افتاده بود و باید تعویض میشد....

ساعت ۴ نیم رفتیم پیش فرنوش البته من تو ماشین نشستم و مامانم رفت بالا....وقتی برگشت رفتیم سمت هفت حوض و با یه بد بختی جای پارک پیدا کردم و رفتیم مغازه ها رو دید زدیم....وااااااااای غلغله بود...هم واسه عروسی ها هم واسه ولن تاین و هم واسه عید اومده بودند خرید و عینه چی ماشا الله خرج میکردند!اون موقع ها مردم خونه تکونی میکردند و تازه ۱۵ اسفند به بعد میرفتند واسه خرید ولی نمیدونم امسال چی شده همه پیشواز رفتند؟

بعد از هفت حوض هم رفتیم یکی از شعبه های گراد تا واسه نوید کت شلوار قیمت کنم و دیدم هی وای ی  ی کت شلوار معمولی از ۷۰۰ شروع میشه!

زود پریدم بیرون و دنباله شعبه ال سی من گشتم ولی نبود!واسه عروسیمون از ال سی من کت شلوار نوید رو خریدیم ولی همون شعبه رفته سمت پاسداران!منم تا میخواستم برم پاسداران به فنا میرفتم!

بعد از اینکه تو هفت حوض یه چرخی زدیم اومدیم ماشین رو برداشتیم و رفتیم دمه مترو سر سبز دنباله نوید....

نوید که رسید سوارش کردم رفتیم خونه و از خستگی ولو شدیم....ساعت ۱۰ هم بابام اومد و واسمون غذا خریده بود و اورده بود...

شاممون رو خوردیم و مامان اینا داشتند تی وی میدیدند ما هم رفتیم تو اتاق تا ۱۱ خوابیدیم چون نه چشمه من واسه رانندگی باز میشد نه نوید جووون رانندگی داشت!عینه راننده کامیونا زدم یه بغل و خوابیدم و سر حال که شدم اومدیم تو سالن دیدم مامانم واسمون چایی و شیرینی خامه ای اورده بزنیم بر بدن...

چایی و شیرینی خوردیم و راه افتادیم سمت خونه....تا رسیدیم من رفتم دست به ابچون عادت دارم در رو قفل کنم عاقا موندم پشت در و نویدم چکش اورد و منو کشید بیرون!

تا اومدم بیرون یهو زنیکه ی طبقه پایینیمون زنگ زد خونه که چیکار میکنید؟نوید گفت سوگل پشت در مونده بود بیرون اوردمش...حالا اینم فوضول گفت دو نفر که خونه هستند مگه در رو قفل میکنند؟یکی نیست بگه به تو چه؟از کم محلی هام کجات سوخته که گیر به یه چکش میدی؟

تازه میگه اقا نوید من پیرم از خواب بپرم دیگه خوابم نمیبره!اون موقع که عینه میمون از کوه میره بالا پیر نیست و توقع داره چون پیره تا صبح تو دستشویی بمونم تا کپه مرگشو بذاره و صبح ساعت ۸ نوید در رو روم باز کنه!منم به نوید گفتم قطع کن خیال کرده صابخونس داره ضر ضر میکنه....خوبه مستاجر نیستیم مگر نه با این عقده ای ها هر روز تو کلانتری بودیم بسگی فوضولند!اینگونه بود که دیشب بسیور بسیور ریلکس خوابیدم چون دماغه این فوضول خانوم رو به خاک مالیدم!یعنی در حد مـــــــــــــــــرگ از همسایه هامون بیزارم به جــــــز مستاجره بابای نوید....اون خیلی ارومه و سرش تو لاکه خودشه ولی از ۳ واحد دیگه حالت تهوع بهم دست میده وقتی میبینمشون...جالب اینجاس ادرس وبلاگ منم دارند و پارسال عید خودم بهشون دادم و مطمئنم میان میخونند و از همین تربیون اعلام میکنم چندشم میشه از اخلاقاتون...از راپورت دادناتون....از فوضولیاتون....از عقده ای بودنتون...از ریختتون حالم بهم میخوره واسه همینه به زور جواب سلامتون رو میدم الکی دنباله دلیل دیگه ای نگردید!

خلاصه دیشب راحت خوابیدم و امروزم ساعت ۸ بیدار شدم واسه نوید سبزی خوردن پاک کردم و شستم و ناهارشم اماده کردم...دیشب تا رسیدیم خونه گفت هوس سبزی خوردن کردم!گفتم واست پاک میکنم میدم ببری....

صبح زورم میومد پاشم سبزی پاک کنم ولی دلم نیومد سر قولم نباشم....پاشدم ساک ناهارشو بستم و واسه وسط روزشم ۳تا کیک یزدی از این پر هل و گلابا گذاشتم تا با چایی بخوره...نوش جونش بشه الهی ی ی ی  ی....دیروز از شیرینی فروشی کیک یزدی از این قدیمی ها که توش هل و گلاب داره خریدم و به سلامتی جعبش رو به اتمامه !

*اهان اینو یادم رفت تو روز نوشتم بنویسم دیروز واسه ولنتاین عشــــــــــــقم به جز لباس مردونه یه ادکلن خعلی توپ +یه اسپری مردونه هم خریدم....عـــــــاشقــــــتم


*آدم تـا سـنـــگ نبـــاشـــه بــرا كســـــي بـُـــت نـميـــشــه..!!

*حرف دلت را امروز بگو.؛
 اگر امروز گفتى،ميشود حرف دل
 اگر نگفتى،فردا ميشود درد دل.....

روز نوشت سه شنبه:

$
0
0
امروز از ساعت ۸ در گیر و دار کارای نوید بودم و وقتی رفت اومدم پای نت ولی حوصله نداشتم و زود پاشدم اومدم یه کیک خوردم و رفتم خوابیدم!

یه ساعت بعدش از شدت ضعف بیدار شدم و قلبم تو دهنم بود بسگی تند میزد....اینقدر حالم بد بود چشام هیچ جا رو نمیدید...بوی بارون میومد ولی دمه پنجره رفتم هیچی جز سیاهی نمیدیدم....

اومدم تو تا شیرینی تر خوردم و یه کم قند خونم اومد بالا و تونستم جلو پامو ببینیم...خعلییییییی حالم بد بود....نیم ساعته حالم جا اومد ولی دیگه خوابم نبرد....اومدم تکرار ۴ خونه رو دیدم و تا ساعت ۴ فیلم دیدم و بعدشم اومدم تو نت ف ی س گردی کردم و وب رو اپ کردم و جواب کامنت ها رو دادم و ساعت ۷ پاشدم اومدم تو اشپزخونه شروع کردم به تمیز کاری....

یه قابلمه کثیف داشتم شستم و چند تا تیکه ظرف هم شستم و زنگ زدم به نوید واسه شام چی درست کنم؟اول گفت اشکنه!گفتم غذا تیلیتی شب سنگینه!بعد گفت باشه کباب تابه ای درست کن....اومدم کباب بذارم گفت نه نه نه هوس قیمه ریزه کردم....

منم دیگه نه نگفتم چون خودش گیر داده بود تو هوای بارونی غذای تیلیتی میچسبه....

پای تل هم همش ولنتاین ولنتاین میکرد که امشب با همه شبا فرق داره و باید فلان بشه و عشقولانه باشیم و از این جور حرفا یهو بهش گفتم نوید جان یه وقت مثله سال های قبل نری گل بخریا...باشه؟الان رز شاخه ای ۷ تومن شده زحمت میکشی میری میخری و سر دو روز این همه پولی که دادی خشک میشه باید بریزیم دور....راضیش کردم این جور سورپرایز رو بی خیال بشه....

بعد تل اومدم پیاز داغ درست کردم و سیب زمینی هم سرخ کردم و تا نوید برسه گوشت هم درست کردم و وقتی رسید شامم رو گذاشتم تا جا بیفته...

لباساشو عوض کرد و از ذوق زود اومد تو اشپزخونه یه پاکت قرمز خعلی ناناسه اکلیلی دستش بود و داد دستم و گفت ولنتاینت مبارک عزیزم.....بغلش کردم و کلیییییی بوسش کردم و بعد اومدم از کادو عسک انداختم و بازش کردم....

همون طوری که قبلا ازم پرسیده بود کادومو نقدی داده بود تا به خواسته ی خودم برم باهاش خرید کنم...

مقدارش زیاد بود و واسه اینکه جیبش خالی نمونه نصفش رو برگردوندم و بغلش کردم و گفتم عشقم همین که به یادم بودی و زحمت کشیدی یه دنیا ارزش داره این نصفه دیگه رو از طرف من به عنوان کادو قبول کن....اصلا راضی نمیشد و میگفت کادوی منه نمیخواد بهم پس بدی...گفتم عزیزم جیب منو و تو نداره توام این کادو رو ازم قبول کن....ازم گرفت ولی تاکید کرد میذارم تو کشو و استفاده نمیکنم چون اینو به نیت تو گذاشتم کنار....الهی ی ی  ی دورت بگردم من

بعد از اینکه یه کم جلف بازی در اوردیم نشستیم ۴ خونه رو دیدیم و بعدش شام اوردم زدیم بر بدن و بعد از اینکه شام خوردیم تا ۱۲ با مهتاب فک میزدیم و نویدم چهار کلوم سر به سر مهتاب گذاشت...البته دوتایییشون اب شدند از خجالت ولی مهتاب یه سوالی پرسید که فقط باید نوید جوابشو میداد....

بعد از تل اومدم با مامانم صحبت کردم و بعدشم اومدم تو نت یه کم کرم به خلق الله بریزم....

دوستای گلم ولنتاینتون مبارک....


*یادته بهت گفتم که خشت دیوار دلتم، تو هم منو شکستی
ولی اشکالی نداره، حالا خاک زیر پاتم !

و ل ن تاین هپی مپی .....

$
0
0
 

با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا آخر شب بیدارم . عشق من دست تو یعنی خورشید. گرمی دست تو را کم دارم . . .

                          نــــــــــــــویدم

                                  عـــــــــــشقم

                                                     ولنتاین مبارک

*اندازه يك سر گوگرد دوستت دارم كوچك است ولي دنيا را به آتش ميكشد.....

روز نوشت چهارشنبه و 5 شنبه:

$
0
0
سلام دوستای گــــــــــــلم....

شرمنده این چند روز اینقدر مشغول بودم و اینور اونور چرخیدم که وقت نشد بیام وب رو اپ کنم....تو این یه ماه فکر میکنم اکثرا روز نوشتام نا منظم بشه چون اینقدر کار سرم ریخته شب جووون ندارم بیام به نت سر بزنم نیدونم چرا اینطوری شدم؟

۴ شنبه صبح قرار بود برم تهرانپارس واسه دیدنه لباس مجلسی های مزون ولی فرنوش اس ام اس داد گفت تازه بارم ۴شنبه میرسه اگه میتونی ۵ شنبه بیا...اس دادم گفتم بعید میدونم ۵ شنبه ماشین داشته باشم اگه شد میام!

بعدش با مامانم با تل صحبت کردم و طی یه عمل انتحاری تصمیم گرفتیم تو ایستگاه بهارستان قرار بذاریم و بریم باغ سپه سالار واسه دیدن کیف و کفش...

نوید منو گذاشت سر خیابون و خودش با ماشین رفت چون دیرش شده بود...منم با یه تاکسی رفتم دمه مترو و خعلیییییییی شلوغ و کلافه کننده بود...هر سری تنهایی و بدون ماشین میرم جایی میگم غلط بکنم دیگه پامو بذارم ولی امان از ولگردی!

تو مترو بیشتر بد بختی های مردم رو میبینم و روحیم بهم میریزه...زنای جوون و مردای خوشتیپ همچین میان واسه فروختنه یه جوراب و لواشک و مسواک و .... التماس میکنند که جز اعصاب خردی چیزی واسه ادم نمیمونه....

واقعا اکثر مردم فرهنگ استفاده از مترو رو بلد نیستند(بلا نسبت دوستان)...تا قطار بعدی بیاد انگار صف جنگه و همچین فشار میارند به کسانی که جلو واستادند ادم میترسه وارد واگن بشه!بغل دستم یه خانومی بود که مسنم بود و اینقدر بهش فشار اوردند افتاد زمین و همه از روش رد شدند....

یه قطار پر شد و منتظر شدم بعدی بیاد...یه خانوم مسنی اومد بغل دستم واستاد و یه کم خوش و بش کردیم و بعدش قطار بعدی که اومد باز همه حمله ور شدند و دیدم جای نشستن نیست اومدم برگردم بیرون تو صف وایستم که همون خانوم گفت عزیزم ساکم رو گذاشتم بغل دستم واست جا گرفتم بیا بشین....خعلی ازش تشکر کردم و باز یه کم سر همین دست فروشا صحبت کردیم و ایستگاه بهارستان ازش خداحافظی کردم و اومدم با مامانم بیرون...هم زمان رسیدیم و زیاد معطل همدیگه نموندیم....

ایستگاه بهارستان رو خیلی دوست دارم چون تمومه خاطرات اون روزی که با بابا و نوید رفتیم ازمایش واسه عقدمون رو دادیم واسم زنده شد....همه عینه فیلم جلو چشمم بود!استرس داشتم نکنه بعد این همه معطلی و دعوا و اعصاب خردی خون هامون به هم نخوره؟کلی صلوات فرستادم و تا رسیدم اونجا جون به سر شدم!اخر سر وقتی دیدم جواب اوکی هست تازه اروم شدم و اصلا باورم نمیشد!همش منتظر یه خبر چرت بودم از طرف متصدیه ازمایشگاه....

خلاصه پاشدیم رفتیم باغ سپه سالار که ای کاش نمیرفتیم....یادمه ۶ سال پیش وقتی واسه عروسیم رفتیم کفش خریدیم چه چیزای شیکی داشت ولی ی ی ی این سری به قدری کفشا داغون و بی ریخت و خز بود که بیخیال دیدن شدیم و رفتیم الوچه خریدیم و نشستیم همون وسط رو صندلیا با مامانم الوچه زدیم بر بدن و بعدشم برگشتیم....

کفشا همه زرد و خردلی و سبز داغون و ابی بد رنگ!من نمیدونم چشم ندارند وقتی میخوان واسه مردم جنس بیارند؟چی فرض کردند مردم رو؟

بعد از اونجا برگشتیم تهرانپارس و مامانم گفت پاساژ سپید کفش های شیکی داره بریم اونجا....تا رسیدیم فلکه اول کاپ کورن هم زدیم به خندق بلا چون از وقت ناهارمون گذشته بود ولی کرم داشتیم بریم بچرخیم الکی...

رفتیم دور تا دور پاساژ رو گشتیم و باز خعلیییییییی شیک تر از سپه سالار بود خدایی....امسال بیشتر رنگی مد شده و ۸۰ در صد کفشا هم با اکلیل یا پولک تزئین شده...بعضیاشون فانتزی و شیکند ولی بعضیاشونم اینقدر رنگ خودشون جیغههههه دیگه با پولک و اکلیل خیلی شلوغ و بد فرم میشه....

از پاساژ هیچی نخریدیم و بابام ساعت ۲ نیم اومد دنبالمون و رفتیم خونه....واسه ناهار کباب و ماهی خریده بود...یه کم خوردم و بقیه سهمم رو گذاشتم واسه شب نوید!به دلم اویزوون بود اگه نمیخورد....

بعدش اومدم بخوابم بابام بالا سرم اینقدر اومد و رفت اخر بیدارم کرد گفت مامان امادس بیاید بذارمتون چهارراه سرسبز برید هفت حوض مغازه ها رو دید بزنید....

تند تند اماده شدم و بابا مارو گذاشت هفت حوض...یه کم رفتیم جلو تر اومدم به نوید تل بزنم بهش بگم کجاس دست بردم رو گوشم که دکمه ی هندز فری رو بزنم دیدم هی وایه من نیستش!

اطرافمون رو مامانم گشت ولی هندزفری ناناسه من موقع درست کردنه شالم افتاده بود رو زمین و من صداشو تو شلوغی نشنیده بودم....داشتم اتیش میگرفتم چون نوید واسه خودش یه هندز فری معمولی گرفته بود ولی واسه من یه دونه هندزفری المانی خریده بود که کیفیتش بی نظیر بود....امروز رفت قیمت کرد دید همون مارکی که ۹ ماه پیش واسم ۱۴۰ خریده بود الان شده ۳۰۰....اخخخخخخ بترکه اون نسناسی که هندز فریمو پیدا کرده لابد چه عشقی کرده ها....

خلاصه خیلی پکر بودم و مامانمم شوخیش گرفته بود و هی میگفت خانومه مالباخته تیریپ بی اعصاب برداشتی؟رسما سرویسم کرد بسگی مالباخته مالباخته کرد...

حالا گیر داده بود وااااااااای الان نوید زنگ بزنه بفهمه گم کردی جــــــــرت میده!حقم داشت .....

وقتی نوید تل زد همون اول فهمید ناراحتم بهم گفت چی شده؟گفتم هیچی حوصله ندارم...گفت با کسی بحث کردی؟گفتم نه!گفت حالت بده؟گفتم نه گفت پس بگو چی شده؟گفتم هندز فریم رو گم کردم!گفت همین؟گفتم اره

گفت فدای سرت عزیزم حالا گفتم چی شده که اینطوری داره حرف میزنه....واست میخرم قضا بلا بوده خدارو شکر کن به خودت و جونت ضرری نرسیده!اگه گوشیت رو گم میکردی میخواستی چیکار کنی؟پس ناشکری نکن...

حالا مامانم تا اینو شنید زد تو سرم گفت خاک تو سرت از این یاد بگیر چه بچه اروم و خوبیه ماشا الله اگر تو بودی تا میگفت فلان چیزم رو گم کردم تا شب جیغ میزدی و تا یه دعوا راه نمینداختی ساکت نمیشدی!

خلاصه از بابته نوید خیالم راحت شد و یه کم اروم شدم و بقیه راه رو به مسخره بازی گذروندیم...یه عادت خوب یا بدی که دارم اینه که زیاد نمیتونم فکرم رو روی یه مشکل یا موضوع خاصی مشغول کنم چون زود کلافه میشم و سریع باید فراموش کنم اون مشکل رو مگرنه کار دستم میده!

رفتیم پاساژا رو یه نگاه کردیم و چند عدد چیز خشجل که میخواستم رو پیدا کردم ....

بابا لا مصب بودجه کمه یه بـــــــشر هم تعارف نمیزنه شب عیده پول مولی چیزی نمیخواید واسه خرید؟والا خیال کردند ما هیچ دوشواری نداریم و داریم بدون موشکول زندگی میکنیم....

ولی جدای از شوخی جنسا گرون شده و واسه دو نفر زیر ۵۰۰ تومن نمیشه خرید کرد....مانتو کوتاه معمولی ۱۶۰ هزار تومن به خدا....خو ادم از کجا بره ۳تا ۱۰۰۰ تومن گیر بیاره؟

وای یه سوتی دادم جلو یه فروشنده که خودم داشتم له میشدم از خجالت...به مامانم تعارف زدم مامان چیزی میخوای بردار من بهت پول میدم رفتی خونه بهم برگردون...مامانمم که جنبه اش زیر خط فقره...کیف برداشت چون گرون بود جلو پسره گفت سوگل ۵۰ تومن از پولات رو بده با هم حساب کنیم...خیلی شیک گفتم مامان تعارف زدم به جونه خودت پوله یه پیراشکیم ندارم رو من اصن حساب نکن...تنها چیزی که زیر لب گفت این بود:مرده شور ریختت رو ببرند دلقکه بی پول

دیگه از خنده اومدم بیرون و مامانمم تا خوده خونه فـــــــــــحش!تو تاکسی بودیم دو تا خانوم بودند معلوم بود تیپشون خیلی ساده و فقیرونه هستش....مامانم جلو نشست و طبق معمول اهنگ رو زمزمه میکرد و رو مخ بود....اون دو تا خانومه هم داشتند با هم صحبت میکردند و یهو موبایل یکیشون زنگ زد....زنه گفت سلام داداش...ما داریم بر میگردیم!تا خیابون استخر برسیم یه نیم ساعتی میشه چون ترافیکه.....نه داداش چیزی نخریدیم همه چیز گرون بود...اگه وقت بشه میریم از میدون رهبر خرید میکنیم....میدون رهبر ته تهرانپارسه و فکر میکنم همون خاک سفید و غربت باشه!۹۹ در صد وضع مالیشون ضعیفه و اون جا مثله میدون امام حسین همه چی بنجل و حراجیه!

این گوشیش رو قطع کرد و حالا مامانم دلش واسه اینا سوخته بود مثلا میخواست ابراز همدردی کنه گیر داده بود الکی جلو اونا برگشت گفت سوگل میگن میدون رهبر کفشای خوبی داره میای بریم؟اخ اخ اخ منم یه خاطره خنده دار سر این میدون رهبر دارم داشتم هلاک میشدم از خنده...خیلی جلو خودم رو گرفتم که سوتی ندم جلو این دو تا زنا ولی سر مغازه ی همسایه چند سال پیش مامانم اینا تو میدون رهبر یاده یه حرکتی میفتم که داغون میشم از خنده...من نمیدونم اخه اون لحظه وقت همدردی با مردم بود؟

خلاصه با یه بد بختی رسیدیم خونه و مامانم سریع رفت واسه شام کتلت درست کرد و نوید و بابا هم ساعت ۹ نیم رسیدند....نوید از ساعت ۷ تا ۹ نیم تو ترافیک همت بود....کلافه شده بود طفلکی!

قبل شام مامانم داشت با بهاره صحبت میکرد و بهاره میخواست با من صحبت کنه منم خیلی از صحبتاش خوشم نمیاد...از ۱۰ تا حرفش ۹ تاش در مورد س س ک و این جور مسایله و منم از جلف بازی و سوالاش خوشم نمیاد!به مامانم علامت دادم که بگه سوگل رفته ریموت رو بده نوید تا در پارکینگ رو باز کنه....تا اینو گفت به خدا به ۳۰ ثانیه نرسیده بود بهاره سوال کرده بود ادرس مزون  فرنوش کجاس؟مامانم اصن تو عالم هپروت بهم گفت سوگل بهاره میگه مزون کجاس؟خودمو چنگ انداختم و بهش گفتم مثلا خیر سرم الان باید تو پارکینگ باشم....

دیشب تا ساعت ۱۲ خونه مامان اینا بودیم و بعدش اومدیم خونه خودمون و از شدت خستگی بی هوش شدم....

امروز ساعت ۷ نیم بیدار شدم و تا ۱۱ مشغوله بشور بساب و تمیز کردنه خونه بودم...تا گاز رو بشورم و سرویسا رو ضدعفونی کنم و کارام تموم بشه و اماده بشم شد ساعت ۱۱ نیم....

رفتم نوید رو گذاشتم دمه اداره برق تا بره قبض برق رو درست کنه چون اخطار قطع برق اومده بود در صورتی که قبض پرداخت شده بود...ماشا الله یه ارزن ابرویی هم که جلو همسایه ها داریم از صدقه سر این قبضا از بین میره...والا بوخودا

نوید رفت دنباله کاراش و منم رفتم مامانم رو برداشتم و رفتیم مزون....فرنوش رفته بود ارژانتین بارهارو تحویل بگیره و گفت ساعت ۳ میام!

مامانم برنامه گذاشته بود از طرف مزون بیاد خونه ی ما ولی نقشه هاش نقش بر اب شد و من عینه اوار رو سرش خراب شدم...

ساعت ۱ نیم اومدیم خونه و بابام ناهار واسمون خریده بود زدیم بر بدن و یهو یه سوتی هم سر فانتزیاشون (بوق سابق)دادند و اینقدر مسخره شون کردم که خودم پوکیدم...بابامو سوال پیچ میکردم کم مونده بود پرتم کنه بیرون...

بعد ناهار اماده شدیم بابام رفت مغازه و ما هم رفتیم تا ساعت ۵ پیش فرنوش...مانتوهاش شیک بود ولی تونیک هاش خیلی شلوغ و داغون بود...لباس تو خونه ای داشت ولی مدلش بی ن ا م و سی بود!خعلی باز بود!مامانم گفت بخر تو خونه بپوش نویده بیچاره داغون شد بسگی تو رو با شلوار و تاپ مشکی دید...بریز بیرون بابااااااااا

گفتم من جلف نیستم(تیکه به خودش انداختم سر بوق زدنش)اونم از لجه من یه تاپ شلوارک تنگ سبز برداشت با یه لاک سبز ست کرد تا حال منو جا بیاره...

اونجا چند عدد چیزی دیدیم و پسندیدیم و ولی......(بمونید تو خماری)

ساعت ۵ اومدیم سمت خونه ی ما و نویدم ۱ساعت زودتر از ما رسیده بود و تو حموم بود....تا رسیدم تو محلمون رفتیم نون لواش خریدیم و بعدش بادمجون کبابی واسه میرزا قاسمی و یه بسته پیاز داغ و بعدشم رفتیم اتوشویی لباسای نوید رو دادم اتو کنه و دوست نوید منو واسه دومین بار دید و ازم پرسید خانومه اقا نوید اینا رو همه رو اتو کنم؟منم خیلی خجالت زده و شرمنده واسه از هم گسیختگی سلول های تحتانیم یه کم رنگ عوض کردم و گفتم بهله اگه زحمتی نیست....دفعه اول میدونید کی منو دید؟تو بنایی در جریان هستید من چه بدبختی کشیدم سر بی مستراحی؟یه روز که از شدت ج ی ش لرزونک گرفته بودم دست به تنبونه این دوست نوید شدیم و رفتیم تو خشکشوییش دستشویی....یعنی همچین ادم تابلوییم من!اولین دیدار من با هر کی سر مستراح شکل میگیره!

خلاصه لباسارو دادم و رفتم از سوپر ۱ کیلو برنج(تورممون ورم کرده پوله ۱۰ کیلو برنج یهویی نداریم بریزیم تو خندقمون)خریدم و ماست و نوشابه هم خریدم و اومدیم خونه....

نوید حوله دورش بود و داشت جلون میداد...تا رسیدم بغلش کردم و شلوار نایکی که براش از فرنوش خریده بود رو بهش دادم..خعلی حال کرد و همون موقع پوشید...

بعدشم واسمون کیک و نسکافه اورد و زدیم بر بدن و مامانمم نمازش رو خوند و نشست پای جدول حل کردن و منم رفتم کته با میرزا قاسمی گذاشتم و همین طوری که سیر خرد میکردم نشسته خوابم برد....مامانمم که انگار منو تو جوق آب پیدا کرده انگار نه انگار گردنم داره میشکنه نشسته بود میخندید بهم!من بچه پرورشگاهیم میدونم....

نیم ساعت بعد با صدای تل بیدار شدم و دیدم بابام زنگ زده میگه من میدون رسالتم خیلی شلوغه و چون خوابم میاد بر میگردم خونه تا ۱۱ میخوابم و بعدا میام....یعنی بابام هر جا خوابش بگیره باید همون جا یه پیژامه ابی راه راه بپوشه و یا علی مدد!

بابام که سر خوش رفت خونه خوابید و منم چون ناهار کم خورده بود گشنم بود و نمیشد تا ۱۱ صبر کرد نویدم خیلی دل ضعفه داشت....فیلم ۴ خونه رو که دیدیم میرزا قاسمی و کته با سیر ترشی اوردیم و با نوید به زور تو حلق مامانم کردیم...میگفت من سیر نمیخورم شب میخوام بغله بابات بخوابم دهنم بوی سیر میده...نوید گفت جمعش کن ببینم یا میخوری یا قیف میارم میریزم تو حلقت!اخر سر با زور خورد!

منم حواسم نبود سیر خوردم و سرکه اش تا به معدم رسید باز از اون دل درد وحشتناک ها گرفتم...

بابام ساعت ۱۱ نیم اومد خونمون و چون شام سنگین نمیخوره گفت نون و پنیر میخورم...شام واسش صبحونه بردیم و جاتون خالی با خیار و پنیر هم باهاش همراهی کردیم تا اشتهاش باز بشه!

نویدم بچم عینه مهتادا چرت میزد و یه لقمه میذاشتم دهنش و تا تمومش کنه نیم ساعت طول میکشید...

بعد شام هم میوه اوردم و یه کم تی وی دیدیم و با بلدوزر چپوندیمشون تو اتاق خواب....بابام خوابش رو کرده بود و تازه واسش سر شب بود میخواست بشینه تی وی ببینه تا رفت دستشویی رختخواب اوردم عینه اوغانیا کف سالن رختخواب پهن کردیم و نوید خوابید و منم خاموشی دادم و گفتم شبتون خوش سانس بعدی در خدمتتون هستم....ولی تا خوابشون ببره اینقدر بهشون کرم ریختم که خودم خواب از سرم پرید....

عشقای من به خدا همه کامنت ها رو خوندم ولی چون وقت نکردم جواب بدم تاییدشون نکردم...قول میدم همه رو جواب بدم...دوست ندارم کامنتی بدون جواب بمونه....

روز نوشت جمعه:

$
0
0
سلام به عــــــــشقای خودم....

پریشب وقتی وب رو اپ کردم یه کم ف ی س گردی کردم و ساعت ۳ رفتم خوابیدم...

بابام ۷ صبح اومده بود بالا سر منو نوید گیر داده بو جـــــــــیش ندارید؟پاشید برید جیش کنید؟بلند شدم گفتم پدره من مگه ما ش ا ش بند شدیم که توهم برداشتت گیر دادی به ما؟نوید هم قاط زده بود هم خنده اش گرفته بود چرا بابام سی ریش شده و توهم زده!

بابام دید حریفه ما نمیشه رفت خوابید و منو نویدم خوابمون برد و ساعت ۸ بیدار شدم دیدم نوید دزدکی اماده شده داره میره حلیم بگیره....گفتم میخوای باهات بیام؟گفت نه میرم میخرم زود میام...از شب قبلش گفته بود واسه صبحونه میخوام برم حلیم بگیرم!

نوید رفت بیرون و منم تا اومدم بخوابم دیدم بابام بیدار شده....پاشدم رختخوابارو جمع کردم و مامانم چایی دم کرد تا نوید ساعت ۹ اومد...

رفته بود شهرک غرب حلیم گیرش نیومده بود راه رو کج کرده بود رفته بود سمت جنت اباد واسمون حلیم خریده بود...

تا رسید صبحونه رو اوردیم و حلیم زدند بر بدن و به زووووووور دو تا قاشق هم بهم دادند تست کردم.خیلی حلیم دوست دارم ولی به محض اینکه صبحونه بخورم تا ظهر حالم سنگین میشه و بی حس و حال میشم!ولی حلیمش عالی بود .....

بعد صبحونه بابام رفت مغازه و منو نویدم رفتیم رو تخت یه کم سر به سر هم گذاشتیم و مامانمم پی جدول حل کردنش بود...

ساعت ۱۰ نیم اماده شدیم و یه بسته گوشت هم گذاشتم بیرون تا برگشتم خونه البالو پلو درست کنم...همشون هوسشون بود!

ساعت ۱۱ رفتیم میلاد نور مامانم کفش خرید و نویدم رفت چند تا مغازه کت شلوار دید و منم عینه کـــــــش تو این مغازه اون مغازه کشیده میشدم!مامانم میرفت خرید میگفت تو بیا نظر بده نوید میرفت تو مغازه لباس فروشی میگفت تو بیا انتخاب کن!یه کت شلوارم واسش انتخاب کردم و وقتی قیمت کردیم خیلی شیک گفتند ۱ میلیون و ۸۵۰ هزار تومن!به همین سادگی ی ی  ی ی .......

فرار رو بر قرار ترجیح دادیم و زدیم بیرون...خیر سرشون مثلا آف خورده بود قیمت ها!

تا ساعت ۱۲ نیم گشتیم و نوید از دکه در میلاد نور رفت سیب زمینی سرخ شده گرفت و زدیم بر بدن!ای جونممممم چه قدر خوشمزه و تازه بود..تاحالا همچین سیب زمینی با پودر کرده هیچ جا تست نکرده بودم!پیشنهاد میکنم هر موقع اون سمتی رفتید امتحان کنید خعلی خوشمزس....

بعد از اونجا اومدیم بریم ته چین و غذا بگیریم بیاریم خونه بخوریم چون از وقت درست کردن ناهار گذشته بود...یهو تصمیم گرفتیم بریم ماهی بخریم و سبزی پلو درست کنم....

رفتیم ماهی تازه خریدیم و نویدم از سوپری خرید کرد و اومدیم خونه....

سریع ماهی ها رو تو ارد و ادویه گذاشتیم و سرخ کردم و سبزی پلو هم با سیر فراوون دم کردم و ساعت ۳ وقتی بابام اومدیم ناهارمون رو زدیم بر بدن...

بازم منه بی عقل غذامو با سیر ترشی خفن خوردم و دل دردم شروع شد!اخه نوید اینا همشون سیر ترشی خوردند و بوی شمال اومد منم هوسم شد!

بابامم از سر راه واسمون توت فرنگی و آناناس خریده بود اومدم بعد ناهار بیارم بخورند ولی اینقدر هممون کمبود خواب داشتیم بی هوش شدیم....

نیم ساعت خوابیدم و از صدای مامان اینا بیدار شدم دیدم دارند اماده میشند برن سر قراری که داشتند....گفتم صبر کنید میوه بیارم!گفتند با نوید نشستیم میوه مون رو خوردیم!بازم نقش پـــــــشم رو ایفا کردم!

بعد از اینکه رفتند منم رفتم ادامه خوابم رو روی تخت خودم انجام بدم ولی قسمت یه چیز دیگه شد و تا خانوادم برگردند پی در پی دنباله فانتزیامون بودیم!یهنی جنبه زیر فقر....

واااااای تا مامانم زنگ زد گفت داریم برمیگردیم الان دمه پمپ بنزینیم عینه قرقی پاشدم کارامو کردم و ظرف ها رو گذاشتم واسه شستن و خونه که مرتب شد رفتم یه سر و سامونی هم به اتاق خواب دادم و اومدم تو اشپزخونه گوشت قلقلی درست کردم و سرخ کردم تا کارم تموم شد نوید اومد بالا سر تابه گفت سوگل ۱ بسته گوشت ریختی؟گفتم اره....گفت کمه من پر گوشت میخوام!مجبور شدم یه بسته گوشت بردارم و دوباره سرخ کنم....

گوشتا که اماده شد مربا البالو خونگی و یه شیشه هم مربای اماده رو با هم مخلوط کردم و یه کم هم وانیل واسه بوش ریختم و طعمش عالی شد!واسه اینکه رنگ البالو پلو یه صورتی خوشرنگ بشه حتما باید یه شیشه مربای اماده هم به مربای خونگی اضافه کنیم چون مربای خونگی انچنان رنگی به غذا نمیده فقط و طعم خوبی میده!

بعدشم برنج رو دم کردم و زعفرون تپونشم کردم و تا اماده بشم گذاشتم حسابی دم کشیید و ساعت ۸ با مامان و نوید رفتیم بوستان...

دنباله شال توری مشکی بودم ولی پیدا نکردم!رفتیم پیش دوست نوید چند تا لوازم ارایش خریدم و مامانم خرید کرد و اومدیم یه کمربند هم واسه خودم خریدم و یه چیزی دیگم خریدم (تو خماری بمونید)و بعدش اومدیم بیرون....

ماشینو برداشتیم و اومدیم سمت خونه....تا رسیدم شام رو اوردم خوردند و ا ک ا د می هم دیدیم و کلی هم عصبی شدم!چون واقعا عاشق صدای احسان بودم!اخ اخ اخ از این ندا و د ل س ا نمیدونم چرا اینقدر بدم میاد؟صداشون پخش میشه اعصابم بهم میریزه بسگی جیغ میزنند!

تو شرکت کننده های مرد هم به جز احسان فقط امیر حسین(واسه اخلاقش نه! فقط واسه تیپ) و ادرین رو خوشم میاد...ادرین خیلییییی باحاله!

خلاصه وقتی ا ک ا د م ی رو دیدیم مامان اینا رفتند و واسه فردا ناهارشون غذا دادم بردند و وقتی رفتند خونه رو تمیز کردم و اومدم با بابا نوید چت کردم و کلی حال کردم!قیمت به روز اجناس رو که براش میخوندم بابا هنگیده بود!گفتم بابا شما دورادور در جریان قیمت ها و گرونی هستید اگه تشریف بیارید ایران میبینید قیمت جز به جز وسایل وحشتناک رفته بالا!پنیر گرفتم ۴۵۰۰!یعنی من پوکیدم از این قیمت ها...

سر کت شلوار هم قیمت گفتم و بابا جوووووونم خیلی ریلکس گفتند خوب برید از کت شلوار اریا که واسه خواستگاریتون رفتیم خرید کردیم کت شلوار بخرید(راست میگه بابا وجدانا جای با کلاس و توپیه نه جای بنجل فروش)...به بابا گفتم چشم اما تو دل خودم گفتم پدره من پول کو؟همچین میگی بریم بخریم انگار الان یه میلیون دستمونه!بریم کلیه بفروشیم کت شلوار بخریم؟ها؟

تا ساعت ۱۲ نیم چت کردیم و بعدش اومدم نصفی از کامنت ها رو جواب دادم و زود کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم لباسای نوید که تو ماشین لباسشویی مونده بود پهن کردم و مجله خوندم و خسبیدم....


*شايد راه رو عوضـــي برم...
ولي...
با يه عوضـــي راه نميرم...!

*من موندم چرا اونایی که ادعا دارن با سیلی صورت خودشون رو سرخ نگه میدارن
از رژگونه استفاده نمی کنن!!!!!!

روز نوشت شنبه و یکشنبه....

$
0
0
سلام عخشای من...

دیروز ساعت ۸ بیدار شدم و همچین خوابم میومد که به در و دیوار میخوردم!نوید گیر داده بود البالو پلو که میخوام ببرمش اداره فقط با سبزی خوردن فاز میده!منم مجبور شدم بیدار بشم و اون وقت روز سبزی پاک کنم!

وقتی نوید رفت اداره تا ساعت ۱۱ تو نت بودم و بقیه کامنت ها رو جواب دادم و رفتم چپه شدم!خعلیییییی خوابم میومد...

ساعت ۳ با صدای تل بیدار شدم و بعدش اومدم یه کوچولو ناهار خوردم و تی وی دیدم و رفتم سراغه کتاب خوندن و دنباله کارای فرهنگیم!

همین طور که سرگرم کتاب خونی بودم چرتم برده بود و یهو با صدای زنگ ایفون بیدار شدم!اول فکر کردم مزاحمین(همسایه ها)هستند واسه همین اصلا به خودم زحمت ندادم ببینم کیه؟همین طور زنگ میزد پاشدم برم ببینم کیه یهو دیدم یه اقایی خعلی مودب سلام علیک کرد و گفت از طرفه موسسه خیریه هستم!دوزاریم افتاد اومده پول بگیره...بعد از اینکه سلام کردم گفتم شوهرم نیستند!گفت باهاشون ۵ شنبه هماهنگ کردم گفتند شنبه خونه هستند واسه کمک!

گفتم اقا به خدا پول کم خونه دارم!واقعیتم گفتم چون همه پولارو داده بودم نوید همراهش باشه...گفت خانوم میدونم من بی موقع مزاحم شدم تو رو خدا ببخشید نمیدونستم شوهرتون یادشون رفته باهاتون هماهنگ کنه الانم هیچ اشکالی نداره وظیفه ای ندارید هر ماه .......(مودبانه یه سری هندونه زیر بغلم گذاشت)و در اخرم گفت اگه بچه ها منتظر کمک ها نبودند این موقع وقتتون رو نمیگرفتم!

اینو که گفت در رو باز کردم چون دیدم بچه ها گناه دارند چشم به راه باشند!اومد بالا و منم تند تند کیفم رو خالی کردم و یه بسته اسکانس ۵۰۰ تومنی نوید واسه عید غدیر از بانک گرفته بود که هر سال داشته باشه و عیدی بده!زنگ زدم اجازه گرفتم و گفتم یه کم از صدقه ها یه کم از پولای عیدی و یه کم هم از خودم پول گذاشتم و دارم تحویل مسئول موسسه میدم تا دست خالی برنگرده!نویدم مخالفتی نکرد و فقط گفت شرمنده یادم رفته بود باهات هماهنگ کنم....

منم همه پولارو جمع کردم و بهش تحویل دادم و رسید گرفتم و رفت!به نویدم گفتم حتما پولی که از صدقه برداشتم سر جاش بذار تا مشکلی واسمون پیش نیاد....

بعد از تل اومدم خونه رو جارو و گردگیری کردم و یه سری قابلمه هم شستم و بعدش به مامانم تل زدم گفتم امشب میاید اینجا یا نه؟چون میخوام شام درست کنم!

اخه ظهری زنگ زد و گفت دوست بابا گیر داده ما هر شب تو تالار مراسم داریم و تو چرا نمیای غذا اماده از ما ببری؟بابامم گفته بود اخه درست نیست هر شب عینه غذای نذری بیام دمه تالارت!دوست بابا هم گفته بود من واسه هر مراسم چند تا پرس غذا اضافه درست میکنم تا غذایی کم نیاد الانم یه عالم جوجه کباب و باقالی پلو گذاشتم کنار بیا ببر!بابامم نرفته بود و واسش در مغازه اورده بودند!۲ پرس داده بود به عموم و واسه خودشم ۳تا پرس اورده بود....نویدم چون عاشق باقالی پلو هستش دو تا ظرف بزرگ واسش غذا کنار گذاشته بودند...

قرار بود شب غذا رو بیارند نوید بخوره ولی مامانم گفت حالا خبر میدم امشب میایم یا نه؟اگه شد بیاید دمه صمد از ما غذارو بگیرید و اب میوه بخوریم و بریم!

منم دیدم برنامه شون هنوز مشخص نیست به خواسته ی نوید قیمه سیب زمینی درست کردم و نویدم ساعت ۸ اومد و وقتی چهارخونه رو دیدیم شامش رو اوردم!مامانم اینام هنوز میخواستند جواب بدن میان یا نه؟کلا سرکار بیدیم!

حالا خوب شد غذا درست کردم و اتفاقا چون تازه بود با سبزی خوردنم خیلی فاز داد....بعد شام هم به نوید گفتم بیا بریم رو تخت یه کم از امروزت بگو چه خبر بوده و یه کم هم بهش کرم بریزم و شارژ که شدیم بیایم دنباله کارامون!

رفتند رو تخت همانا و بی هوش شدنه نوید از خستگی همان!ساعت ۱۰ نیم خوابید و منم تا ساعت ۱۲ مجله خوندم و بعدش اومدم تو نت یه کم ف ی س گردی کردم و بعدشم رفتم خسبیدم!

امروز ساعت ۸ بیدار شدم چون قرار بود به مامانم خبر بدم میرم خونشون یا نه؟منم تا ساعت ۹ عینه خودش معطله جواب کردمش و در جواب اعتراضش گفتم مادره من عینه خودت که دیشب ۳ ساعت معطل کردی اگه کار خوبیه خو منم انجام بدم اخه خیلی حال میده!

بعدش از نوید پرسیدم امروز ماشین میخوای؟گفت نه سمت بهارستان کار دارم و ماشین نمیتونم ببرم...

منم زود کارامو کردم و نوید رو گذاشتم دمه ماشینای خطی و خودم رفتم تهرانپارس....تو نیایش شیشه ماشین پایین بود و تو حاله خودم بودم یهو یه پسره اومد چسبوند به ماشین و گفت سرما نخوری خانومی!من که جوابش رو ندادم ولی مگه ول کن بود مرتیکه؟هر قبرستونی میرفتم دنبالم میومد!منم زدم کنار به هوای یاد داشت کردنه پلاک ماشینش ترسوندمش و در رفت!

خیلی کم پیش میاد تو خیابون کسی بخواد مزاحمت واسم درست کنه چون وقتی تنها هستم اخمام تو هم هستش و انگار با خودمم دعوا دارم واسه همین کسی ریسک نمیکنه مزاحم بشه!کلا تو خیابون نمیدونم  چه صیغه ایه که همیشه بد اخلاقم و به قول مامانم باد دارم!

ساعت ۱۱ رسیدم دمه خونه مامانم و اومد نشست تو ماشین و گفتم کجا تشریف میبری خانوم؟گفت نمیدونم بریم بچرخیم!گفتم سرت گیج نره یه وقت....خلاصه رفتیم دلاوران میز ناهارخوری دیدیم و به سلیقه ی من یه میز ناناس خرید..مبالکش باشه ایشا اللههههه

بعد از اونجا هم رفتیم در مغازه بابا ریموت رو گرفتیم و یه کم سر به سر بابا گذاشتم و اومدیم خونه...

تا رسیدیم مامانم سالاد شیرازی درست کرد و وقتی بابام اومد یه قورمه سبزی توپ زدم بر بدن!خعلی هوسم بود و مونده بودم باقالی پلو رو کوفت کنم یا قرمه رو؟خدا هیچ بنده ی شکمویی رو بین دو راهی قرار نده!

بعد ناهار هم یه کم کرم به مامانم ریختم و از خستگی خوابم برد...بیدار که شدم دیدم بابا زحمت کشیده و رفته با گالن واسم بنزین خریده و اورده باک ماشین رو پر کرده....

بیدار شدم دیدم مامانم حاضر و اماده نشسته تا بره ددر دودور!منم کارامو کردم و اومدیم بریم بیرون دیدیم همسایه رو به روییشون که اثاث کشی داشت اومد خداحافظی و تا صداشون تو راهرو پخش شد همسایه بغلیشونم پرید بیرون و نیم ساعت دمه در معطل بودم!

همسایه شون اخره با هوشه ماشا الله!مامانم بهش میگه آی کیو جوون....منو واسه اولین بار دیده بعد به اون یکی همسایه میگه عروستونه؟مامانم گفت دختره منه...ای کیو گفت واییییی خدای من از اول فهمیدم دختره شماس اخه کپی خودتونه!میخواستم بهش بگم اخه فهمیده و با هوش اگه میدونستی اسکاریس داشتی از اون یکی پرسیدی عروسته؟

بعد از ای کیو پرسیدم اینجا ۶ طبقه هست درسته(اخه دیدم اسانسور طبقه ۶ واستاد این سوال رو پرسیدم فکر میکردم ۵ طبقه باشه)؟گفت نه عزیزم هر طبقه ۴ واحده!وای پوکیده بودم یکی نیست بگه گ و ز چه ربطی به شقیقه داره اخه؟

بعد از کلی سر و کله با ای کیو میخواستیم خداحافظی کنیم دیدیم عینه این دعا نویسا دست گذاشت رو شونه ی ما و گفت چشمام شور نیست ولی صبر کن دعا بخونم واستون مشکلی پیش نیاد!

بعد از اینکه از خونه اومدیم بیرون رفتیم پیش یکی از دوستان واسه اتاق خواب و سالن و اشپزخونه مامان پرده بخریم....

وااااااای خدااااااا چه پرده هایی اورده بود دلم داشت ضعف میرفت به خدا...بهش گفتم اقا سید پول ندارم اخه چرا ادمو با جنسات وسوسه میکنی؟گفت شما دیگه چرا این حرف رو میزنی؟هر چی میخوای بردار عیدی که گرفتی یه خرده واسم بیار!

یه پرده شیشه ای صورتی داشت خیلی ملیح و لایت بود رنگش!بعد روش پر از گل صورتی....عاشقش شده بودم یعنی!یه نوع دیگه پرده داشت قهوه ای شیشه بود روش پر از گل های کرم و قهوه ای...رسما روانی شدم تو مغازش....

واسه اتاق خواب مامانمم یه پرده صورتی چرک توری(دقیقا مدل اتاق خواب من ولی صورتیش)...واسه سالن و اشپزخونه هم چون از رو به رو تو یه راستا قرار داره یک مدل انتخاب کردم و اونم گیپور نباتی بود با گل های مخملی از جنس خودش!بسیوووووووور شیک و سنگین !

منم بماند اونجا چه مظلوم نمایی راه انداختم و مامانم چه حالی بهم داد!اقا سید هم مردونگیش رو ثابت کرد و کلی ذوق ملگم کرد!

فک کن ماه مهر تو بنایی رفتم ازش پرده خریدم هنوز باهاش تسویه نکردم و با چه پر رویی میگم اقا سید حسابم چنده؟میگه هر چه قدر میخوا باشه مهم اینه به هوای بدهکاریتون ما شمارو زیارت میکنیم!اگر همه حساب تسویه بشه ما نمیتونیم تند تند ببینیمتون!یعنی من هلاک این مرام شدممم رفت....

مامانم دید من که آبی ازم گرم نمیشه ۱۲۰ تومن داد و گفت از حسابش کسر کنید!دقیقا ۴ برابره اون مبلغ باز مامانم رو خجالت دادم و قرار شد تا یه ماه به جاش ازم بیگاری بکشه!کارای عیدش رو بکنم و در حد توانم حمالی کنم تا حسابم رو بده!مادره من دارم؟

یهو اونجا بودیم سید با داداشش داشت صحبت میکرد گفت اره داداش بیا من تا ۹ هستم!تل رو که قطع کرد گفتم سید داداش داره میاد اینجا؟گفت اره...گفتم مامان سریع جمع کن بریم....سید گفت کجا؟گفتم به داداشت سر روتختی که ۳سال پیش خریدم ۵۰ بدهکارم الان ببینه منو میترکونه!مامانم گفت خاک تو سرت تو هر دره ای  ر ی د ی!همین روزاس پشت میله های زندان ببینمت کلاهبردار!

سید هم اینقدر با مزه گفت پس زود برو داداشم ببینه معذب میشی باید پول بدی بهش!واییییی خودم به خاطر کیصافط بازیام داشتم میمردم از خنده!

اخر منو متواری کردند از مغازه و عینه سرعت نوووووور رفتم تو افق خودمو محو کنم!

سید فقط پرسید چرا پولشو نمیدی خو؟خیلی پر رو برگشتم گفتم ۱۰۰ سالم بگذره نمیدم میدونی چرا؟یه روتختی داداشت بهم انداخت که روووش پر از گل بود ولی بعد ۲ ماه تمومه گل هاش ریش ریش شد!واسه همین نمیدم

بعد از اونجا رفتیم در مغازه چون بابا یه سری جنس اورده بود بهم گفت بیا ببین خشگله یا نه؟رفتم دیدم و گفت پدره من این سطل توالت هم قد توالت شوره هیچ توازنی با هم نداره دیپورتش کن....بیچاره همه رو تو جعبه ریخت و نچید تو مغازه!به این میگن نون کارخونه ها رو اجــــــر کردند!

بعد از مغازه هم اومدیم خونه و نویدم ساعت ۸ نیم رسید...یه کم میوه خوردیم و تی وی دیدیم تا بابا اومد...

شاممون رو خوردیم و ساعت ۱۰ اومدیم خونه چون نوید خیلی کار داشت...تا رسیدم خونه عینه مهتادا شیرجه زدم رو کامپیوتر و نویدم هنگ کرده بود!اخر دید کارای من دور از عقله گفت لا مصبا هی میگند ازدواج فامیلی خوب نیست کسی گوش نمیده!نمونش زنه من با این ابهت جفت پا میپره رو میز نمیگه به اقتصاد خانواده ضرر میرسونه!اینم ثمر ازدواج دختر عمو پسر عمو....

*جواب کامنت ها رو به جونه خودم زودی میام میدم....


*در جوابِ کسی‌ که بهت میگه:

آدم باش حیوون !
باید بگی‌ :
من آدم باشم تو تنها می مونی!!

*برای ادم نابینا شیشه والماس فرقی نداره,پس اگه کسی قدرتوروندونست فکر نکن توشیشه ای,اون نابیناست!!!!!!

*خيانت را معلم به من ياد داد آن وقت كه گفت جاىِ خالى را بايد پر كنيد ...

روز نوشت دوشنبه:

$
0
0
سلام دوستای خشجلمممم....

دیشب تا رفتم خسبیدم دیر وقت شد و صبحم بیدار شدم شلوار نوید رو اتو کنم و چایی دم کنم تا از حموم اومد زیاد معطل نشه٬صبحونش رو بخوره و بره سر وقت کار و زندگیش!

صبحونش رو دادم خورد و رفتش اداره تا به امتحانش برسه...منم اومدم تو نت یه کم وبگردی کردم و بعدش با مامانم صحبت کردم گفت ای کیو اومده دعوتم کرده خونشون دارم اماده میشم برم پیشش....

بعد از اینکه با تل صحبت کردم رفتم خسبیدم و نوید هم ۱ ساعت بعدش تل زد جواب امتحانش رو گفت و خدارو شکر قبول شده بود!

بعد از نوید با مامانم صحبت کردم و گفت رفتم خونه ای کیو دیدم دعوتش ساعت ۱۰ صبح به صرف صبحونه بوده....یه میز بزرگ چیده بود و توش شیر و عسل و تخم مرغ و دو نوع پنیر و کلی تشکیلات بود حالا منم صبحونه خورده بودم فقط تونستم یه لیوان شیر بخورم...بعدشم بیچاره اینقدر میوه و شیرینی اورد و تازه ساعت ۱۱ هم اش جو و عدسی اورد!اینقدر مهمون نوازی کرد که کلی خجالت زده شدم!

گفتم مامان خوب شمام یه روز دعوتش کن!گفت حتما خونه تکونیم تموم بشه باید یه عصرونه ی توپ دعوتش کنم....خلاصه خدارو شکر سر مامانم به یکی گرم شد و جدای از شوخی خانومه خوبیه هم مومن و با خداس هم خیلی بی شیله پیله هستش!

بعد از تل اومدم یه لقمه نون و پنیر زدم و دیگه ناهارم درست نکردم چون ناهار باشه مجبورم غذا بخورم و اشتهام زیاد میشه...

ساعت حدودای ۳ بود سید بهم زنگ زد گفت اندازه ی پنجره اشپزخونه رو گرفتی؟اندازه ها رو دادم و گفتم اندازه ی پرده پشت شیشه ای ها هم اینه:۷۰ در ۷۰!گفت از پرده ی توری نمیشه واسه مدل پشت شیشه ای استفاده کرد فقط باید حریر باشه....حالا موندم معطل از کجا حریر نسکافه ای گیر بیارم؟

بعد از تل اومدم یه کم تی وی دیدم و بعدشم رفتم تو اشپزخونه کلی ظرف و قابلمه شستم و یه عود هم روشن کردم و خعلی ریلکسم کرد بوی عود!

نشستم واسه خودم بزک دوزک کردم و بعدش رفتم تو اتاق کتاب خوندم تا نوید اومد...

میخواستیم بریم بیرون یه دوری بزنیم ولی نوید لباساشو در اورد تا یه کم استراحت کنه ساعت ۹ بریم بیرون ولی سر خونه ی عمم یه کم بحثمون شد و هیچ کجا نرفتم!

مامانم از ساعت ۴ گیر داده بود من دارم میرم خونه عمه گلی تا با عروسش بریم هایپر...توام بیا!گفتم من از اینا خوشم نمیاد حوصله رفت و امدی که توش حرف باشه رو ندارم!تا سلامشون رو علیک بگم دیگه جونم در عذابه مخصوصا روزهای بلنده تابستون میخوان بیان اینجا اتراق کنند و منم خوشم نمیاد...مشکله من به یه کیلو میوه نیست و اتفاقا مهمون میاد از جون و دل مایه میذارم ولی وقتی اینا میان پشت سر هم غیبت از فک و فامیل و پشت سر هم سیگار در حدی که نفسم از دود میگیره!اخر سر هم نمک میخورند و نمکدون میشکنند...خوب مگه بیمارم رفت و امد کنم و ارامشم رو بهم بریزم؟

مامانم دید حریفم نمیشه گوشی رو داد بابام اینقدر قسمم داد ولی گفتم بابا خواهش میکنم قسم نده یه جوری میشم...الانم صدقه بده واسه قسمی که دادی..اخه جونه خودش و نوید رو قسم داد ولی من به هیچ عنوان حاضر نیستم برم جایی که راحت نیستم...

مامانم توی راه بود بازم گفت ولی عذرخواهی کردم و گفتم هایپرم نیام بهتره چون پول ندارم و چیزی میبینم هوس میکنم سختمه از فکرش بیام بیرون!مامانم گفت من بهت ۵۰ تومن میدم نگران نباش گفتم نه دوست دارم پول خودم باشه...

حالا نوید از عصر که بهش گفتم مامانم رفته خونه گلی گیر داده بود ما هم بریم..هر چی میگم جایی که سیگار میکشند دوست ندارم بریم گوشش بدهکار نیست!اینقدر گفت و گفت و گفت تا اخر قاط زدم و رفتم مرغ درست کردم و برنجم دم کردم و گفتم هیچ کجا نمیام!

حالا گیر داده بود ببخشید عصبیت کردم بیا بریم یه هوایی بخوریم و شامم بخوریم و ابمیوه هم بزنیم و برگردیم...گفتم محاله جایی بیام وقتی اعصابم بهم میریزه هیچ کجا نمیام!بعدشم برو بشین سر درست فردا امتحان داری هیچی نخوندی...

ول کن نبود تا سر شام گفت حوصلت سر رفته واسه همین ناراحتی اماده شو بریم...گفتم به جا این حرفا سفره رو بنداز شام بیارم...

خلاصه شام رو که اوردم اروم شد و غذاشو خورد و نشست سر درس و سوالات مربوط به برنامه نویسی و....!

الانم داره درس میخونه و منم مشغوله وبگردی و ف ی س کوفت بازیم!


*به هر آدمی پیله نکنین ، توهم پروانه شدن می گیرتشون !

* میگویند دوست داشتن دل میخواهد نه دلیل ... پس دوست بداریم ... بی دلیل ... ! ♥


روز نوشت سه شنبه:

$
0
0
دیشب نوید تا ساعت ۳ داشت درس میخوند و بعدش رفت خوابید...منم کارامو کردم نیم ساعت بعدش رفتم خوابیدم...

ساعت ۸ بیدار شدم چایی دم کردم و نوید رو صدا کردم بره حموم و وقتی اومد صبحونش رو اماده کردم و کاراشو کرد و صبحونه رو زد بر بدن و رفت....

تا دمه رفتن هی میگفت تو رو خدا دعام کن قبول بشم...خیالم راحت باشه؟بهش قول دادم دعاش میکنم و خیالش راحت باشه و صدقه هم بده و دعا هم بخونه و بعدا بره سر امتحان...

اول رفت اداره و بعدشم رفت سر جلسه...۱۲۰ دقیقه زمانش بود و تا تموم بشه خیلی استرس داشتم...البته امتحانش واسه بعد ناهار بود!

وقتی رفت اداره منم اومدم پای تل با مامان صحبت کردم و حالا گیرش از الان شروع شده واسه بعد عید...امروز میگفت دختر خالت از امریکا میخواد بیاد ولی این سری ایران نمیاد!قرار بیاد ترکیه و من و بابا و خاله ها و شایدم شوهر خاله ها دست جمعی بریم ترکیه دیدنش!توام از حالا کاراتو ردیف کن ببریمت!

گفتم اولا بدونه شوهرم از تهران بیرون نمیرم اگه قراره جایی برم و لذت ببرم دوست دارم نویدم در کنارم باشه در ثانی پولم کجا بود؟الان کمه کم ۵ میلیون پول میخواد واسه همین از حالا میگم که با عرض شرمندگی نمیام!

بعد تل هم صبحونه خوردم و نظافتچی هم اومد پولشو دادم و برگه شو امضا کردم و رفتم خسبیدم....حالا امروز موبایلم دست نوید بود راه به راه خوشش اومده بود بدون شارژ میتونه صحبت کنه هی مزاحم تلفنی میشد!گفتم لا مصب قبضم زیاد میاد بیخیال شو...تا عصر سولاخ سولاخمون کرد بسگی تل زد...

بعد از خواب با مامانم صحبت کردم و قرار بود یه خبری بهم بده منم که فوضول داشتم میپوکیدم تا زودتر خبر رو بشنوم...

بعد تل هم اومدم یه کم غذا خوردم و بعدش رفتم تو تراس و دقیقا ۲ ساعته تموم رو سنگ سرد تراس نشستم و زمینش رو سابیدم!۲ ماه پیش بود کل تراس رو تمیز کردم ولی امروز پدرم در اومد تا برق افتاد....

تک تکه نرده ها و سنگ کف تراس رو با ریکا و پارچه سابیدم و یه باغبونی توپ هم کردم و تمومه شاخ و برگ های خشک شده ی گلدونا رو چیدم و یه صفایی دادم بهشون....

بعدش رخت اویز رو از تو اتاقه بابا نوید اوردم بیرون و بردم تو تراس تا توی اتاق خلوت بشه!

کارم که تموم شد اومدم اشپزخونه هم مرتب کردم و چند تا چیزی تو ماشین انداختم شست و خودمم لباسا رو تا کردم و اخر سر نشستم یه کم بزک دوزک کردم تا نوید ساعت ۸ اومد....

اماده شدیم رفتیم به دور زدیم و بعدش رفتیم در بند با مامان اینا قرار گذاشتیم شام خوردیم و خدارو شکر امشب هم غذا خیلی چسبید هم مسخره بازی در اوردیم و روحیمون عوض شد!

مامانم امروز از پاساژ پارسیان رفته بود یه شال مشکی خیلی خشگل با یه کمربند واسم خریده بود و امشب بهم داد دیدم...خیلی خیلی ازش تشکر کردم و دقیقا همون چیزی بود که تو ذهنم بود...دست گلش درد نکنه....

بعد از اونجا از هم جدا شدیم و اومدیم دمه خونه بنزین زدیم و اومدیم خونه....تا رسیدیم نوید از خستگی زود خوابش برد و فقط یه سری لباس ریخت تو ماشین تا بشوره و منه فلک زدم این موقع شب پهن کنم!


*زیادی که خوب باشی
 برایشان عادت میشوی
 تکراری میشوی
 تاریخ انقضایت زود سر خواهد آمد و . . .
مهرت
وفایت
 نجابتت
 خوبی ات
 وظیفه خواهد شد…

*تنها یک مذهب وجود دارد و آن مذهب عشق است
 -تنها یک نژاد وجود دارد و آن نژاد بشریت است
 -تنها یک زبان وجود دارد و آن زبان عشق است.
 -تنها یک خدا وجود دارد و آن خداوند همه جا حاضر است.

*کثیــــــــــــف ترین چاپلوسی زمانیستــــــ
 که مـــــــــــردی بخاطر طبیعـــی ترین نیازشـ
 با دروغ به معصومی بگوید
 دوستـــــــــــت دارم . . . !

*بخاطر بسپار ....که همیشه مثل توپ پلاستیکی باشی که هرچه محکم تر به زمین می خورد بالا تر می رود....

روز نوشت چهارشنبه:

$
0
0
سلام عشقای من...

دیروز زود بیدار شدم و کارای نوید رو کردم و لباساشو اتو کردم و وقتی از حموم اومد زود صبحونش رو خورد و اول قرار بود من ماشینو بردارم ببرم تهرانپارس ولی دلم نیومد نوید بدون ماشین بره چون سمت پاسداران هم کار داشت و گفت اداره اگه در خواست راننده بکنم بهم یه راننده میده!گفتم نمیخواد سر ماشین منت بکشی ماشین خودمون رو با خودت ببر!گفت تو با مترو میری؟گفتم نعععع از مترو متنفرم منو بذار دمه ماشین های رسالت با تاکسی میرم...

سر راه رفت از عابر بانک پول رفت و بهم داد من ۲۵ تومن برداشتم و هر کاری کرد بقیش رو نگرفتم!گفتم تو جیب خودت باشه چیزی احتیاج داشتم از مامانم میگیرم بعدا بهش بر میگردونیم...گفت نه دوست ندارم از کسی پول بگیری اگر لازم داشتی بگو خودم کارت به کارت بکنم...

میدون پونک پیاده شدم و رفتم رسالت و از اونجا هم سمت فلکه اول...حالا مامانم گیر داده بود بدون ماشین که نمیشه رفت ولگردی!من پاهام درد میکنه......کلی غــــــــر زد و اخر سر واسه اینکه از بیرون رفتنش عقب نمونه با بابام اومد فلکه اول و گیر داد بابا رو برسون مغازه و تو ماشینش رو بردار...هر چی بهش گفتم من با ماشینه خودمون عادت دارم فرمونه بابا خیلی سفته گوش نکرد و گفت راننده اگه راننده باشه باید با هر ماشینی بتونه رانندگی کنه!

اخر سر موفق شد و با ماشین بابا رفتیم ددر دودور....تا ساعت ۱ اینقدر منو چرخوند سرم گیج میرفت!یه سر هم رفتیم پیش سید اخه زنگ زده بود به گوشیم و گفت واست یه حریر شیشه ای نسکافه ای گیر اوردم بیا ببین!اخه میخواستم از جنس خود پرده اشپزخونه بدم پرده ی در بالکن هم همون جنسی بدوزه ولی گفت جنس پرده اشپزخونه تور هستش و نمیشه با تور پرده ی پشت شیشه ای درست کرد!هر کاری کردم راضی نشد و گفت کش میاد و خراب میشه!رفتم دیدم حریر نسکافه ای همرنگ تور هست و همونو دادم بدوزه...

بعد از اونجا اومدیم سبزی خریدیم و اومدیم خونه....رسما سرویس شدم تا ماشینو اوردم تو پارکینگ...استخونام تق و توق صدا میداد بسگی این فرمونه سنگ بود...مامانمم که غش کرده بود وقتی این صحنه رو دید!برداشته به من میگی تو پف داریا از تو خیلی زپرتی هستی!حالا دارم واسش....

ساعت ۱ رسیدیم خونه و تند تند یه سبزی پلو درست کرد و از ترس اینکه بابام ناهارش دیر نشه اینقدر هول بود یادش رفت تو کوکو سبزی ارد بریزه و همه کوکوهاش وا رفت!آّی خندیدم آی مسخرش کردم دلم خنک شد!

بابامم که اومد تن ماهی با سبزی پلو خورد و گفت اینقدر به فکر بیرون رفتنی ترکیبات غذاهارم قاطی کردی!وااااای پوکیده بودم از خنده..هی بابامو تحریک میکردم و به جون مامانم مینداختم....

بعد ناهار رفتم بخوابم تا چشام گرم شد نوید زنگ زد گفت امتحانم تموم شده و صد در صد قبول میشم چون سوالاش تخصصی بود و از قبل اموزشش رو دیده بودم...

بعد از تل تا ۵ نیم خوابیدم و با صدا جیغ مامانم بیدار شدم...گیر داده بود یه روز خونه مامانت اومدیا همش خواب جا کن!پاشو حوصلم سر رفت الان هوا تاریک میشه دیگه بیرونم نمیشه رفت!

حالا خدارو شکر بابام به حرفم گوش داده بود و ماشینو برده بود ولی مامانم که کوتاه نیومد...بیدار شدم کارامون رو کردیم با تاکسی رفتبم پاساژ پارسیان!

وااااای چه چیزای شیکی داشت جیبم خالی بود غمباد گرفته بودم وقتی جنسارو نگاه میکردم!اخر سر رفتم تو یه مغازه دیدم عجب قاب عکس هایی داره!خدایی نمونش رو جایی ندیده بودم...پرسیدم قیمت هاش چنده؟گفت از ۴۵ هزار تومن شروع میشه تا ۸۰ تومن!یه نگاه به مامانم کردم و دلش سوخت گفت خبرت هر چند تا میخوای بردار من مستاجرم تازه پول ریخته به کارتم واست میخرم!

منم که چایی معطل قند برداشتم یه قاب بیضی خریدم که دور تا دورش پره نگینه و بالاشم یه پاپیونه سیلوره که رو اونم پره نگین....سه سایز قاب هم برداشتم که مستطیلی بود و دور تا دورش هم با مروارید و نگین تزیین شده بود...بسیووووووور زیبا بود مخصوصا با ترکیبی که انتخاب کردم!دو نوع مختلف برداشتم که خودشون رو نشون بدند چون قاب که یکجور روی میز باشه تکراری میشه و اصلا نما نداره!

۲۳۰ تومن مامانمو پیاده کردم و خیلی پر رو گفتم اینم مزد این یه ماه که اوردم و بردمت خونه ببینی!گفت بی جا کردی اگه بهم بر نگردونی پر پرت میکنم!من بچه سر راهیم میدونم

بعد از اونجا اومدیم خونه و مامان واسه شام برنج ساده درست کرد تا با کنسرو قارچ و لوبیا به خردمون بده!ما هم معده ناراحت و حساس اصلا ملاحظه نمیکنه چی داره به خرد مهموناش بده!

تا ساعت ۸ نیم تی وی دیدیم و نوید که اومد یه کم سر به سر اون گذاشتیم و مامانم گفت سوگل خواب بود رفتم سر گوشیش دیدم نوشتی:سوگل جان از وزوزو بپرس چه قدر ازت طلب داره به کارتش پول بریزم!از قبل پول میخواست ازمون....

بد گیر داده بود به نوید حالا به من میگی وزوز؟گفت اره بسگی موقع تلفن که دارم با سوگل حرف میزنم زیر نویس میشی و فقط صدای وزززززززز از پشت تل میاد!دو تایی با هم کل انداخته بودند کوتاهم نمیومدند!نوید همش در حال سر به سر گذاشتن و ترسوندنه مامانمه واسه همین مامانم میگفت تو شب ها تو خوابم راحتم نمیذاری!گفتم مگه خواب نوید رو دیدی؟؟گفت اره بابا خواب دیدم ماهی زنده گرفته دستش همین طوری داره دنبالم میکنه منم رو به سکته بودم از ترس!!!!

خلاصه شانس اوردم زود بابا اومد اینا بحثشون رو قطع کردند و اتش بس دادند....

سر شام بودیم بابام رفته بود دستاش رو بشوره!یهو مامانم گفت وای اینقدر حواسم پرت صحبت با نوید شد یادم رفت به بابا بگم شکر بگیره الان میخواد شام نون و پنیر و چایی بخوره چیکار کنم؟تا بهش بگم میگه حواست کجاس حالا که خسته اومدم خونه تازه منو میخوای بفرستی بیرون خرید کنم؟

گفتم قند بریز تو چاییش نمیفهمه...همین کار رو کرد و خیلی شیک اومد سر سفره نشست و به خیر گذشت آآآآما شام که تموم شد بابام گفت سوگل نون سنگک تازه خریدم واسه صبحونه نوید بردار ببر!منم الکی گفتم نه بابا یه چیزی دیگه میخوام اگه هست یه ذره واسه صبحونمون بدید!گفت چی؟گفتم یه ذره شکر...

پاشد بره برداره دید شکر نیست!اخخخخ اخخخخ اگه منو و نوید اونجا نبودیم مامانمو جــــــر میداد!فقط به مامانم گفت فاطی من زنگ زدم گفتم چی میخوای بخرم چرا چیزی نگفتی؟مامانم گفت خنک شدی؟الان برو حنا ببند به ...........!اینقدر بهش خندیدیم اونم فحش تپونم کرد!

بعد شام هم نشستیم ا ک ا د م ی رو دیدیم و ساعت ۱۲ اومدیم خونه...

*دوستای گلم یه خواهش ازتون دارم٬یه عده از دوستان هستند که سال و ماهی یکبار به من سر میزنند و اونم وقتیه که یه سوالی دارند و یه امری دارند!ازتون خواهش میکنم تو کامنت ها از من چیزی نخواید که احتیاج به وقت گذاشتن واسه ۲۰ خط جواب دادن به کامنت باشه چون شب خسته میام به خدا وقت و حوصله جواب به سوالای طولانی رو ندارم...


*هر گه دلم بیمار شد گفتم علی موسی الرضا
وقتی گره در کار شد گفتم علی موسی الرضا …

و من گریخته ام؛

و در پی من صیادها؛

و فرا رویم دام ها؛

یا ضامن آهو؛

من یقین دارم دستان تو تنها سهم آهو نیست ...

روز نوشت پنجشنبه:

$
0
0
                                   ((پست طولانیه افراد گشاد زیر ۱۸ سال نخونند))

ســـــــلام خشجلای من...

اول از همه این جریان سوال کردن رو بگم که من در مورد شخص خاصی اینا رو ننوشتم و کلی بود پس خواهشا نگید با من بودی؟منظورت به من بود؟نععع عزیزم منظورم به شما نبود کلا گفتم چون حــــس میکنم دیگه بین منو بعضی از دوستان حریمی نمونده و میان سوالایی میپرسند از زندگیم که چه جواب سوالشون رو بدونند چه ندونند چیزی ازشون کم یا زیاد نمیشه!پس این سوالا فقط وقت منو و خودشون رو میگیره!مثلا اینکه من تو خونه لباس چی میپوشم یا فلان جا میرم چیکار میکنم و هزار و یک سال بی ربط دیگه فکر نمیکنم با دونستنه این چیزا مدال افتخار بهشون بدند!در مورد عکس هم واقعیتش رو میگم که دوستان حمل بر بی اعتنایی و بی توجهی و کلاس گذاشتن نذارند....

من ادرس ف ی س رو تو وب گذاشتم تا اونجا یه فضای دوستانه تری با دوستان داشته باشم و عکس ها رو تو ف ی س بذارم!چون وبلاگ به اسم و فامیل واقعیه خودمه هر کی اسمه منو سرچ کنه کمتر از ۱ دقیقه میتونه بیاد همه جیک و پوک زندگیم رو بفهمه!اگرم ادرسم رو عوض کنم تمومه دوستای خاموش رو از دست میدم...

یه سری از افراد و دوستان نزدیکم هستند که میان وب رو یواشکی میخونند این یه دلیل واسه عکس نذاشتنم و دلیل دوم واسه دوستانی هست که تا عکس میذارم یا میان از رو هر چی که فکرشو میکنید(بی فرهنگی؟عقده ای بازی؟حسادت؟کمبود؟)فحش میدند و عقده ها رو خالی میکنند!عده ای دیگم هستند عینه مادر بزرگا میان میگن وای خوش به حالت چه قدر خرید میکنی؟چه قدر وضعت فلانه؟چه قدر نوید به حرفته؟چه قدر زندگیت توپه و هزاران حرف دیگه که خودتون اکثرا تو کامنت ها دیدید چیا مینویسند...

راستش با خوندنش دلم میلرزه!حس میکنم اینقدر مشکلاتشون رو زیاد میبینند و از زندگیشون نا امیدند تا من یک چیزی مینویسم و یا یه عکسی میذارم آه میکشند!از چشم و نظر میترسم...بارها گفتم هر کسی تو زندگیش مشکلات خودش رو داره اگر من نمیام از جز جز مشکلاتم بنویسم واسه اینه که هم اشنا میاد میخونه و یه کلاغ چهل کلاغ میکنه هم واسه اینکه شرایط هممون یه طوریه که هر کدوم مشکلات داریم با آه و ناله کردنه من فقط خودم سبک میشم و یه عده رو یاد بد بختی و مشکلاتشون میندازم!پس دوستان گلی که میان زندگی منو با خودشون مقایسه میکنند به خدا کار اشتباهیه هر ادمی به اندازه ی ظرفیتش مشکل داره من خودم ادمی هستم به هیچ عنوان نمیام از مشکلاتم بگم و انرژی منفی بدم!

یه سری دوستان هم بودند که چیزایی که من تو روز نوشتم مینویسم و واسم خیلی عادیه بد برداشت کردند و رو حساب پز دادن گذاشتند!مثلا ای پد داشتن هنره؟نشونه ی مایه داریه؟مزون رفتن اونم قسطی خرید کردن نشونه ی پزه؟اخه کوتاه فکری در چه حد؟حرف و حدیثا واسم مهم نیست و فقط میام مینویسم تا خاطرات واسم بمونه...هر موقع میام تو وبلاگم اولین کاری که میکنم اینه که میرم پست سال قبل رو در تاریخ امروزم میخونم ببینم شرایطم چه فرقی کرده؟ببینم پیشرفت کردم یا پسرفت؟این ریز ریز نوشتن ها کمکم کرده تا اشتباهاتم رو تکرار نکنم چون میدونم عاقبتش چیه!

قبل وبلاگ نویسی هفته ای نبود با نوید دعوا نداشته باشمولی همین نوشتن باعث شد هم سبک بشم هم واسه اینکه خاطرات بد رو نیام بنویسم صبرم رو زیاد کردم رو نقطه ضعفام کار کردم تا دعوایی پیش نیاد و بیام از خاطرات بد بنویسم....همین الانشم صدقه سر یه سری اشنا که دزدکی میان میخونند و میرن نمیتونم بعضی از حرفا رو بنویسم!پس اگر تا الان عکس نذاشتم فقط دلایلش همین بوده نه تنبلی و نه کلاس گذاشتن!رمزی هم اومدم بذارم دیدم کلی دوست خاموش موندند و به دوستای روشن هم بخوام رمز رو بدم یه روز کامل طول میکشه واسه خاطر همین دو به شک موندم چیکار کنم؟

خیلی پر حرفی کردم حالا بریم سر روز نوشت امروز....امروز ساعت ۱۱ بیدار شدیم و یه خواب حسابی کردیم...

نوید بعد صبحونه اماده شد بره اداره برق چون قبض رو پرداخت کرده بودیم و هی فرت و فرت برگه ی اخطار میومد که تا ۲۴ ساعت اینده برقتون قطع میشه..به نوید گفتم تو رو خدا برو اعتراض کن اینطوری ابرومون جلو همسایه ها میره فکر میکنند اینقدر بیچاره ایم نمیتونیم یه قبض رو پرداخت کنیم!اخه ما اوستا چسک زیاد داریم تو زندگیمون!!!!!

کاراشو کرد و رفت اداره برق و چون جنت اباد بود اداره از اون سمت هم راه رو کج کرد و رفت والده رو ببینه...

گفتم مامانت رو دیدی زود بیا خونه سر جدت دیگه تا شب نرو اینور اونور چون گشنم میشه!اخه گیر داده بود زنگ بزن به صفا بگو ته چین اماده کنه برم بگیرم بیارم...ناهار درست نکردم و منتظر اقا موندم!

اینم که بیخیال رفتند ناهار رو گرفتند و رفتند بوستان....دیشب به نوید گفتم ابروهات چه پاچه پزی شده برو تمیز کن جونههههههه مادرت

مو رنگ کردنه مرد و ابرو برداشتن نشانه ی هورمون های زنونش نیست و من ایرادی نمیبینم!هر چند مامان باباش پر پر میکنند وقتی میفهمند ولی من خودم به شخصه دوست دارم تنوع داشتن رو...حالا مثلا یه مرد دستاش زمخت باشه ابروهاش عینه موکت باشه و پوستش رو ماسک نزنه و پر جوش چرکی باشه نشونه ی مردونگیشه؟مرد بودن به اینه که مثله کوه پشت زنش باشه!حمایت کنه زنش رو...نذاره احساس کمبود بکنه....همه جوره بهش برسه نه اینکه دست رو زنش بلند بکنه و صدای کلفتش رو ول بده و سر زنش داد بزنه بعدا خیلی شیک و با افتخار بگه مرد که ابرو بر نمیداره؟مرد که مو رنگ نمیکنه؟از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من اتفاقا از مردایی که به خودشون میرسند خیلی خوشم میاد!

به همین خاطر امروز نوید رو فرستادم بره جینگولک بازی در بیاره!خودش که همیشه واسه پوستش میره ماسک و بخور میده و ماهی یکبارم ابروها رو مرتب میکنه حالا امروزم به اصرار من رفت بچم!

همیشه بهش میگم ببین شهرام ص و ل ت ی چه تیپی داره؟حالا اون موقع ها خیلی تیپش خز بود و پشت مو داشت و کلی جواتی بود ولی خدایی الان به جز اون سیبیله داغونش موهای مش شده ی جو گندمیش خیلیییییی خشگله...نه؟یا تیپ هایی که میزنه مثلا کت شلوار سفید با ستی که میپوشه خیلی شیکه...دوست دارم طرز لباس پوشیدنای جدیدش رو!

خلاصه رفت به کاراش رسید و بعدش رفت پیش دوستش و بهم زنگ زد گفت از حسین چیزی نمیخوای؟گفتم کرم پودر خوب ببین چی داره؟حسین هم گفت الان بهترین مارک که واسه پوست هم ضرر نداره کرم پودر گیاهیه گاش هستش!کلی خواصش رو گفت و بعدم شماره ی همرنگ پوستم رو با یه پنکیک جوردانا و ریمل کاربن بلک داد به نوید واسم بیاره!

امروز نوید میگفت حسین گفته سوگل نامزدته یا زنته؟نویدم گفته بابا ما ۴ ساله مشتریت هستیم میشه ۴ سال نامزد بود؟بعدشم گفته خوش به حالت چه زنه آرومی داری همیشه میاد لبخند رو صورتشه!نویدم خیلی خشگل گفته تو ادمه اروم ندیدی که به سوگل میگی اروم؟میخوای یکبار تو اوج عصبانیش بیارمش اینجا تا روح لطیفش رو ببینی؟حالا پشت تل حسین تا اومد در مورد کرم پودر بهم توضیح بده تا گفتم الووو دیدم دوتاییشون غش کردند بی شرفا!حالا نگو قبلش داشتند پشت سرم صحبت میکردند....

بعد از بوستان مامانش رو برده بود واسه خونه خودشون آجیل بگیره و بعد رسونده بودش دمه خونه....تو بوستان هم دمه پله برقی مامانش نشسته بوده بعد چون مامانش همیشه طوری چادر سر میکنه که فقط دو تا چشمش بیرونه!حالا امروز میگفت رفتم جایی که مامانم نشسته بود دیدم یه خانوم چادری نشسته عینه مامانم دو تا چشمش پیدا بود...رفتم بغلش نشستم دستم رو گذاشتم رو زانوش گفتم ببخشید معطل شدی ارایشگاه شلوغ بود!یهو دیدم زنه گفت اقا اشتباه گرفتی.....یه لحظه هنگ کردم و بعدشم مردم از خجالت!فقط خدارو شکر کردم زنه فهمید اشتباه گرفتم مگرنه اونجارو رو سرش میذاشت!حالا مامانه کجا بود؟رفته بود دست به آب....

وای تا ساعت ۵ که نوید اومد سر خودم رو با نت گرم کردم ولی دیگه  ۴ به بعد از گشنگی داشتم تلف میشدم...اینقدر تل زدمممم که دارم میمیرم زود بیا تا بالاخره ساعت ۵ اومد...

بعد از اینکه ناهار خوردیم نوید گـــــــــــیر به فانتزی بازی داد!گفتم بریم بخوابیم بعدا .......

گوش نکرد و عخشولانه شدیمو بعدش تا ساعت ۸ خسبیدیم و بیدار که شدیم نوید رفت حموم و منم خونه رو جارو زدم و مرتب کردم تا نوید اومد اماده شد و با مامان اینا قرار گذاشت و رفتیم کنتاکی....

تو رستوران سر چند تا چیز با نوید بحثم شد!یکیش واسه جهازبرونه دختر عموم بود که گیر داد چون دعوت کرده برو!گفتم خونمون تلفن داشت چرا به خودم زنگ نزدند؟بعدشم اونا واسه عروسیه من نه واسه جهاز دیدنم اومدند نه واسه عقد نه واسه پا تختی حالا من چرا باید سبک کنم خودمو؟پاشم برم اونجا یعنی خودمو کوچیک کردم!

چشم غره ی بعدمم سر شام بود....مرغ سفارش داده بودیم اینم الکی برداشته بود واسه خودش میگو و قارچ سوخاری سفارش داده بود!بهش گفته بودم زیاد سفارش نده غذاها میمونه ولی کار خودش رو کرده بود...خلاصه غذا رو اوردند و داشتیم شام میخوردیم این یه کاره برگشت گفت باید میگو بخورم خودمو تقویت کنم امروز خیلی تلاش کردم!اخه این حرف بود تو زدی؟یعنی یه چشم غره رفتم که خودش دوزاریش افتاد نوع نگاه کردنم از اون نوعاس که بریم تو ماشین روح فک و فامیل رو به هم پرتاب میکنیم!مامانم که خیلی تیزه و قشنگ فهمید موضوع از چه قراره...مامانم که بفهمه صد در صد بابامم فهمیده...

عاقا شامم رو که خوردم عینه اجل رفتم دمه ماشین!حالا نویدم متوسل شده بود به بابام اینا که شب بیاید خونه ی ما چون میدونست دعوای بدی داریم امشب!من تو وب میام در مورد خاک تو سر بازیمون چیزی مینویسم اما تو جایی به غیر از نت از جلف بازی خیلی بدم میاد و حساسم رو این موضوع که کسی چیزی بفهمه!

تا وارد ماشین شدیم قفل فرمون رو باز کردم و پرت کردم اونور...نوید گفت اوووووو چته بابا داشتی پامو له میکردیا!گفتم نوید حرف نزن خیلی عصبانیم....گفت چرا؟گفتم این چه حرفی بود تو رستوران زدی؟تو حیا نداری؟تاحالا شده جلو بابات از چیزای خصوصیمون حرف بزنم؟این چه حرفی بود تو زدی؟ادم با میگو تقویت میشه؟گفت من داشتم با خودم حرف میزدم تو گوشات تیزه!گفتم نخیر صدات واضح بود....گفت شوخی بود!گفتم وسط غذا خوردن کسی صحبت میکنه؟بحث شوخی بود که تو به شوخی چیزی پروندی؟گفت مامانت اینا نفهمیدند!گفتم تو چرا فکر میکنی مامان بابام کر هستند؟چرا فکر میکنی نفهمند؟با ۵۰ سال سن معنیه حرفت رو متوجه نمیشند؟خلاصه رفتم تو اخم و دمه بستنی صمد با اونا هماهنگ کرد رفت بستنی و ابمیوه گرفت و مامانم دمه صمد برگشت به نوید گفت خوب معجون میخوردی بیشتر تقویت بشی!از یه طرف از تیکه انداختن و ریلکس بودنه مامانم خندم گرفته بود از یه طرفم میخواستم خرخره نوید رو بجوم!

نویدم پرو پرو میگه امشب غذا زیاد خوردن سنگینم فردا شب میام خودمو واسه ایام هفته تقویت میکنم!اخه این لامصب رو نباید بزنم بترکونم؟

خلاصه تا خونه اخم کردمو بعدشم اومدیم انگار نه انگار باز سر صحبت رو باز کرد و تو ماشین رخت ریخت واسه شستن و بعدشم رو کاناپه خوابش برد تا برم بیدارش کنم بره رو تخت بخوابه....


*یک جمله زیبـــــــــــــــــاازطرف خداوند:
 قبل ازخواب دیگران راببخش
 ومن قبل ازاینکه بیدارشوید شمارابخشیده ام...

روز نوشت جمعه:

$
0
0
ســـــــــــــلام دوست جونام

دیروز طبق معمول هر جمعه مهمون داشتم و ساعت ۱۰ نیم بیدار شدم و افتادم رو دوررررررر تند!

کارای خونه رو کردم و بشور بساب که تموم شد ساعت ۱ برنج دم کردم و نویدم رفت میوه و سیب زمینی پیاز خرید و واسه ناهار کتلت درست کردم!

مامان اینا ساعت ۲ اومدند و واسمون کیک بستنی از سان سیتی که خیلی دوست دارم خریده بودند!کلی ذوق ملگ شدم....

ناهار رو اوردم و با اینکه خعلییییییی تعداد کتلت ها زیاد بود ولی به دلیل طعم بسیووووور خوبش(خود چ س پندار نشدما خودشون خیلی حال کرده بودن با کتلته)همش تموم شد و نویدم که هزار ماشا الله کولاک کرد!خودمم که عاشق سبزی خوردن با کتلتم همچین با سبزی خوردن ناهار رو زدم بر بدن و روووشن شدم!

بعد ناهار بابا رفت خوابید و منو و مامانم و نویدم نشستیم تی وی دیدیم....یه نیم ساعتی که گذشت رفتم میوه شستم و ظرفا رو گذاشتم واسه شستن و اومدم پای نت!

یه دوری تو نت زدم و به خاطر قطع شدنه ف ی س بدن درد شدید داشتم!دو سه روزه چر اینطوری شده؟

بعد از اون بابام بیدار شد و واسشون کیک بستنی و اجیل هم اوردم خوردند و نشستند پای تی وی...منم رفتم حموم یه دوشی گرفتم و اومدم کارامو کردم با مامانم رفتیم پیرایوا و بعد از ما هم وقتی نوید از حموم اومد اماده شد با بابام اومدند پیش ما....

یه سری مواد شوینده و ضد عفونی کننده و پودر(ابزار کلفتی) خریدیم تا واسه کارای عید ازشون استفاده کنیم...یه سری هم رب و پنیر و مواد خوراکی برداشتیم و اومدیم بیرون...

چند روز پیش ها از سوپری محلمون یه دونه چوب پاک کن گرفتم و ظاهرا محصول جدید رافونه هستش!واسه سطوح چوبی و ام دی اف استفاده میشه و دیروز وسایل چوبی خونه رو باهاش تمیز کردم و خعلییییییی برق انداخت و عالی بود!واسه عید حتما بخرید ضرر نمیکنید...

بعد از پیرایوا میخواستیم بر گردیم خونه ولی بابام گفت دیگه تا برگردیم بریم شام بخوریم و ا ک ا د م ی ببینیم دیر میشه!بردمون در بند شام خوردیم و اومدیم خونه و مامان اینا هم رفتند خونشون....

تو راه داشتیم میومدیم تا خوده خونه فک زدم با نوید! از حالا گیر داده من میخوام با یکی از کارگرای مخصوصه نظافته اداره صحبت کنم بگم بیاد واسه خونه تکونی تمومه کاراتو بکنه ولی من صد در صد مخالفم چون کارگر که میاد دو برابر باید کار کنم و تازه اون برقی که خودم به در و شیشه میندازم قابل مقایسه با کاره کارگر نیست!حالا بهونش اینه من نیستم کمکت کنم خودتم دست تنها داغون میشی و دستات خراب میشه!من نمیدونم این چرا رو دست حساسه؟فعلا با هم کش مکش داریم ببینیم کدومامون کوتاه میایم!البته طفلکی لطف داره میخواد خسته نشم ولی من وسواسم و نمیتونم کاره کسی دیگه رو قبول کنم!

بعد از اینکه رسیدیم خونه اومدم با بابا نوید چت کردم و اولش به خاطر بحث زیاد تو ماشین کسل و بی انرژی بودم!نمیدونم چرا اینقدر سر و کله زدن انرژیمو میگیره؟دوست دارم تا یه چیزی میگم اطرافیانم قبول کنند ولی همچین چیزی محاله!به خاطر همین واسه توجیه کردنه نوید رب و ربم در میاد!دیشب با بابا یه کم که صحبت کردم با هم شوخی کردیم و خندیدیم....

روحیم عوض شد و بعد یه ساعت چت به نوید گفتم بیا با بابا صحبت کن!نوید دیگه از من گشادتره...به شدت از چت بدش میاد و میگه دوست دارم با تل با بابام صحبت کنم هم صداشو بشنوم هم حاله تایپ کردن ندارم....

نشست با باباش چت کرد و یهو بهم گفت سوگل لباسای نو ماشین لباسشویی رو پهن میکنی؟من نمیدونم این چه عادته بدیه که داره!ساعت ۱۲ شب لباس میذاره واسه شستن بعد خودش میره میخوابه و منو در مقابل عمل انجام شده قرار میده!شب قبلشم ساعت ۱ نیم تو سرما رفتم تو بالکن کلی لباس پهن کردم!اخه دو نفر باید هفته ای ۵   ۶  بار لباس بشورند؟میره بیرون یه لباس!بر میگرده یه لباس!میخواد بخوابه یه لباس....اوووووووف پوکیدیم بسگی پول برق و پودر ماشین دادیم نمیدونم چرا گووووش نمیده؟

دیشبم داشتم جنسایی که از پیرایوا خریده بودم رو جا به جا میکردم و کلی کار سرم ریخته بود...بهم گفت لباسارو پهن میکنی؟گفتم نه کار دارم دو تا تیکس خودت پهن کن!هیچی نگفت و دو دقیقه بعدش دیدم داره به باباش میگه:هیچی بابا به سوگل گفتم لباسامو پهن کن گفت کار دارم خودت پهن کن!

هیچی بهش نگفتم و چتش تموم شد گفتم خیلی گربه صفتی!گفت چرا؟گفتم عینه یه مادر همش در ک و ن ت م و صبح ها از خوابم میزنم لباساتو اتو میکنم...صبحونه اماده میکنم...غذاهای دلخواهت رو میپزم...خونه رو برق میندازم و هر شب دارم لباساتو پهن میکنم یه شب گفتم کار دارم خودت پهن کن واسه من جلو بابات زیر آب زنی میکنی؟تو خجالت نمیکشی؟گفت به مرگه مامانم نیمخواستم زیر اب زنی کنم بابام تو وبکم دید دارم صحبت میکنم پرسید سوگل چی میگه؟منم موضوع رو بهش گفتم!در اخر هم بابام با خنده گفت به سوگل بگو تو پهن کنی لباسا بهتر خشک میشه(باباواسه اینکه داعوامون نشه وقتیم ایران بود همیشه مسائل رو با شوخی و خنده حل میکرد و یه جورایی خجالتمون میداد تا قانع بشیم و کاری رو که از دستمون میاد واسه هم انجام بدیم دیشب هم شوخی میکرد تا من ناراحت نشم ولی من از کاره نوید بی نهایت ناراحت شدم)....

منم بهم بر خورد و سریع کارامو کردم و رفتم تو اتاق وسطی خوابیدم....اومد رو تخت گفتم حرفی باهات ندارم برو رو تخت دو نفره بخواب اینجا دو نفر جا نمیشیم!گفت تا نیای نمیرم....کلی صحبت کرد و گفت منظوری نداشتم و ....!منم خوابم برد و اونم اینقدر حرف زده بود خوابش برده بود...

ساعت ۲ نیم بیدار شدم برم اب بخورم دیدم بغل دستم خوابش برده...بیدارش کردم فرستادمش سر جاش و چراغو روشن گذاشت تا منم برم و هی صدا میکرد بدو بیا بخوابیم تنهایی خوابم نمیبره....

منم که لام تا کام صحبت نکردم و رفتم تو اتاق مهمون خسبیدم!اصلا نمیتونم  ادمه زیر آب زن٬چغلی کن رو تحمل کنم واسه همین ازش خواستم حتما لطفا(به قول رها)این عادت زشت رو ترک کنه چون دفعه بعد به آرومیه دیشب نخواهم بود....مطمئنا اگر من پیش مامان بابام ازش یه چغلی بکنم اسمون ریسمون رو بهم میدوزه!چیزی که عوض داره گله نداره....


این قسمت هم تقدیم به جوجه فوکولی که از پست قبلیم خیلی سوخته بود و ته دیگ شده بود!برو حالشووووو ببر...

*پشت سرم زیاد حرف میزنن؟
 
اشکـــال نداره ...
 
سگی که منو نمیشـــناسه زیـــاد واق واق می کنه!

روز نوشت شنبه:

$
0
0
ســـــلام عشقای من...

دیشب به معنای واقعی پر پر شدم تا خوابم برد...چشمم در بیاد ادمی که هی ناز بکنه و قهر بکنه همینه دیگه...جام عوض بشه محاله خوابم ببره!

دیشب نوید اومد بغلم خوابش برد و بعد فرستادمش رو تخت خودمون خودم تنهایی خسبیدم...نصف شب توهم شده بودم فکر کردم سر جای خودم هستم یهو زرتی پاشدم برم اب دستشویی انچنان با کله رفتم تو دیوار که اون یه ذره مخه پوکم له شد...حالا انگار سره گاو خورده به دیوار همچین یه ذره دیوار پوست پوست شد و ریخت رو تخت خودمم باورم شد تو سرم گچه نه مخ!

صبحم از ساعت ۷ بیدار شدم و چون بد خوابیده بودم خیلی پریشون بودم...نویدم بیدار شد و چایی دم کرد و اومد بغلم خوابید و شروع کرد به حرف زدن....

میگفت خو لا مصب یه کم حرف بزن صدای جیغ جیغوت یادم رفته چطوری بود تاحالا سابقه نداشته ۷  ۸ ساعت حرف نزنی!

اینقدررررر حرف زد تا منم جواب دادم ولی باز چ س کلاس گذاشتم و سر و سنگین بودم ولی در نهایت باهاش اشتی کردم چون دوست ندارم قهر و ناراحتیم واسش عادت بشه و بعدا عینه خیالش نباشه!در همین حد که متوجه شد چه قدر ناراحت شدم کافی بود بیشتر از این دیگه لوس میشد و دیگه هر موقع قهر میکردم تره واسم خرد نمیکرد...همیشه واسه همین موقع دعوا سنگرم رو حفظ میکنم و نمیرم خونه مامان اینا چون دو بار که برم هر چند با گل و کادو میاد دنبالم اما واسه بار سوم چهارم دیگه قضیه عادی میشه و قهر کردن همانا و موندن تو خونه ی پدری همان...والا

تا ساعت ۹ نوید خونه بود و صبحونش رو خورد و حموم کرد و دو ساعت به تیپش ور رفت و اخر سر ست قهوه ای پوشید و رفت...دلم میخواست گاز گازش بکنم خیلی شلوار جدید که پوشیده بود( ماشا اللههههه چشمم به کف پاش )بهش میومدولی حیف غرورم نذاشت زیاد جلف بازی در بیارم!

وقتی رفت منم لوبیا گرم کردم و صبحونم رو خوردم و بعدش تی وی دیدم و یه کم هم تو نت بودم و تا ساعت ۲ نیم بیدار بودم و بعد ناهار رفتم خوابیدم...

البته قبلش مامانم زنگ زد گفت ببین قالیشویی که همیشه فرشات رو بهش میدی میاد سمت تهرانپارس فرشامو ببره؟زنگ زدم به یارو ازش پرسیدم سمت شرق میری؟گفت واسه عید چون سرمون خیلی شلوغه فقط سمت غرب رو ساپورت میکنیم...

بعدش پرسیدم چه موقع فرشامو بدم واسه شستن بهتره؟خیلی شیک گفت بعد ۱۳ بدر!میخواستم بگم به ناموس اعتقاد داری؟خو لا مصب من ۱۳ بدر میخوام فرشامو بشورم چی کار کنم؟عید میخوام خونه تمیز باشه....

بهش گفتم الان سرتون شلوغه؟گفت غلغلس!فرشا رو چون تعدادش زیاده خوب شسته نمیشه....گفتم پس هیچی به شما فرشامو نمیدم چون هر سال میدم خیلی خوب میشورید..گفت شما مشتریمون هستی؟گفتم بله...گفت نععععععع هوای مشتری هامون رو داریم و خیلی سفارشی میشوریم...ادرس رو بفرمایید من به بچه ها بگم بیان....ادرس رو دادم تا به اسم خیابون رسید گفت شما خانوم ..... نیستید؟گفتم بله چطور؟

مرتیکه یهو غش کرد از خنده!گفتم چی شد اقا؟گفت اخخخ تو این همه مشتری ها فقط اسم شما یادمون مونده چون هر سری میام یا زمین رو کندین و دارین سرامیک میکنید اون سری اومدم دیوارا رو کنده بودید داشتید بنایی میکردید..هر سری میام زدید خونه رو ترکوندید من باید فرشارو از زیر وسایلا بکشم بیرون....گفتم اقا اون دوران تموم شد رفت الان کی جرات داره سمت بنایی بره؟گفت شما ۴ ماه پیش فرشتون رو دادید بشوریم بازم احتیاجی به شستن داره؟گفتم بله فرش رنگ روشن نگاشم بکنیم کثیف میشه حالا کی میاید ببرید؟(نسناس درد و دلش گرفته بود و تو برجکش نمیزدم تا شب مورد الطافش بودم)..گفت فردا میام خوبه؟گفتم چه ساعتی؟گفت هر ساعتی شما بگی!گفتم ۸ شب(نوید خونه باشه)گفت نععع ساعت ۶ به بعد راننده هامون کار نمیکنند...ای تو روحشون.........!حالا قرار شد یه ساعتی بیان اینارو ببرند....

قصدم نبود به این زودی فرشارو بدم واسه شستن ولی گفت هر چی دیرتر باشه بدتره....حالا نمیدونم چه تاریخی رو شروع کنم واسه تمیز کاری؟۲۰ اسفند به بعد درگیر عروسی دختر عمو هستم و باید برم واسه ترمیم ناخن و کوتاهی و رنگ مو!باورتون میشه منی که هر ماه موهام یه رنگ بود الان ۲ ماهه رنگ نکردم و تا فرق سرم ریشه ها زده بیرون؟همیشه منع بقیه رو میکردم میگفتم چه قدر شلخته هستند اینایی که موهاشون دو رنگه!حالا موهای خودم پایینش بووووور...وسطش قهوه ای و ریشه هاشم تیره!بزنید کف قشنگه روووو واسه سوگل شلخته!

مامانم هی میگه برو رنگ کن میگم مامان هر تیوپ رنگ مو با اکسیدان شده ۲۲ هزار تومن الان رنگ کنم دوباره واسه عید و عروسی برم پول بدم؟

خلاصه از دهم تا بیستم فرصت خونه تکونی دارم و خدا یه انرژی خفن بهم بده بتونم خونه رو انچنان بسابم تا حالم جا بیاد....البته باز امشب نوید گفت با ابدارچی صحبت کردم که بیاد کمک!

بعد از اینکه با قالیشویی صحبت کردم از طرف اداره ی بابا تماس گرفتند و گفتند میخوایم سبد کالا(اجیل و شکلات و روغن و .....)واستون بفرستیم!گفتم کی؟گفت فردا از ساعت ۹ صبح تا ۹ شب خونه باشید بین این ساعت ها واستون میاریم..گفتم خانوم یه ساعت مشخص بگو میخوام برم بیرون(حالا الکی ادای این ادم های پر مشغله رو داشتم در میاوردم که بگم خیلی مهمم زیرم باید خط بکشید)گفت فردا منطقه ی شما رو قراره سبد تحویل بدند حالا چه زمانی برسه به خیابونه شما معلوم نیست!بعدشم طبق معمول پرسید اقای....(بابا)ایران نیومدند؟خانوم پدرتون مقیم هستند؟چرا نمیان ایران به سازمان سر بزنند؟دفتر چه بیمه شون رو چرا چند ساله استفاده نکردند؟هییییییییییی سیاه سرفه بگیری فوضول خوب مریض نشده بره دکتر الکی بگه مریضم؟مگه کمبود محبت داره؟تو این ۶ ماه ۹ بار زنگ زدند سراغه بابا رو گرفتند و هر سری هم میگم بابا مقیم اونجا نیست اکثرا اینجاس ولی انگار فهمیدند دارم کلک میزنم!خلاصه بوقیدن مارو بسگی زنگ زدند و سراغ بابا رو گرفتند!

بعد تل خوابیدم و با زنگ نوید بیدار شدم دیدم ۲ ساعت خوابم برده!گفت دارم میام چیزی نمیخوای؟گفتم نزدیک بودی تل بزن...

سریع پاشدم خونه رو مرتب کردم و لپه و برنج گذاشتم نیم پز بشه و سبزی و مواد کوفته رو با هم مخلوط کردم و واسه شام کوفته درست کردم...نوید دیروز ظهر میگفت هوس کوفته کردم اینقدر دلم میخواد یه شب که میام ببینم کوفته داریم کلی سورپرایز میشم!به در میگفت دیوار بشنوه...

منم چیزی بهش نگفتم و فقط زنگ زدم گفتم الو بخر و نون تازه و سبزی...گفت الو میخوای چیکار؟گفتم میخوام مرغالو درست کنم!گفت تو که از طعم مرغ با الو بدت میاد چی شده هوس کردی؟گفتم درست کردم دیگه یهو هوسم شد!

رفت سبزی خرید و اومد خونه گفتم خریدایی که گفتم کو؟گفت مثانم داشت میترکید اومدم خونه!پیچ و مهره اش شله بچم از این ور جوب میپره اونور احتیاج به ایزی لایف داره!

اومد تانکر رو خالی کرد و چشاش باز شد...بعدشم یه سری لباس برد اتو شویی و لباسای قبلی رو هم رفت تحویل گرفت و نون تافتون تازه و آلو هم خرید و اومد...

منم سبزی رو پاک کردم و تازه وقتی اومد تو خونه و رفت از یخچال اب برداره شک کرد گفت سوگل چرا مرغت بوی نعنا و سبزی میده؟رفت سر قابلمه یهو قیافش اینطوری شد:

هنگ کرده بود گفت واااااااااای جونممممم کوفته دمت گرم چه حالی دادی امشب سورپرایزم کردی خفن!خلاصه کلی ذوق از خودش در کرد تا شام اماده شد و اول اب کوفته دادم  نون توش تیلیت کرد و خوردو بعدشم کوفته....

جاتون خالی بسیووووووور چسبید چون سبزی و نون تازه هم بود و منم که هلاک سبزی خوردن!

بعد شام هم رفتیم یه کم رو تخت سر به سر هم گذاشتیم و بعدش اومدم تو نت جواب کامنتارو تا همین الان دادم و نویدم یه کم کاراشو انجام داد و باز دیدم یواشکی رفته ماشین لباسشویی رو روشن کرده!دیدم از گوشه ی دیوار داره اروم اروم میره تو اتاق بخوابه عینه بختک افتادم روش گفتم خشگله کجا میری؟بیا در محضر ما تا لباسات شسته بشه و پهن کنی و بعدا بری بخوابی!

گفت چشاش همه جا کار میکنه...خلاصه اینقدر ننه من غریبم بازی در اورد تا دله بی صاحابم نرم شد و گفتم برو بخواب پهن میکنم...قبل خوابش از شدت خوشحالی رفت بستنی زد بر بدن و بعدش رفت خوابید و منم وسط جواب دادن کامنتا رفتم لباسارو پهن کردم و دوباره برگشتم اینجا!


*خـــــدای من ! نه آن قدر پاکم که کمــــــکم کنی نه آن قدر بـــــــدم که رهایـــــــــم کنی میان ایـــــن دو گمم ! هم خود را و هــــم تو را آزار مـیدهم هر چه قدر تــــلاش می کنم نتوانستم آنــــی باشـم که تو خواســـتی و هر گز دوســت ندارم آنی باشم کــه تو رهایـــــــم کنی ... خــــــدایا پـس هیــچ وقـت رهــایم نکن ! بخــواب تــا نگــاهــت کنــم و بــرای هــر نفــس تــو، بــوســه‌ای بنشــانــم بــه طعــم هــر چــه تــو بخــواهــی . . . باید گاهـــ ـی تُو چشــماش خیــــــره شــ ــی و بگــــ ــی .♥"دُوســــــتت دارم ".♥

*با من بودن رو مخفــی میکرد اما حالا تنهــا بودنشــو همه جا جــــار میزنه ..!!!

*موفقیت هر شخص در آرامش باطن اوست....

Viewing all 355 articles
Browse latest View live




Latest Images